خاطرات یک آرمی فصل ۶ پارت ۱۶
خاطرات یک آرمی فصل ۶ پارت ۱۶
از دید نیکی
وانیا:+نیکییییییی
- هااان؟
+ این لباسه خوشکله؟
- اوهوم، بد نیس!
+ برم بپوشمش؟
- آره برو
وسایلش رو دستم داد و گفت:
+ باشه پس منتظرم بمون!
- اوکی ...
وانیا رفت و من با اعضا تنها موندم.
قرار بود فقط منو وانی تنها بریم خرید که یهو هر هفت هاشون حمله ور شدن و گفتند نمیذارند وانی با من تنها باشه!
والا از نظر اینا من جایی با وانی تنها باشم، لب تو لب میشم باهاش! لباس خواب میگیرم براش! لمسش میکنم و گوش هاشو لیس میزنم و .... )نیک، مثبت هیجده اش نکن) صاری! خب آره دیگه معلوم نی اینا چشونه!!! همین ...
- نیک؟؟؟؟
+ جانم؟
- بیا زیپ لباسم رو ببند.
+ اومدم.
ته: هی، کجا؟
برگشتم و به قامت بلندش نگاهی انداختم.
به انگلیسی گفتم:
- وانی میخواد زیپ لباسش رو براش ببندم.
ته: نیازی به قهرمان بازی نیست، خودم میرم...
کوک: هی ته؟
ته: هان؟
کوک: بشین خودم میرم!
جیم: تو بری ک چی؟ خودم میرم!
کوک: موچی چی میگی؟ تو قدت به زیپ لباسش هم میرسه جان من؟
جیم: خیلی بی ادب شدیا جئون! با بزرگترت درست حرف بزن!
شوگا: اگه بحث سره بزرگتره که خودم از همه بزرگترم، پس خودم میرم!
جین: تو بری؟ تو حتی حال نداری حرف بزنی! اونوقت حال داری زیپ وانیا رو ببندی؟!
هوسوک: بابا چرا الکی شلوغش میکنین!
نامجون: اصن من لیدرم! خودم میرم ...
جین: هووی، از مقامت سوء استفاده نکن کیم نامجون!
ته: اینجا غیر از من هیچکس حق نداره زیپ وانیا رو بندهههه! به قول خوده وانیا، تاماااام!
جیم: چیه تامام تامام میکنی تو واسه خودت؟ من نبودم وانیا از کجای این زندگیت در میومد؟
کوک: جیمین، معلوم هس چی میگی؟
جیم: بابا من خودم......
وانیا: بسهههههههه!
تمام نگاه ها چرخید روی وانیا!
اصلا کی اومد من ندیدم؟
نامجون: وانی ما میخواستیم ....
+ نمیخوام هیچی! بسه...
هوسوک: ولی ما ...
+ هوسوک ساااکت!
هوسوک: ولی ....
+ هیشششش! یک کلمه هم نشنوم!
از مظلومیت جیهوپ دلم یه طوری شد.
- خب وانی میگم ...
+ بیا زیپم و ببند نیک، ولشون کن!
....
.
.
.
.
.
.
https://harfeto.timefriend.net/16342135598915
از دید نیکی
وانیا:+نیکییییییی
- هااان؟
+ این لباسه خوشکله؟
- اوهوم، بد نیس!
+ برم بپوشمش؟
- آره برو
وسایلش رو دستم داد و گفت:
+ باشه پس منتظرم بمون!
- اوکی ...
وانیا رفت و من با اعضا تنها موندم.
قرار بود فقط منو وانی تنها بریم خرید که یهو هر هفت هاشون حمله ور شدن و گفتند نمیذارند وانی با من تنها باشه!
والا از نظر اینا من جایی با وانی تنها باشم، لب تو لب میشم باهاش! لباس خواب میگیرم براش! لمسش میکنم و گوش هاشو لیس میزنم و .... )نیک، مثبت هیجده اش نکن) صاری! خب آره دیگه معلوم نی اینا چشونه!!! همین ...
- نیک؟؟؟؟
+ جانم؟
- بیا زیپ لباسم رو ببند.
+ اومدم.
ته: هی، کجا؟
برگشتم و به قامت بلندش نگاهی انداختم.
به انگلیسی گفتم:
- وانی میخواد زیپ لباسش رو براش ببندم.
ته: نیازی به قهرمان بازی نیست، خودم میرم...
کوک: هی ته؟
ته: هان؟
کوک: بشین خودم میرم!
جیم: تو بری ک چی؟ خودم میرم!
کوک: موچی چی میگی؟ تو قدت به زیپ لباسش هم میرسه جان من؟
جیم: خیلی بی ادب شدیا جئون! با بزرگترت درست حرف بزن!
شوگا: اگه بحث سره بزرگتره که خودم از همه بزرگترم، پس خودم میرم!
جین: تو بری؟ تو حتی حال نداری حرف بزنی! اونوقت حال داری زیپ وانیا رو ببندی؟!
هوسوک: بابا چرا الکی شلوغش میکنین!
نامجون: اصن من لیدرم! خودم میرم ...
جین: هووی، از مقامت سوء استفاده نکن کیم نامجون!
ته: اینجا غیر از من هیچکس حق نداره زیپ وانیا رو بندهههه! به قول خوده وانیا، تاماااام!
جیم: چیه تامام تامام میکنی تو واسه خودت؟ من نبودم وانیا از کجای این زندگیت در میومد؟
کوک: جیمین، معلوم هس چی میگی؟
جیم: بابا من خودم......
وانیا: بسهههههههه!
تمام نگاه ها چرخید روی وانیا!
اصلا کی اومد من ندیدم؟
نامجون: وانی ما میخواستیم ....
+ نمیخوام هیچی! بسه...
هوسوک: ولی ما ...
+ هوسوک ساااکت!
هوسوک: ولی ....
+ هیشششش! یک کلمه هم نشنوم!
از مظلومیت جیهوپ دلم یه طوری شد.
- خب وانی میگم ...
+ بیا زیپم و ببند نیک، ولشون کن!
....
.
.
.
.
.
.
https://harfeto.timefriend.net/16342135598915
۲۰.۲k
۱۵ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.