خاطرات یک آرمی فصل ۶ پارت ۱۷
خاطرات یک آرمی فصل ۶ پارت ۱۷
(گایز من روح شدمهااا! :// خدایی این چی بود گفتم😂🤦🏻♀️ ولی هنوزم خطریم! در نظر بگیرید:|💔)
از دید وانیا
با اشتها بستنی توی دستمو لیس زدم.
+ وااایییی چه سرده! مغذم یخید، نیک تو میخوری؟
- دهنی تو رو بخورم؟
+ عزیزم ما زن و شوهریم، این حرفا چیه؟؟؟
یهو هر چی غذا بود از دهن تهیونگ پرید. جیمین یک لحظه جیغ کشید. چنگال و قاشق کوک از دستاش افتاد. شوگا سرشو بین دستاش گرفته بود. جین که اصلاً تو باغ نبود. نامجون شکاک نگاه می کرد و هوپ مثه بچه غورباقه تو جاش میجهید!! اصن یه وضعی ...
- باشه عشقم، آاا!( دهنشو باز کرد ک مثلاً کنم تو دهنش!)
این چه خوب تو نقشش فرو رفته بابا دسخوش!
ته: نمیخوااااد
برگشتم و کلافه رو به ته گفتم:
+ اَاااه، میشه انقدر تو کارای منو نیک جونم دخالت نکنی؟
ته: ببین اگه یه روز این نیک جونت تصادف کرد یا چه میدونم یهو غیبش زد تقصیر من نیستهااا!
+ بلا به دور، چه مرگته تو؟
یهو کوک هیر منتظر عربده کشید:
کوک: پارتی!
اعضا: چیییییییییی؟
کوک: من میخوام برم کلاب
جیم: کوک تو ک اهل اینجور جاها نبودی!
کوک تو گوش ته و جیم یه چیزایی گفت و بقیه ی اعضا هم انگار به گوششون خورد، ولی من... حتی یه کلمه هم نفهمیدمش!!!!
نامجون: آرررره! میریم به پارتی ...
+ یعنی چی پارتی؟ از سن و شغلتون خجالت بکشید!
کوک ادای منو درآورد و با صدای نازکی گفت: واااایییی، وانی میشه یه بار هم تو کارهای ما دخالت نکنی!؟
بقیه اعضا همینطور نیک از خنده رو زمین پخش شدند.
ولی صب کن ببینم، این کوک خوب روش باز شدههاا!
قبلاً اینجوری نبود!! زبون دراز شده برا من ...
کوک: اوکی!!! پس لتس گو به سمت پارتی!!!
از دید نیکی
دو ساعتی میشد تو کلاب نشسته بودیم و بقیه اعضا زود گرم کرده بودن و میرقصیدن واسه خودشون ...چشمم به وانیا افتاد که با یه مَن اخم داشت به یه سمتی نگاه میکرد.
- هی وانی، چرا تنهایی؟
اِه، چه هم قافیه شد!
+ نیک به پا پَرِت نخوره توو پَرم! اعصاب معاب تعطیل!
- واسه چی؟؟؟
+ نگاااااه کن، ببین چجوری داره با اون دختری دماغ گنده ی ایکبیری میرقصههههه!
نگاه وانی رو دنبال کردم که چشمم خورد به جونگکوک.
داشت با یه دختر همسن خودش میرقصید و میخندید.
صدامو صاف کردم و گفتم:
- حق نداریم!
+ چی؟؟؟
- ما آرمیها حق نداریم توی زندگی خصوصی پسرامون سرک بکشیم!
+ نکنه رفتی تو فاز پی دی نیم گلابی؟؟ حاجی چی میگی؟؟ من یک آرمی معمولیم؟! من با اعضا زندگی کردم! اونا عاشق من اند! بدون من نمیتونند! من ....
- وانی، قبول داری ک دیگه واسه ی اعضا مثل قبنا با ارزش نیستی؟ ....
.
.
.
.
.
.
(گایز من روح شدمهااا! :// خدایی این چی بود گفتم😂🤦🏻♀️ ولی هنوزم خطریم! در نظر بگیرید:|💔)
از دید وانیا
با اشتها بستنی توی دستمو لیس زدم.
+ وااایییی چه سرده! مغذم یخید، نیک تو میخوری؟
- دهنی تو رو بخورم؟
+ عزیزم ما زن و شوهریم، این حرفا چیه؟؟؟
یهو هر چی غذا بود از دهن تهیونگ پرید. جیمین یک لحظه جیغ کشید. چنگال و قاشق کوک از دستاش افتاد. شوگا سرشو بین دستاش گرفته بود. جین که اصلاً تو باغ نبود. نامجون شکاک نگاه می کرد و هوپ مثه بچه غورباقه تو جاش میجهید!! اصن یه وضعی ...
- باشه عشقم، آاا!( دهنشو باز کرد ک مثلاً کنم تو دهنش!)
این چه خوب تو نقشش فرو رفته بابا دسخوش!
ته: نمیخوااااد
برگشتم و کلافه رو به ته گفتم:
+ اَاااه، میشه انقدر تو کارای منو نیک جونم دخالت نکنی؟
ته: ببین اگه یه روز این نیک جونت تصادف کرد یا چه میدونم یهو غیبش زد تقصیر من نیستهااا!
+ بلا به دور، چه مرگته تو؟
یهو کوک هیر منتظر عربده کشید:
کوک: پارتی!
اعضا: چیییییییییی؟
کوک: من میخوام برم کلاب
جیم: کوک تو ک اهل اینجور جاها نبودی!
کوک تو گوش ته و جیم یه چیزایی گفت و بقیه ی اعضا هم انگار به گوششون خورد، ولی من... حتی یه کلمه هم نفهمیدمش!!!!
نامجون: آرررره! میریم به پارتی ...
+ یعنی چی پارتی؟ از سن و شغلتون خجالت بکشید!
کوک ادای منو درآورد و با صدای نازکی گفت: واااایییی، وانی میشه یه بار هم تو کارهای ما دخالت نکنی!؟
بقیه اعضا همینطور نیک از خنده رو زمین پخش شدند.
ولی صب کن ببینم، این کوک خوب روش باز شدههاا!
قبلاً اینجوری نبود!! زبون دراز شده برا من ...
کوک: اوکی!!! پس لتس گو به سمت پارتی!!!
از دید نیکی
دو ساعتی میشد تو کلاب نشسته بودیم و بقیه اعضا زود گرم کرده بودن و میرقصیدن واسه خودشون ...چشمم به وانیا افتاد که با یه مَن اخم داشت به یه سمتی نگاه میکرد.
- هی وانی، چرا تنهایی؟
اِه، چه هم قافیه شد!
+ نیک به پا پَرِت نخوره توو پَرم! اعصاب معاب تعطیل!
- واسه چی؟؟؟
+ نگاااااه کن، ببین چجوری داره با اون دختری دماغ گنده ی ایکبیری میرقصههههه!
نگاه وانی رو دنبال کردم که چشمم خورد به جونگکوک.
داشت با یه دختر همسن خودش میرقصید و میخندید.
صدامو صاف کردم و گفتم:
- حق نداریم!
+ چی؟؟؟
- ما آرمیها حق نداریم توی زندگی خصوصی پسرامون سرک بکشیم!
+ نکنه رفتی تو فاز پی دی نیم گلابی؟؟ حاجی چی میگی؟؟ من یک آرمی معمولیم؟! من با اعضا زندگی کردم! اونا عاشق من اند! بدون من نمیتونند! من ....
- وانی، قبول داری ک دیگه واسه ی اعضا مثل قبنا با ارزش نیستی؟ ....
.
.
.
.
.
.
۵۱.۹k
۱۸ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.