زندگی سیاه پارت۴
زندگی سیاه پارت۴
دستم رو گرفت و
گفت:(بیا داخل)
رفتم تو سونگ کانگ نوشیدنی گرم اماده کرده بود
و گفت:(وایسا یک کار دارم ۵ دقیقه دیگه میام)
وسایل طراحیم رو اوردم بیرون و شروع کردم به کشیدن نقاشی منحرفی
تا اینکه یکهو سونگ کانگ اومد خیلی سریع نقاشی رو مچاله کردم که سونگ کانگ
گفت:(چیکار کردی؟)
گفتم:(ولش کن اون چیز خاصی نیست)
گفت:(تو دوست داری کسی رو ببوسی؟)
گفتم:(چی من؟اصلا)
گفت:(راستشو بگو)
شیطنتم گل کرده بود برای همین یک لبخند ریزی زدم سونگ کانگ
گفت :(فعلا بیا درس بخونیم)
بعد از یک ساعت خوابم برد روی کتاب ها
سونگ کانگ
بلندش کردم و گذاشتمش روی تختم و خودم کنارش خوابیدم
۱ساعت گذشت داشت نفس نفس میزد پس ۲ تا از دکمه های لباسش رو باز کردم که ناگهان فکر های بد بد به ذهنم زد!
لبم رو روی لبش گذاشتم تا اینکه چشماش رو باز کرد و حولم داد اون طرف
گفت:(دیوونه شدی؟)
گفتم:(اره دیوونه ی تو!)
یک طوری خودش رو به ویلچر رسون و سریع میخواست در بره
تا اینکه داد زدم:من عاشقتم دیوونه!
اشک داخل چشماش پر شد و ریخت روی گونه هاش
میخواست بره رفتم جلو و در رو قفل کردم
گفت:(میشه برم)
گفتم:(تو اصلا چند سالته؟)
گفت:(۱۷)
گفتم:(همه توی سن تو حداقل یکبار یک رابطه داشتن چی میشه حالا یک لب بدی؟
گفت:(من فقط میخوام باهات دوست باشم همین)
طرف من خم شد تا کفشش رو برداره و من
دستم رو گرفت و
گفت:(بیا داخل)
رفتم تو سونگ کانگ نوشیدنی گرم اماده کرده بود
و گفت:(وایسا یک کار دارم ۵ دقیقه دیگه میام)
وسایل طراحیم رو اوردم بیرون و شروع کردم به کشیدن نقاشی منحرفی
تا اینکه یکهو سونگ کانگ اومد خیلی سریع نقاشی رو مچاله کردم که سونگ کانگ
گفت:(چیکار کردی؟)
گفتم:(ولش کن اون چیز خاصی نیست)
گفت:(تو دوست داری کسی رو ببوسی؟)
گفتم:(چی من؟اصلا)
گفت:(راستشو بگو)
شیطنتم گل کرده بود برای همین یک لبخند ریزی زدم سونگ کانگ
گفت :(فعلا بیا درس بخونیم)
بعد از یک ساعت خوابم برد روی کتاب ها
سونگ کانگ
بلندش کردم و گذاشتمش روی تختم و خودم کنارش خوابیدم
۱ساعت گذشت داشت نفس نفس میزد پس ۲ تا از دکمه های لباسش رو باز کردم که ناگهان فکر های بد بد به ذهنم زد!
لبم رو روی لبش گذاشتم تا اینکه چشماش رو باز کرد و حولم داد اون طرف
گفت:(دیوونه شدی؟)
گفتم:(اره دیوونه ی تو!)
یک طوری خودش رو به ویلچر رسون و سریع میخواست در بره
تا اینکه داد زدم:من عاشقتم دیوونه!
اشک داخل چشماش پر شد و ریخت روی گونه هاش
میخواست بره رفتم جلو و در رو قفل کردم
گفت:(میشه برم)
گفتم:(تو اصلا چند سالته؟)
گفت:(۱۷)
گفتم:(همه توی سن تو حداقل یکبار یک رابطه داشتن چی میشه حالا یک لب بدی؟
گفت:(من فقط میخوام باهات دوست باشم همین)
طرف من خم شد تا کفشش رو برداره و من
۴.۲k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.