فیک تقدیر پارت 7
ا/ت ویو:
وقتی یونگی پیامشو خوند درجا دستشو رو قلبش گذاشت و غش کرد...
پایان ا/ت ویو
کوک:ی... یونگی!
ا/ت:(با گریه) ی... ی.. یونگی... خ... خوب... ی؟
لیا:(سعی میکرد حال ا/ت بهتر کنه) نگران نباش ا/ت شی حالش خوبه
(10 دیقه بعد)
کوک ویو
حال ا/ت به قدری بد بود که من به ا/ت و لیا گفتم که لیا ا/ت و ببره خونه و من حواسم به یونگی هست و ا/ت به زور رفت.. به هر حال حقم داشت
فقط نمیدونم چه پیامی بوده که حالشو اینجوری کرده..
داشتم به این چیزا فک میکردم که یهو یونگی بهوش اومد
پایان کوک ویو
یونگی:ک... کوک
کوک:هیونگ خوبی؟
یونگی:ا... اره خوبم..
کوک:هیونگ یه چیزی بگم رک میگی؟
یونگی:باش میگم
کوک:قضیه اون پیام چیه که تورو اینجوری کرد؟
یونگی:نمیتونم بگم...
کوک:بگو دیگه هیونگ.. تهدیدت کردن؟
یونگی:(تو ذهنش) یعنی فهمیده؟
یونگی:خب... اگه کسی از پیامم باخبر شه تهدیدم کردن که ا/ت و شماهارو میکشن...
کوک:غلط کردن.. من مراقبم. تو فقط بگو چیکار کنم
یونگی:این پیامو بخون.. (و گوشیو داد دست کوک و کوک عم خوندش)
کوک:میخای بری؟
یونگی:من ک میدونم کار پسر عموی عو*ضیمه.
کوک:پس منم میام
یونگی:(با خنده) از بس ک لجبازی مجبورم قبول کنم.
ا/ت ویو
اینقد نگران یونگی بودم ک تو ماشین بس ک گریه کردم خابم برد
(1 ساعت بعد)
هوف.. خبری از یونگی و کوک نیست حتی لیا هم نگران کوک شده.
خیلی استرس داریم
هرچی هم زنگ میزنیم بهشون در دسترس نیستن.
جدی نگرانشونیم..
پایان ا/ت ویو
کوک ویو:گوشیامونو از دسترس خارج کردیم.. دخترا نگران میشن ولی خب چیکارش میشه کرد؟
(10 دیقه بعد)
رسیدیم به ادرسی ک برای یونگی فرستاده بودن.. معمولا مافیا ها و دزدا میان اینجا.. وایسا.. نکنه..
پایان کوک ویو
کوک:ه.. هیونگ
یونگی:هوم؟
کوک:پسر عموت خلافکاری چیزی نیست؟
یونگی:خب...
فلش بک به 4 سال قبل
مین جون:ببین.. یا عشق یا کار کدوم؟
یونگی:تو در حدی نیستی ک به من دوراهی بدی..
مین جون:خواهیم دید..
یونگی ویو
باورم نمیشه.. اون عزیز ترین کسمو ازم گرفت.. کسی ک چندین سال عاشقش بودم و مال من بود...
دلم میخواست همونجا جنازشو بغل کنم و گریه کنم... ولی غرورم چی؟
من مین یونگیم مثلا!
(دوس دختر یونگیو مین جون کشته.)
پایان فلش بک
کوک:واااااو یونگی چ گذشته عجیبی داشتی!
یونگی:عجیب تر از اینا عم هست.. ولی اونارو بعد میگم.. تو خواست باشه.. ماسکتم بزن خب؟
کوک:باش.. هیونگ مراقب خودت باش
یونگی:حتما.
میا ویو(خودمم.)
بوی خون همه جا رو فرا گرفته بود و به سختی میشد نفس کشید.. اما برای یونگی اسون ترین کار بود.. توی همچین زمانی.. همچین هوایی و همچین جایی عشقشو کشتن.. خیلی برای یونگی سخت بود ک هم گذشته رو تحمل کنه هم از دوستای صمیمیش ک از برادراشم براش باارزش تر بودن و عشقش محافظت کنه...
پایان میا ویو
.........
برای پارت بعدی شرطی نداریمم
وقتی یونگی پیامشو خوند درجا دستشو رو قلبش گذاشت و غش کرد...
پایان ا/ت ویو
کوک:ی... یونگی!
ا/ت:(با گریه) ی... ی.. یونگی... خ... خوب... ی؟
لیا:(سعی میکرد حال ا/ت بهتر کنه) نگران نباش ا/ت شی حالش خوبه
(10 دیقه بعد)
کوک ویو
حال ا/ت به قدری بد بود که من به ا/ت و لیا گفتم که لیا ا/ت و ببره خونه و من حواسم به یونگی هست و ا/ت به زور رفت.. به هر حال حقم داشت
فقط نمیدونم چه پیامی بوده که حالشو اینجوری کرده..
داشتم به این چیزا فک میکردم که یهو یونگی بهوش اومد
پایان کوک ویو
یونگی:ک... کوک
کوک:هیونگ خوبی؟
یونگی:ا... اره خوبم..
کوک:هیونگ یه چیزی بگم رک میگی؟
یونگی:باش میگم
کوک:قضیه اون پیام چیه که تورو اینجوری کرد؟
یونگی:نمیتونم بگم...
کوک:بگو دیگه هیونگ.. تهدیدت کردن؟
یونگی:(تو ذهنش) یعنی فهمیده؟
یونگی:خب... اگه کسی از پیامم باخبر شه تهدیدم کردن که ا/ت و شماهارو میکشن...
کوک:غلط کردن.. من مراقبم. تو فقط بگو چیکار کنم
یونگی:این پیامو بخون.. (و گوشیو داد دست کوک و کوک عم خوندش)
کوک:میخای بری؟
یونگی:من ک میدونم کار پسر عموی عو*ضیمه.
کوک:پس منم میام
یونگی:(با خنده) از بس ک لجبازی مجبورم قبول کنم.
ا/ت ویو
اینقد نگران یونگی بودم ک تو ماشین بس ک گریه کردم خابم برد
(1 ساعت بعد)
هوف.. خبری از یونگی و کوک نیست حتی لیا هم نگران کوک شده.
خیلی استرس داریم
هرچی هم زنگ میزنیم بهشون در دسترس نیستن.
جدی نگرانشونیم..
پایان ا/ت ویو
کوک ویو:گوشیامونو از دسترس خارج کردیم.. دخترا نگران میشن ولی خب چیکارش میشه کرد؟
(10 دیقه بعد)
رسیدیم به ادرسی ک برای یونگی فرستاده بودن.. معمولا مافیا ها و دزدا میان اینجا.. وایسا.. نکنه..
پایان کوک ویو
کوک:ه.. هیونگ
یونگی:هوم؟
کوک:پسر عموت خلافکاری چیزی نیست؟
یونگی:خب...
فلش بک به 4 سال قبل
مین جون:ببین.. یا عشق یا کار کدوم؟
یونگی:تو در حدی نیستی ک به من دوراهی بدی..
مین جون:خواهیم دید..
یونگی ویو
باورم نمیشه.. اون عزیز ترین کسمو ازم گرفت.. کسی ک چندین سال عاشقش بودم و مال من بود...
دلم میخواست همونجا جنازشو بغل کنم و گریه کنم... ولی غرورم چی؟
من مین یونگیم مثلا!
(دوس دختر یونگیو مین جون کشته.)
پایان فلش بک
کوک:واااااو یونگی چ گذشته عجیبی داشتی!
یونگی:عجیب تر از اینا عم هست.. ولی اونارو بعد میگم.. تو خواست باشه.. ماسکتم بزن خب؟
کوک:باش.. هیونگ مراقب خودت باش
یونگی:حتما.
میا ویو(خودمم.)
بوی خون همه جا رو فرا گرفته بود و به سختی میشد نفس کشید.. اما برای یونگی اسون ترین کار بود.. توی همچین زمانی.. همچین هوایی و همچین جایی عشقشو کشتن.. خیلی برای یونگی سخت بود ک هم گذشته رو تحمل کنه هم از دوستای صمیمیش ک از برادراشم براش باارزش تر بودن و عشقش محافظت کنه...
پایان میا ویو
.........
برای پارت بعدی شرطی نداریمم
۶.۴k
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.