پارت34
+دخترا نظرتون راجع به اینکه ترکیب اسم دوتاییتون باشه چیه؟
_مثلا سولرین.
_یا آیگی؟
+هوم. مثل کوک و جین اوپا که اسم پسرشونو جینکوک گذاشتن.
سولگی متفکر گفت.
_فکر خوبیه.
_اونا هم مثل ما دعوا داشتن؟
+تقریبا.
_ما کل این نه ماه رو درحال بحث بودیم.
سولگی با آهی گفت و آیون خنده ای کرد.
+دیوونه ها.
_میشه بیاریش؟ دارم از هیجان میمیرم.
+البته. پرستار نام؟ لطفا دختر کوچولوی این زوج رو بیارین.
_چشم.
بعد از چند دقیقه ی کوتاه پرستار نام به همراه نوزاد به اون اتاق اومدن.
+شما و دختر کوچولوتونو تنها میزارم.
لبخندی زد و از اتاق خارج شد.
_من خیلی خوشحالم سولگی.
_منم همینطور. ازت ممنونم بیبی.
آیرین لبخند ضعیفی زد و نگاهشو به نوزاد داد:
_خوش اومدی زیبای خفته!
***
'Ay'pov
درحالی که به قاب عکس خودم و سولی نگاه میکردم لبخند تلخی زدم و گفتم:
+همونطوری که بهت قول داده بودم موفق شدم. سولیه عزیزم جای تو اینجا واقعا خالیه ولی میدونم تو الان داری از توی بهشت بهم نگاه میکنی و از اون لبخندای قشنگی که همیشه بهم میزدی رو داری میزنی.
قطره اشکی از چشمم چکید و با صدای لرزونی ادامه دادم:
+سولیا چی میشد اگه برمیگشتی و بازم بهم میگفتی من بهترین دوستتم. بازم بهم بگی همیشه کنارم میمونی. بگی دوست دارم بچه هاتو ببینم. بگی ممنونم که باهام دوستی.
گریه ام هر لحظه شدید تر میشد و هق هق هام کل اتاقو پر کرده بود.
+چه حیف که دیگه نیستی و این حرفارو...
حرفم با باز شدن یهویی در قطع شد و یه دسته گل و بعد جیهون وارد شد:
_آیو...چیشده عزیزم چرا گریه کردی؟
فورا اشکامو پاک کردم و لبخند غمگینی زدم:
+چیزی نیست. فقط دلم برای سولی تنگ شده.
_آیگو. من مطمئنم اون الان داره بهت از توی بهشت با افتخار بهت لبخند میزنه. اومده بودم که به سولگی و آیرین سری بزنم به هر حال که نوناهامن ولی دلم واست خیلی تنگ شده بود برای همین اول اومدم پیش تو.
لبخند قشنگی زد و منو روی پاهاش نشوند.
+هونا من خیلی خوشحالم که تورو دارم. تو اولین و تنها کسی هستی که عاشقشم. تو منو وارد دنیای جدیدی کردی و منو از زندگی خسته کننده ای که داشتم نجات دادی. من برای همیشه بهت مدیونم جیهونی.
_تا ابد این عشق رو نگه دار عشق عزیز من.
نویسنده:ب یکی نیاز دارم مثل جیهون قربون صدقم بره😞
_مثلا سولرین.
_یا آیگی؟
+هوم. مثل کوک و جین اوپا که اسم پسرشونو جینکوک گذاشتن.
سولگی متفکر گفت.
_فکر خوبیه.
_اونا هم مثل ما دعوا داشتن؟
+تقریبا.
_ما کل این نه ماه رو درحال بحث بودیم.
سولگی با آهی گفت و آیون خنده ای کرد.
+دیوونه ها.
_میشه بیاریش؟ دارم از هیجان میمیرم.
+البته. پرستار نام؟ لطفا دختر کوچولوی این زوج رو بیارین.
_چشم.
بعد از چند دقیقه ی کوتاه پرستار نام به همراه نوزاد به اون اتاق اومدن.
+شما و دختر کوچولوتونو تنها میزارم.
لبخندی زد و از اتاق خارج شد.
_من خیلی خوشحالم سولگی.
_منم همینطور. ازت ممنونم بیبی.
آیرین لبخند ضعیفی زد و نگاهشو به نوزاد داد:
_خوش اومدی زیبای خفته!
***
'Ay'pov
درحالی که به قاب عکس خودم و سولی نگاه میکردم لبخند تلخی زدم و گفتم:
+همونطوری که بهت قول داده بودم موفق شدم. سولیه عزیزم جای تو اینجا واقعا خالیه ولی میدونم تو الان داری از توی بهشت بهم نگاه میکنی و از اون لبخندای قشنگی که همیشه بهم میزدی رو داری میزنی.
قطره اشکی از چشمم چکید و با صدای لرزونی ادامه دادم:
+سولیا چی میشد اگه برمیگشتی و بازم بهم میگفتی من بهترین دوستتم. بازم بهم بگی همیشه کنارم میمونی. بگی دوست دارم بچه هاتو ببینم. بگی ممنونم که باهام دوستی.
گریه ام هر لحظه شدید تر میشد و هق هق هام کل اتاقو پر کرده بود.
+چه حیف که دیگه نیستی و این حرفارو...
حرفم با باز شدن یهویی در قطع شد و یه دسته گل و بعد جیهون وارد شد:
_آیو...چیشده عزیزم چرا گریه کردی؟
فورا اشکامو پاک کردم و لبخند غمگینی زدم:
+چیزی نیست. فقط دلم برای سولی تنگ شده.
_آیگو. من مطمئنم اون الان داره بهت از توی بهشت با افتخار بهت لبخند میزنه. اومده بودم که به سولگی و آیرین سری بزنم به هر حال که نوناهامن ولی دلم واست خیلی تنگ شده بود برای همین اول اومدم پیش تو.
لبخند قشنگی زد و منو روی پاهاش نشوند.
+هونا من خیلی خوشحالم که تورو دارم. تو اولین و تنها کسی هستی که عاشقشم. تو منو وارد دنیای جدیدی کردی و منو از زندگی خسته کننده ای که داشتم نجات دادی. من برای همیشه بهت مدیونم جیهونی.
_تا ابد این عشق رو نگه دار عشق عزیز من.
نویسنده:ب یکی نیاز دارم مثل جیهون قربون صدقم بره😞
۴.۳k
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.