کپشن رو بخون داستان🌿🐞
ادامه داستان!!!
خب سلام.امروز بدون هیچ تصمیم و برنامه ریزی زود از خواب بلند شدم.امروز ۱۴ نوامر بود.خب بالاخره روز خواصی بود.روزی که همه چیز شروع شد.دقیقا ۱۸ سال پبش و همچین موقعی.خب بذارین براتون بگم وقتی من به دنیا اومدم مامان بابام انقدر خوشحال بودن که من رو توی بیمارستان جا گذاشتن.
این یک سر آغاز خوبی بود.🤔😐
همیشه فکر میکردم که این تولپ اخرین تولدم هست.ولی شاید همبن تولدم اخرین تولدم باشه.
خب وقتشه که دیگه این فمرارو نکنم.از اتاق رفتم بیرون سوفی اومده بود اتاق روبرو من.
رفتم در زدم اما جواب نداد .در اتاقش قفل بود.حتما رفته بیرون.
اهان راستی سوفی هم داره درمانش خوب پیش میرم.وحتی بهتر از من.
بچه که بودم هیچ وقت همچین حسی رو تجربه نکرده بودم.این حسی که احساس میکنی هیچ کس تو این دنیا تولد من رو یادش نیست.تو همین فکرا بودم که ی پیامک به موبایلم اومد و خنده رو لبم اومد.بالاخره یکی تولدمو یادش هست.امم اره مخابراط یادش بود .برام نوشته بود خانم کتی تولدتون مبارک شما میتوانید به مناسبت تولدتون ۳ گیگ اینترنت رایگان وووو..دریافت کنید.باورتون نمیشه که حتی ۳ گیگ اینترنت هم نخواستم و گوشی رو گذاشتم کنار رفتم طبقه ۲ پبش نوراد هایی که تازه به دنیا اومده بودن.
خییلی جالبه اونا با من تو یک روز به دنیا اومدن ۱۴نوامر.خیلی بچه هاب شیرینی بودن.راستش یکم احساساتی شدم و ارزو کردم که هیچ وقت زندگیشون مثل من نشه.از اتاق اومدم بیرون.که سوفی بهم زنگ زد.درست خدس زدم تولدم یادش نبود.
گفت که امروز باهم بریم به گل فروشی پدرش تا با هم وقت بگذرونیم.نخواستم بهش بگم که امروز تولد منه و یاد بیارم و قبول کردم.
بازم برگشتن تو اتاق خودم.امروز چی بپوشم؟😂
لباسی که تازه خریده بودم رو پوشیدم و از اتاق زدم بیرون.
سوفی جلوی بیمارستان منتظرم بود.با هم رفتیم تا گلخونه.وقتی وارد شد دیدم تمام کسانی که دوستشون دارم اونجا هستن.مادرم و پدرم برادرم سوفی پدرش و مادر بزرگش.نازلی هم بود البته با پدرام.رها هم با اشکان اومد.ی جمع صمیمانه و دوست دتشتنی.توی اون لحظه خیلی خوشحال شدم.اوه راستی ی کیکِ تک شاخ هم اونجا بود که شکعه ۱۸ سالگیم روش بود.اره من وارد ۱۸ سال شدم سنی که همیشه ارزوش رو داشتم.۱۸ ساله که من توی این دنیام و هر سال و هر روزم به امید اینکه اگه بزرگ بشم و اگر بزرگتر بشم گذروندم.اما الان که بههجدهمین سال زندگیم رسیدم میزنم قرار نیست که اتفاقات خواصی بیفته.
خب سلام.امروز بدون هیچ تصمیم و برنامه ریزی زود از خواب بلند شدم.امروز ۱۴ نوامر بود.خب بالاخره روز خواصی بود.روزی که همه چیز شروع شد.دقیقا ۱۸ سال پبش و همچین موقعی.خب بذارین براتون بگم وقتی من به دنیا اومدم مامان بابام انقدر خوشحال بودن که من رو توی بیمارستان جا گذاشتن.
این یک سر آغاز خوبی بود.🤔😐
همیشه فکر میکردم که این تولپ اخرین تولدم هست.ولی شاید همبن تولدم اخرین تولدم باشه.
خب وقتشه که دیگه این فمرارو نکنم.از اتاق رفتم بیرون سوفی اومده بود اتاق روبرو من.
رفتم در زدم اما جواب نداد .در اتاقش قفل بود.حتما رفته بیرون.
اهان راستی سوفی هم داره درمانش خوب پیش میرم.وحتی بهتر از من.
بچه که بودم هیچ وقت همچین حسی رو تجربه نکرده بودم.این حسی که احساس میکنی هیچ کس تو این دنیا تولد من رو یادش نیست.تو همین فکرا بودم که ی پیامک به موبایلم اومد و خنده رو لبم اومد.بالاخره یکی تولدمو یادش هست.امم اره مخابراط یادش بود .برام نوشته بود خانم کتی تولدتون مبارک شما میتوانید به مناسبت تولدتون ۳ گیگ اینترنت رایگان وووو..دریافت کنید.باورتون نمیشه که حتی ۳ گیگ اینترنت هم نخواستم و گوشی رو گذاشتم کنار رفتم طبقه ۲ پبش نوراد هایی که تازه به دنیا اومده بودن.
خییلی جالبه اونا با من تو یک روز به دنیا اومدن ۱۴نوامر.خیلی بچه هاب شیرینی بودن.راستش یکم احساساتی شدم و ارزو کردم که هیچ وقت زندگیشون مثل من نشه.از اتاق اومدم بیرون.که سوفی بهم زنگ زد.درست خدس زدم تولدم یادش نبود.
گفت که امروز باهم بریم به گل فروشی پدرش تا با هم وقت بگذرونیم.نخواستم بهش بگم که امروز تولد منه و یاد بیارم و قبول کردم.
بازم برگشتن تو اتاق خودم.امروز چی بپوشم؟😂
لباسی که تازه خریده بودم رو پوشیدم و از اتاق زدم بیرون.
سوفی جلوی بیمارستان منتظرم بود.با هم رفتیم تا گلخونه.وقتی وارد شد دیدم تمام کسانی که دوستشون دارم اونجا هستن.مادرم و پدرم برادرم سوفی پدرش و مادر بزرگش.نازلی هم بود البته با پدرام.رها هم با اشکان اومد.ی جمع صمیمانه و دوست دتشتنی.توی اون لحظه خیلی خوشحال شدم.اوه راستی ی کیکِ تک شاخ هم اونجا بود که شکعه ۱۸ سالگیم روش بود.اره من وارد ۱۸ سال شدم سنی که همیشه ارزوش رو داشتم.۱۸ ساله که من توی این دنیام و هر سال و هر روزم به امید اینکه اگه بزرگ بشم و اگر بزرگتر بشم گذروندم.اما الان که بههجدهمین سال زندگیم رسیدم میزنم قرار نیست که اتفاقات خواصی بیفته.
۲.۹k
۱۶ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.