پارت35
+تا ابد نگهش میدارم حتی اگه بارها روحم از بدنم جدا بشه.
تو گلو خندید و با صدای دورگه ای گفت:
_شیرین حرف میزنی جوری که دلم میخواد تا ابد بهت گوش کنم و هرگز خسته نشم بیبی گرلم.
به آرومی لبهامونو بهم متصل کردیم و تشنه مشغول بوسیدن همدیگه شدیم. بعد از تموم شدن نفسهامو لبهامون با صدای تحریک آمیزی از هم جداشدیم. با نفس نفس گفتم:
+همین الان باهام عشق بازی کن.
_مطمئنی؟
+ما چندین بار انجامش دادیم پارک.
_خب یعنی میخوای همینجا...
+همینجا سرباز پارک.
خنده بمی کرد و گفت:
_اطاعت میشه فرمانده جئون.
*چند سال بعد*
'writer'pov
_کایا بیا یه عکس دیگه هم بگیریم.
_باشه عزیزم.
چند تا عکس دیگه هم از خودشون و دریا گرفتن و دوباره به جایگاه خودشون برگشتن. بعد از جمع شدن همه ی مهمان ها کشیش شروع کرد به صحبت کردن. در آخر هم کای و مینوو همدیگه رو بوسیدن و چشمای آیونی که با شکم برآمده و جیهونی که کنارش ایستاده بود و درحال دست زدن بود، اشکی شد.
یونجون و بومگیو درحال اشک ریختن بودن و سوبین و تهیونی که با بچه توی بغلش تنها بغض کردن. یونجون با صدای لرزونی گفت:
_باورم نمیشه بالاخره این خره رضایت داد و شوهر کرد.
آیون تایید کرد و با بغض گفت:
_بیشتر به مینوو میخوره شوهر کرده باشه چون اون باتمه.
بومگیو گفت:
_ولی آیون هیچ فرقی نداره ها.
_جیهونا ببین چی میگه.
_یا یا چوی با خانومی من درست حرف بزنا.
جیهون با لحن تهدید آمیزی گفت و بومگیو ترسیده گفت:
_من که چیز بدی نگفتم.
آیون پشت چشمی نازک کرد و سولگی با لحن عجیبی گفت:
_بدترین چیز تحمل کردن زن حاملس. واقعا خیلی سخته.
آیرین"دارم برات"ای گفت و آیون با بغض و چشمایی که دوباره پر شده بود، گفت:
_یعنی شماها دارین منو تحمل میکنین؟
جیهون رو به سولگی اخطار داد:
_سولگی نونا!
بعد چشمای اشکی آیون رو بوسید:
_معلومه که نه. تو روی چشمم جا داری ملکه ی من.
_راست میگی؟
_چه دروغی بگم آخه عشق عزیز من؟
_پس همیشه دربرابر اینا ازم دفاع کن.
بوسه ی سبکی روی لبای آیون زد:
_اطاعت میشه ملکه ی من.
***
_یا یا یواش تر می افتی زمین. با توام جئون کوکجین. کوککککک بچتو بگیر. الان میخوره زمین فردا باید جواب یه ملت رو بدم.
_اوکی بیبی آروم باش الان میگیرمش.
پسرش رو محکم توی بغلش گرفت و بوسه ای به پیشونی پسر زد:
_شیطون انقدر آپا جین رو اذیت نکن.
_چیتال تنم خو بخاطل اینته آدم مهمی عستم نباید بازی تنم؟(چیکار کنم خب بخاطر اینکه آدم مهمی هستم نباید باز کنم؟)
_شیرین عسل من چرا انقدر خوش زبونی تو آخه؟
_یا جئون بزرگ و جئون کوچک همین الان بیان کمکم میز شام رو بچینم.
_اطاعت میشه کیم بزرگ. کوکجینا بدو بریم که غذای مورد علاقته.
تو گلو خندید و با صدای دورگه ای گفت:
_شیرین حرف میزنی جوری که دلم میخواد تا ابد بهت گوش کنم و هرگز خسته نشم بیبی گرلم.
به آرومی لبهامونو بهم متصل کردیم و تشنه مشغول بوسیدن همدیگه شدیم. بعد از تموم شدن نفسهامو لبهامون با صدای تحریک آمیزی از هم جداشدیم. با نفس نفس گفتم:
+همین الان باهام عشق بازی کن.
_مطمئنی؟
+ما چندین بار انجامش دادیم پارک.
_خب یعنی میخوای همینجا...
+همینجا سرباز پارک.
خنده بمی کرد و گفت:
_اطاعت میشه فرمانده جئون.
*چند سال بعد*
'writer'pov
_کایا بیا یه عکس دیگه هم بگیریم.
_باشه عزیزم.
چند تا عکس دیگه هم از خودشون و دریا گرفتن و دوباره به جایگاه خودشون برگشتن. بعد از جمع شدن همه ی مهمان ها کشیش شروع کرد به صحبت کردن. در آخر هم کای و مینوو همدیگه رو بوسیدن و چشمای آیونی که با شکم برآمده و جیهونی که کنارش ایستاده بود و درحال دست زدن بود، اشکی شد.
یونجون و بومگیو درحال اشک ریختن بودن و سوبین و تهیونی که با بچه توی بغلش تنها بغض کردن. یونجون با صدای لرزونی گفت:
_باورم نمیشه بالاخره این خره رضایت داد و شوهر کرد.
آیون تایید کرد و با بغض گفت:
_بیشتر به مینوو میخوره شوهر کرده باشه چون اون باتمه.
بومگیو گفت:
_ولی آیون هیچ فرقی نداره ها.
_جیهونا ببین چی میگه.
_یا یا چوی با خانومی من درست حرف بزنا.
جیهون با لحن تهدید آمیزی گفت و بومگیو ترسیده گفت:
_من که چیز بدی نگفتم.
آیون پشت چشمی نازک کرد و سولگی با لحن عجیبی گفت:
_بدترین چیز تحمل کردن زن حاملس. واقعا خیلی سخته.
آیرین"دارم برات"ای گفت و آیون با بغض و چشمایی که دوباره پر شده بود، گفت:
_یعنی شماها دارین منو تحمل میکنین؟
جیهون رو به سولگی اخطار داد:
_سولگی نونا!
بعد چشمای اشکی آیون رو بوسید:
_معلومه که نه. تو روی چشمم جا داری ملکه ی من.
_راست میگی؟
_چه دروغی بگم آخه عشق عزیز من؟
_پس همیشه دربرابر اینا ازم دفاع کن.
بوسه ی سبکی روی لبای آیون زد:
_اطاعت میشه ملکه ی من.
***
_یا یا یواش تر می افتی زمین. با توام جئون کوکجین. کوککککک بچتو بگیر. الان میخوره زمین فردا باید جواب یه ملت رو بدم.
_اوکی بیبی آروم باش الان میگیرمش.
پسرش رو محکم توی بغلش گرفت و بوسه ای به پیشونی پسر زد:
_شیطون انقدر آپا جین رو اذیت نکن.
_چیتال تنم خو بخاطل اینته آدم مهمی عستم نباید بازی تنم؟(چیکار کنم خب بخاطر اینکه آدم مهمی هستم نباید باز کنم؟)
_شیرین عسل من چرا انقدر خوش زبونی تو آخه؟
_یا جئون بزرگ و جئون کوچک همین الان بیان کمکم میز شام رو بچینم.
_اطاعت میشه کیم بزرگ. کوکجینا بدو بریم که غذای مورد علاقته.
۳.۶k
۲۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.