پارت
پارت⁸
(بادیگارد هات❤️🔥)
ثورا با لبخند دلبری گفت:
_خواهش میکنم.
جااان؟
این چراانقدر مهربون شده؟تا همین دو دقیقه پیش که پاچه منو میگرفت.
بی خیالش شدم و رو به اونا گفتم:
_آها پس اون کتک خورا شما بودید؟
با این حرفم ثورا جوری زد تو پهلوم که احساس کردم کلیه ام اومد تو لوزالمعده ام.
با لبخند پراز دردی گفتم:
_خواهش میکنم.
نامجون باز گفت:
_ببخشید که بخاطر ما زخمی شدین.
گفتم:
_خواهش میکنم دفعه آخرتون باشه.
ثورا ایندفعه خواست سمتم حمله ور بشه که با احساس دستمالی روی بینیم نفسی کشیدم که دیگه نفهمیدم چی شد....
(بادیگارد هات❤️🔥)
ثورا با لبخند دلبری گفت:
_خواهش میکنم.
جااان؟
این چراانقدر مهربون شده؟تا همین دو دقیقه پیش که پاچه منو میگرفت.
بی خیالش شدم و رو به اونا گفتم:
_آها پس اون کتک خورا شما بودید؟
با این حرفم ثورا جوری زد تو پهلوم که احساس کردم کلیه ام اومد تو لوزالمعده ام.
با لبخند پراز دردی گفتم:
_خواهش میکنم.
نامجون باز گفت:
_ببخشید که بخاطر ما زخمی شدین.
گفتم:
_خواهش میکنم دفعه آخرتون باشه.
ثورا ایندفعه خواست سمتم حمله ور بشه که با احساس دستمالی روی بینیم نفسی کشیدم که دیگه نفهمیدم چی شد....
- ۲.۳k
- ۲۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط