سلام علیکم من زنده اممم

#تک_پارتی_جیمین
💛ویو جیمین، گذر عمر همیشه بی رحمانه بوده و تولد ها همیشه بهونه ای بودن برای اینکه مسئولیت های بیشتری به دوشمون بذارن، منتها با ظاهر قشنگ مثل کادو کیک ، اما با بالا رفتن سن و بزرگ تر شدن حتی این ها هم برات خوب نیستن، اینجاست که باید یه ادم برات این اتفاق تلخ و شیرین رو زیبا کنه
و اون شخص تو زندگی من یونجی هستش
دختری با جسه ی جمع و جور صورتی جدی و موهای قهوه ای و کوتاه، چشم های کشیده با دوتا تیله ی مشکی که باهاشون بهم زول زده
یونجی:«چیه؟ چرا فوت نمیکنی؟ »
جیمین:«یاد اولین روزی که دیدمت افتادم، یادته چه داستانی تو شرکت راه انداخته بودی؟( خنده)»
صورتش رو بین دست هاش پنهان کرد، عادتی بود که موقع خندیدن داشت
یونجی:«اون روز روز اولی بود که اونجا کار میکردی، فکر کنم اون موقع یادم رفته بود یه زره این روحیه پسرونه ام رو باید مخفی کنم»
خنده ای کردم، اولین بار تو شرکت دیدمش، تازه استخدام شده بودم، داشتم میفهمیدم چطور باید مدارک رو باید دسته بندی کنم که صدای داد و بیداد از اتاق مدیر اومد
اتاق مدیر شیشه ای بود و مشخص بود داره با یه دختر که کلا۱۵۰سانت قد داره دعوا میکنه، توجهم رو جلب کرد، مشخص نبود سر چه موضوعی فقط تا توان داشتن سر هم داد زدن
مدیر اومد جلو ودر یه ان زد تو گوش دخترک، لحظه ای سکوت بیرون اتاق مدیر رو هم فرا گرفت من منتظر بودم که صدای گریه ی دختر روبشنوم اما برعکس شد
دختر چنگ زد،موهای مدیر عامل رو گرفت موهای مدیر عامل بلند بود، پس قطعا درد ناک بود
اوردنش برون و پرتش کرد وسط ویز های کارکن های بخش، نشست روش و جوری کتکش زد که انگار داره حیون رو کتک میزنه
همه از ترس و تعجب از جرعت دختر تو عجب بودن، من جلو رفتم و سعی کردم دختر رو اروم کنم بارو هاش رو گرفتم و از رو مدیر عامل بلندش کردم، اون موقع بود که برای اولین بار صورت یونجی رو دیدم خیلی خشمگین هنوز یادمه گفت:«ولم کن خوشگله، باید برم بزنمش»
سعی کردم نگهش دارم:«خانم، اروم باشین.. خانم( اسمش رو از روی کارت شناساییش خوندم)لی یونجی اروم باشین»
اره سر اغاز عجیبی داشتیم، حتی وقتی اسمش رو برای اولین بار به زبون اوردم برام حس خوبی داشت اما حالا بعد از دوسال رابطه، اینجام
تو برج هانول/از خودم در اوردم/ سر میز کیک جلومه و دارم با ۳۰سالگس خدافظی میکنم
جیمین:«هعی.. خدافظ ۳۰سالگی ، تا دیدار دوبارمون تو زندگی بعدی، سلام سی سالگی
یونجی:«چشم هات رو ببند ارزو کن فوت کن تموم شد شمع»
طبق خواسته اش عمل کردم و فوت کردم، یه سال پیرتر شدم
یونجی:«خب ارزوت چی بود؟»
دست دراز کردم و دستش رو گرفتم، با دیدن دست بندش لبخندی زدم، اون دستبند رو یک سال پیش براش خریدم یه زنجیر ساده ی سفید رنگ با یه قلب که روش نوشته شده J/Y اول اسم هامون
جیمین :«خودت خوب میدونی،.. و فکر کنم یه ماه زمان خوبی برای فکر کردن باشه »
منتظر به چشم هاش زل زدم، عین بچه هاست، حتی با این چشک های کشیده
دست دیگه اش هم دراز کرد و دستم رو گرفت:«پیشنهاد اقای پارک پذیرفته شد, من خانم پارک هستم... من باتو ازدواج میکنم »
لبخندی به شیرینی عسل به لبهام نشست دست هاش رو فشار دادم و سعی کردم اشک هام رو کنترل کنم. هر کس یه کسی میاد تو زندگیش که تا اخر عمر به عنوان یه معجزه میمونه و اول اسمش بین AتاZ و برای هرکس فرق داره مهم اینکه باشه و به زمان مناسبش باشه
جیمین :«به زندگیم خوش اومدی، ملکه ی من»

به مناسبت تولد جیمین اوپا با اندکی تاخیر
تولدت مبارک جوجوی ارمی ها
بمونی برامون، قوی بمون و نترس، ارمی همیشه کنارته، حتی اگر حضورش رو حس نکنی
#park_jimin
#HappyJimin
دیدگاه ها (۰)

دانشگاه مرگ پارت ۲۰

hi

دانشگاه مرگ پارت ۱۹

دانشگاه مرگ پارت ۱۸

𓇼 ⋆.˚ 𓆉 𓆝 𓆡⋆.˚ 𓇼کیلر آیدلپارت ¹بلاخرههههه تموم شدددد این روز...

𓇼 ⋆.˚ 𓆉 𓆝 𓆡⋆.˚ 𓇼آیدل کیلرپارت²م‌ک : خب باید همین امروز کارشو...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت دوم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط