pt 36
pt 36
سرنوشت★
ویو سوجون☆
درحال خوشگذرونی بودم که یهو صدای باز شدن در اومد دیدم یونا افتاده رو زمین و با چشمای خیسه مظلوم داره نگام میکنه سریع رفتم نشستم رو زمینو بغلش کردم
_منو بغل نکن
@ این کارو نکن اشتباه کردم ببخشید
یونا رو به دخترا و دوستای سوجون
_ شما عوضیا گم شین از خونم بیرون همین الانن
وقتی خونه خالی شد
_مگه قرار نبود ازم محافظت کنیی؟؟
_حالا داری بهم آسیب میزنی؟؟
@ ببین یه لحظه کنترلمو از دست دادم ببخشید ..
_ چراا اخه چراا
@ اصلا میدونی چیه همش تقصیر خودته که بهم نگفتی با جونگکوک ازدواج کردی با رفیق صمیمیمم
_ نمیخواستم میونمون خراب بشه
@ حالا که شدهه
_ تو نمیدوننی من وقتی با جونگکوک ازدواج کردم چه سختی هایی رو نکشیدم منو اون حتی دست هم دیگرو نگرفتیممم اون از من متنفر بود
@ ولی چرا یجوری اون شب میگفت که انگار یه عمر رابطه عاشقانه داشتید؟؟؟
_ نمیدونم نمیدونمممم
@ میدونی چیه کاش از همون اول وارد اون کافه نمیشدم و نمیدیدمت
که یهو سوجون کتشو برداشت و رفت
ویو یونا☆
با حرفی که زد انگار قلبی که ترمیمش کرده بود جنسش ضعیف بودو دوباره شکست
این دفعه تصمیم گرفتم گریه نکنم یه لباس کوتاه پوشیدمو رفتم بار مثل خودش
رفتم کنار بار نشستم و مشروب سفارش دادم انقدر خوردم که مست شدم
ویو سوجون☆
یه کس اشنایی رو دیدم پشت بار نشسته بود رفتم پیشش ببینم کیه دیدم سوناعه
@ یونا تو اینجا چیکار میکنیی؟؟؟
_ هوف ولم کن بزار راحت باشم
@باید بریم خونه
_ شما پسرا همتون شبیه همید
@ چی؟
_ یکی از یکی بدتر و خیانتکار تر و پست تر
@یونا بیا بریم داری چرت و پرت میگی
_ میخوای بریم خونه؟
@ بیا بریمم
_ بریمم
بغلش کردم و گذاشتمش تو ماشین و رفتیم خونه میخواستم ببرمش اتاق که بخوابه
ادامه دارد...
شرط
کامنت=۲۰
لایک=۱۰
سرنوشت★
ویو سوجون☆
درحال خوشگذرونی بودم که یهو صدای باز شدن در اومد دیدم یونا افتاده رو زمین و با چشمای خیسه مظلوم داره نگام میکنه سریع رفتم نشستم رو زمینو بغلش کردم
_منو بغل نکن
@ این کارو نکن اشتباه کردم ببخشید
یونا رو به دخترا و دوستای سوجون
_ شما عوضیا گم شین از خونم بیرون همین الانن
وقتی خونه خالی شد
_مگه قرار نبود ازم محافظت کنیی؟؟
_حالا داری بهم آسیب میزنی؟؟
@ ببین یه لحظه کنترلمو از دست دادم ببخشید ..
_ چراا اخه چراا
@ اصلا میدونی چیه همش تقصیر خودته که بهم نگفتی با جونگکوک ازدواج کردی با رفیق صمیمیمم
_ نمیخواستم میونمون خراب بشه
@ حالا که شدهه
_ تو نمیدوننی من وقتی با جونگکوک ازدواج کردم چه سختی هایی رو نکشیدم منو اون حتی دست هم دیگرو نگرفتیممم اون از من متنفر بود
@ ولی چرا یجوری اون شب میگفت که انگار یه عمر رابطه عاشقانه داشتید؟؟؟
_ نمیدونم نمیدونمممم
@ میدونی چیه کاش از همون اول وارد اون کافه نمیشدم و نمیدیدمت
که یهو سوجون کتشو برداشت و رفت
ویو یونا☆
با حرفی که زد انگار قلبی که ترمیمش کرده بود جنسش ضعیف بودو دوباره شکست
این دفعه تصمیم گرفتم گریه نکنم یه لباس کوتاه پوشیدمو رفتم بار مثل خودش
رفتم کنار بار نشستم و مشروب سفارش دادم انقدر خوردم که مست شدم
ویو سوجون☆
یه کس اشنایی رو دیدم پشت بار نشسته بود رفتم پیشش ببینم کیه دیدم سوناعه
@ یونا تو اینجا چیکار میکنیی؟؟؟
_ هوف ولم کن بزار راحت باشم
@باید بریم خونه
_ شما پسرا همتون شبیه همید
@ چی؟
_ یکی از یکی بدتر و خیانتکار تر و پست تر
@یونا بیا بریم داری چرت و پرت میگی
_ میخوای بریم خونه؟
@ بیا بریمم
_ بریمم
بغلش کردم و گذاشتمش تو ماشین و رفتیم خونه میخواستم ببرمش اتاق که بخوابه
ادامه دارد...
شرط
کامنت=۲۰
لایک=۱۰
۱۷.۹k
۲۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.