شاه قلب قسمت۱۵
شاه قلب #قسمت۱۵
-آقای غل..آقاشمااینجاچیکارمیکنی لطفابرین بیرون برامون مسولیت داره.ازپشت دربلندگفتم:
-آره بندازینش بیرون سرمنو برد ازبس حرف زد.
-نمیشه یکم دیگه بمونم.
-لطفابیرونش کنینن زیادحرف میزنه
-نه آقا بهتره بری...سرموبیشتربه درچسپوندم.
-باشه .شمابرین منم الان میام....
-لطفازودترچون برام مسولیت داره ..
-چشم جناب میگم شمابرین منم الان میرم ..
-گربه کوچولو من دیگه میرم بهت خوش بگذره امشب.
-بسلامت..راستی ساعت چنده؟
-۳:۲۰دقیقه
-اوه از بس حرف زدی نذاشتی من یکم بخوابم.
-من میرم توراحت بخواب البته اگه تونستی ..شب خوش کوچولو..دیگه هیچ صدایی ازش نیومد.بالب ولوچه ای آویزون ازدرفاصله گرفتمو یه گوشه کزکردم وچشماموبستم.خیلی سرد بود بی رحمایه پتوهم ندادن خودمو بپوشونم چشمامو روهم گذاشتم ..
-سایه مرادی؟ازجام بلندشدمو به سروانه نگاه کردم
-بله؟!
-شماآزادی وسایلتوجمع کن بیا .
-هورااااخدایاشکرت سریع کولموبرداشتم ازهمه خداحافظی کردم.همه داشتن میگفتن بری که برنگردی باخنده برگشتم سمتشون وگفتم:
-وااچرانفرین میکنین.همه زدن زیرخنده.نازی خانم درحالیکه میخندیدگفت؛
-یعنی دوست داری بازم برگردی اینجا؟
-نه نه اصلا.همه تونو دوست دارم خدانگهدارتون .
آخیش بالاخرآمدم بیرون مامان باگریه سمتم امد.
-الهی قربونت برم مادر ببین چقدرلاغرشده تواین چندروزه.سهندمنوتوبغلش گرفت وسفت فشردخواهرخلوچل خودمی.تاآخرعمرمدیونتم خواهریم.
-اونکه بله بریم خونه اونجاتکلیف منوتوروشن میشه.
-من نوکرتم هستم.بعدش سفت گونمو بوسید.
-أه أه تف مالیم نکن دیگه.خودمو تو آغوش باباجادادم.
-الهی قربون دخترقشنگ برم.
-دلم براتون یه زره شده بود..
-ماهم همینطور.مامان خانومت که کارش شده بودگریه آقاسهندم افسردگی گرفته بود.خندیدم وگفتم:-الهی دورمامانم بگردم آقاسهندم وجدانشو که من باشم گم کرده بوده افسردگی گرفته...
&&&
خودموروتخت انداختم.
- آخیش ..اینکه میگن هیچ جاخونه ای خود آدم نمیشه واقعا راستع..هیچ تختی مثل تخت خودم نمیشه.. چشمامو روهم و گذاشتم نفهمیدم کی خوابم برد..
-وای بهنازی نمیدونی چقدرسخت گذشت..اصلا یه وضعی بود که قابل توصیف نیست..قدرآزادی روبایدفهمید ..قدرهوای آزاد..
نویسنده؛Smaeh
-آقای غل..آقاشمااینجاچیکارمیکنی لطفابرین بیرون برامون مسولیت داره.ازپشت دربلندگفتم:
-آره بندازینش بیرون سرمنو برد ازبس حرف زد.
-نمیشه یکم دیگه بمونم.
-لطفابیرونش کنینن زیادحرف میزنه
-نه آقا بهتره بری...سرموبیشتربه درچسپوندم.
-باشه .شمابرین منم الان میام....
-لطفازودترچون برام مسولیت داره ..
-چشم جناب میگم شمابرین منم الان میرم ..
-گربه کوچولو من دیگه میرم بهت خوش بگذره امشب.
-بسلامت..راستی ساعت چنده؟
-۳:۲۰دقیقه
-اوه از بس حرف زدی نذاشتی من یکم بخوابم.
-من میرم توراحت بخواب البته اگه تونستی ..شب خوش کوچولو..دیگه هیچ صدایی ازش نیومد.بالب ولوچه ای آویزون ازدرفاصله گرفتمو یه گوشه کزکردم وچشماموبستم.خیلی سرد بود بی رحمایه پتوهم ندادن خودمو بپوشونم چشمامو روهم گذاشتم ..
-سایه مرادی؟ازجام بلندشدمو به سروانه نگاه کردم
-بله؟!
-شماآزادی وسایلتوجمع کن بیا .
-هورااااخدایاشکرت سریع کولموبرداشتم ازهمه خداحافظی کردم.همه داشتن میگفتن بری که برنگردی باخنده برگشتم سمتشون وگفتم:
-وااچرانفرین میکنین.همه زدن زیرخنده.نازی خانم درحالیکه میخندیدگفت؛
-یعنی دوست داری بازم برگردی اینجا؟
-نه نه اصلا.همه تونو دوست دارم خدانگهدارتون .
آخیش بالاخرآمدم بیرون مامان باگریه سمتم امد.
-الهی قربونت برم مادر ببین چقدرلاغرشده تواین چندروزه.سهندمنوتوبغلش گرفت وسفت فشردخواهرخلوچل خودمی.تاآخرعمرمدیونتم خواهریم.
-اونکه بله بریم خونه اونجاتکلیف منوتوروشن میشه.
-من نوکرتم هستم.بعدش سفت گونمو بوسید.
-أه أه تف مالیم نکن دیگه.خودمو تو آغوش باباجادادم.
-الهی قربون دخترقشنگ برم.
-دلم براتون یه زره شده بود..
-ماهم همینطور.مامان خانومت که کارش شده بودگریه آقاسهندم افسردگی گرفته بود.خندیدم وگفتم:-الهی دورمامانم بگردم آقاسهندم وجدانشو که من باشم گم کرده بوده افسردگی گرفته...
&&&
خودموروتخت انداختم.
- آخیش ..اینکه میگن هیچ جاخونه ای خود آدم نمیشه واقعا راستع..هیچ تختی مثل تخت خودم نمیشه.. چشمامو روهم و گذاشتم نفهمیدم کی خوابم برد..
-وای بهنازی نمیدونی چقدرسخت گذشت..اصلا یه وضعی بود که قابل توصیف نیست..قدرآزادی روبایدفهمید ..قدرهوای آزاد..
نویسنده؛Smaeh
۴۰.۹k
۱۱ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.