هوس خان👑
#هوس_خان👑
#پارت158
کلافه دستی به ته ریشم کشیدم و گفتم
دختره ی دیوونه برمیگرده میگه نگاه همه مردا روی منه!
علیرضا اخمی کرد و گفت این عصبانیت نداره نمیخواد تورو عصبی کنه اون فقط میخواد خودی در مقابل تو نشون بده
میخواد نظرتو جلب کنه
نه که بخوای میان جمع آتیش بگیری
به دیوار تکیه دادم و گفتم
دیگه نمیکشم این مهمونی لعنتی کی قراره تموم بشه!
شب به هر سختی بود تموم شد مهمونا تک تک رفتن و مهمانی های خاص خان به اتاق خوابشون راهنمایی شدن
وقتی منو مهتاب به اتاق خودمون برگشتیم مهتاب هنوز اخم داشت جلوی آینه ایستاده بود با موهاشو باز میکرد
از پشت بهش نزدیک شدم دستم و دورترین نحیف و ظریف حلقه کردم و گفتم
به خاطر اینکه اونطور عصبی شدم معذرت می خوام
اما منم مردم و غیرت دارم خوشم نمیاد زنم از این حرف بزنه...
همانطور اخمالو گفت
_میتونستی ساده ام بگی نگاه همه روی ما بود فکر کردن داریم دعوا میکنیم
چونه مو روی شونه اش گذاشتم توی آینه به صورت اخموش نگاه کردم و گفتم
اخم نکن بهت نمیاد
اخماشو باز کرد به سمتم چرخید و گفت
_یعنی باور کنم تو دیگه از من خوشت میاد؟
کمی ازش فاصله گرفتم و گره کراواتمو شل کردم از گردنم بیرون آوردمش و گفتم
زندگیه دیگه باید یه جوری بگذرونیم سعی می کنم از این به بعد یه زندگی خوب داشته باشیم فارغ از گذشته چون ما مجبوریم تا آخر عمر کنار هم باشیم و به زودی قراره یه بچه بدنیا بیاریم
بچه ای که مال من و توعه
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
🍁🍁🍁🍁
#پارت158
کلافه دستی به ته ریشم کشیدم و گفتم
دختره ی دیوونه برمیگرده میگه نگاه همه مردا روی منه!
علیرضا اخمی کرد و گفت این عصبانیت نداره نمیخواد تورو عصبی کنه اون فقط میخواد خودی در مقابل تو نشون بده
میخواد نظرتو جلب کنه
نه که بخوای میان جمع آتیش بگیری
به دیوار تکیه دادم و گفتم
دیگه نمیکشم این مهمونی لعنتی کی قراره تموم بشه!
شب به هر سختی بود تموم شد مهمونا تک تک رفتن و مهمانی های خاص خان به اتاق خوابشون راهنمایی شدن
وقتی منو مهتاب به اتاق خودمون برگشتیم مهتاب هنوز اخم داشت جلوی آینه ایستاده بود با موهاشو باز میکرد
از پشت بهش نزدیک شدم دستم و دورترین نحیف و ظریف حلقه کردم و گفتم
به خاطر اینکه اونطور عصبی شدم معذرت می خوام
اما منم مردم و غیرت دارم خوشم نمیاد زنم از این حرف بزنه...
همانطور اخمالو گفت
_میتونستی ساده ام بگی نگاه همه روی ما بود فکر کردن داریم دعوا میکنیم
چونه مو روی شونه اش گذاشتم توی آینه به صورت اخموش نگاه کردم و گفتم
اخم نکن بهت نمیاد
اخماشو باز کرد به سمتم چرخید و گفت
_یعنی باور کنم تو دیگه از من خوشت میاد؟
کمی ازش فاصله گرفتم و گره کراواتمو شل کردم از گردنم بیرون آوردمش و گفتم
زندگیه دیگه باید یه جوری بگذرونیم سعی می کنم از این به بعد یه زندگی خوب داشته باشیم فارغ از گذشته چون ما مجبوریم تا آخر عمر کنار هم باشیم و به زودی قراره یه بچه بدنیا بیاریم
بچه ای که مال من و توعه
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
🍁🍁🍁🍁
۷.۹k
۲۲ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.