خوناشامکوچولو
#خوناشام_کوچولو
پارت33
وقتی بیدار شدم دیدم جونگ کوک و لیا جفتشون تو بغلم خواب بودن خیلی کیوت خوابشون برده بود.. در حدی که نتونستم بیدارشون کنم همینجوری که داشتم بهشون نگاه میکردم لیا تکون خورد متوجه شد که بیدار شدم و سریع نشست اومد چیزی بگه که با اشاره بهش گفتم خوبم نگران نباش.. دستام رو یکم باز و بسته کردن تا خون جریان داشته باشه آخه دستام خواب رفته بود متوجه این شد که جفتشون رو دستم خوابیده بودن و دستام بی حس شده بود واسه همین سریع رفت یه بالشت آورد و سر کوک رو گذاشتم روی بالشت منو لیا بعد از گذاشتن بالش زیر سر کوک تصمیم گرفتیم بریم پایین تا یکم حرف بزنیم آخه میترسیدم اگه اینجا حرف بزنیم کوک بیدار شه
(ویو لیا)
احساس کردم یکی داره نگاهم میکنه چشمام رو که باز کردم ا.ت بیدار شده بود و داشت نگاهم میکرد دستش خواب رفته بود سریع رفتم یه بالشت آوردم تا سر کوک رو بزار از روشو بعد رفتیم پایین بهش گفتم
=خوبی دختر؟
+آره نگران نباش
=ولی تو خواب یه حالتی بودیا
+منظورت چیه چه حالتی بود؟؟
=بنظر نیومد خیلی درد داشتی..
+حقیقتا آره خیای درد داشتم ولی الان خوبم نگران نباش
=خوبه خیالم راحت شد
+لیا
=بله
+بنظرت باید چیکار کنیم
=خانواده هامون رو میگی؟
+آره قراره بیات اعضا رو چی کار کنیم؟
=همون لحظه که اومدن براشون توضیح میدیم
+بنظرت قبول میکنن؟
=زیاد اولش یکم عصبی بشن ولی بعد... بالاخره دیگه بزرگ شدیم خودمون حق تصمیم گیری داریم
همینجوری مشغول حرف زدن بودیم که یهو فریاد کوک اومد و....
#ادجعون
شرط =6 تا لایک ❤️ و6 تا کامنت🗨
پارت33
وقتی بیدار شدم دیدم جونگ کوک و لیا جفتشون تو بغلم خواب بودن خیلی کیوت خوابشون برده بود.. در حدی که نتونستم بیدارشون کنم همینجوری که داشتم بهشون نگاه میکردم لیا تکون خورد متوجه شد که بیدار شدم و سریع نشست اومد چیزی بگه که با اشاره بهش گفتم خوبم نگران نباش.. دستام رو یکم باز و بسته کردن تا خون جریان داشته باشه آخه دستام خواب رفته بود متوجه این شد که جفتشون رو دستم خوابیده بودن و دستام بی حس شده بود واسه همین سریع رفت یه بالشت آورد و سر کوک رو گذاشتم روی بالشت منو لیا بعد از گذاشتن بالش زیر سر کوک تصمیم گرفتیم بریم پایین تا یکم حرف بزنیم آخه میترسیدم اگه اینجا حرف بزنیم کوک بیدار شه
(ویو لیا)
احساس کردم یکی داره نگاهم میکنه چشمام رو که باز کردم ا.ت بیدار شده بود و داشت نگاهم میکرد دستش خواب رفته بود سریع رفتم یه بالشت آوردم تا سر کوک رو بزار از روشو بعد رفتیم پایین بهش گفتم
=خوبی دختر؟
+آره نگران نباش
=ولی تو خواب یه حالتی بودیا
+منظورت چیه چه حالتی بود؟؟
=بنظر نیومد خیلی درد داشتی..
+حقیقتا آره خیای درد داشتم ولی الان خوبم نگران نباش
=خوبه خیالم راحت شد
+لیا
=بله
+بنظرت باید چیکار کنیم
=خانواده هامون رو میگی؟
+آره قراره بیات اعضا رو چی کار کنیم؟
=همون لحظه که اومدن براشون توضیح میدیم
+بنظرت قبول میکنن؟
=زیاد اولش یکم عصبی بشن ولی بعد... بالاخره دیگه بزرگ شدیم خودمون حق تصمیم گیری داریم
همینجوری مشغول حرف زدن بودیم که یهو فریاد کوک اومد و....
#ادجعون
شرط =6 تا لایک ❤️ و6 تا کامنت🗨
- ۴.۷k
- ۲۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط