روزی میرسد که دیگر دختری ۱۹ ساله نیستم...
روزی میرسد که دیگر دختری ۱۹ ساله نیستم...
آرام آرام، با شانه های خمیده و زنبیلی طلایی رنگ وارد میوه فروشی میشوم و درد کمرم کلافه ام میکنید!
آن زمانی که شاید دستهایم لطافت ۱۹ سالگی را نداشته اما حلقه نقره ای رنگی که برایم گرفته ای هنوز درخشش سابق را دارد...
آن زمانی که موهای کم پشت و نازکم را فقط برای اینکه تو موی بلند دوست داری کوتاه نکردم...
تو چی؟ تو فکر نکردی؟
آخر من حتی به زمانی که دور از چشم پسرمان به قنادی میروی و کیک شکلاتی با خامه زیاد سفارش میدهی، با اینکه میدانی برای هیچ کداممان خوب نیست فکر کردم!
من حتی به چروک های گوشه چشمانمان و خط لبخند جذاب تو فکر کردم...
میدانی من بی صبرانه منتظرم تا به پای هم پیر بشویم!
حتی اگر زانوهای مردانه ات دیگر نایی برای اینکه رویشان بشینم نداشته باشند...
میدانی من حتی پیر شدن را هم با تو دوست دارم!
انقدر زیاد، که در ۱۹ سالگی به تمام این ها فکر کردم و لبخندی از ته دلم گوشه لبم نشست...
#عشقولانه #دخترونه
آرام آرام، با شانه های خمیده و زنبیلی طلایی رنگ وارد میوه فروشی میشوم و درد کمرم کلافه ام میکنید!
آن زمانی که شاید دستهایم لطافت ۱۹ سالگی را نداشته اما حلقه نقره ای رنگی که برایم گرفته ای هنوز درخشش سابق را دارد...
آن زمانی که موهای کم پشت و نازکم را فقط برای اینکه تو موی بلند دوست داری کوتاه نکردم...
تو چی؟ تو فکر نکردی؟
آخر من حتی به زمانی که دور از چشم پسرمان به قنادی میروی و کیک شکلاتی با خامه زیاد سفارش میدهی، با اینکه میدانی برای هیچ کداممان خوب نیست فکر کردم!
من حتی به چروک های گوشه چشمانمان و خط لبخند جذاب تو فکر کردم...
میدانی من بی صبرانه منتظرم تا به پای هم پیر بشویم!
حتی اگر زانوهای مردانه ات دیگر نایی برای اینکه رویشان بشینم نداشته باشند...
میدانی من حتی پیر شدن را هم با تو دوست دارم!
انقدر زیاد، که در ۱۹ سالگی به تمام این ها فکر کردم و لبخندی از ته دلم گوشه لبم نشست...
#عشقولانه #دخترونه
۱.۸k
۱۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.