پارت 22 فصل 2
پارت 22 فصل 2
نامجون : نمیتونی بزاری تا آخر اینطوری بمونم که آخرش بازم میکنی
با خنده گفتم
ا/ت : تا ببینیم
بعدم رفتم طبقه بالا تا لباسامو عوض کنم
وقتی لباسامو عوض کردم اومدم پایین دیدم سرش پایینه فکر کردم خوابه رفتم دستو پاهاشو باز کردم گذاشتم رو صندلی بمونه تا بعدا بیام صداش کنم داشتم میرفتم داخل آشپز خونه که صداش اومد
نامجون : پس تو هم گول میخوردی هوم خوبه
دوییدم سمت آشپز خونه و یه گوشه وایسادم که با قدمای آهسته اومد داخل
نامجون : پس که منو تو خونه حبس میکنی؟
ا/ت : تقصیر خودت بود میخواستی لجبازی نکنی به من چه
نامجون : پس که اینطور
ا/ت : همینطور.........
ا/ت : هی تو کیم نامجون همین الان دستامو باز کن
نامجون : .....
ا/ت : با تو بودما
نامجون : تا بهم نگی چیکار کردی بازت نمیکنم
ا/ت : تو خواب ببینی
نامجون : باشه
دستو پاهامو بسته بود به صندلی مثلا میخواست انتقام بگیره
ا/ت : هی با توام گفتم منو باز کن
نامجون : اوففف چقدر حرف میزنی رفت یه چسب برداشت و چسبوند رو دهنم که بی حساب شدیم بعد از کلی تلاش برای در اوردن چسب نشد و ساکت نشستم سر جام
نامجون : چی شد خیلی بده نه؟ تازه من تنها بودم منو تنها توی یه خونه گزاشتی و رفتی حالا تا نگی برای چی رفتی بازت نمیکنم
دید هیچی نمیگم اومد جلوم نشست
نامجون : میگی؟
سرمو به صورت آره تکون دادم
نامجون : قول میدی؟
سرمو تند تند بالا پایین کردم
که چسبو از دهنم کند
نامجون : خب منتظرم
ا/ت : اول و آخرش میفهمی پس بهتره بهت بگم
نامجون : چی رو؟
ا/ت : جون سو دروغ گفت باردار نیست
نامجون : من که گفتم خب بقیه اش
ا/ت : همین دیگه
نامجون : ببین من بهت اعتماد کردم
ا/ت :....بابای جون سو مینهو هکر گروه مونو کشته اون عضوی از خانوادم بود خواستم بکشمش که مکس نزاشت بعدم بعدم
نامجون : بعدش چی؟
ا/ت : جون سو رو بخاطر اینکه بهم دروغ گفت خب
نامجون : کشتیش؟
ا/ت : معلومه که نه
نامجون : پس چیکار کردی؟
ا/ت : یکوچولو کتکش زدم خیلی کوچولو
نامجون: آره خب کوچولوی تورو میدونم چقدره
ا/ت : حالا ولش کن میشه دستامو باز کنی
نامجون : چیز دیگه ای که نیست چیزی رو که ازم قایم نمیکنی؟
ا/ت : نه بخدا نه
نامجون : باشه
دستامو باز کرد خودمم طنابای پامو باز کردم
امیدوارم خوشتون بیاد 💙🌊
دیگه داریم به پارت از آخر نزدیک میشیم 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🌟
نامجون : نمیتونی بزاری تا آخر اینطوری بمونم که آخرش بازم میکنی
با خنده گفتم
ا/ت : تا ببینیم
بعدم رفتم طبقه بالا تا لباسامو عوض کنم
وقتی لباسامو عوض کردم اومدم پایین دیدم سرش پایینه فکر کردم خوابه رفتم دستو پاهاشو باز کردم گذاشتم رو صندلی بمونه تا بعدا بیام صداش کنم داشتم میرفتم داخل آشپز خونه که صداش اومد
نامجون : پس تو هم گول میخوردی هوم خوبه
دوییدم سمت آشپز خونه و یه گوشه وایسادم که با قدمای آهسته اومد داخل
نامجون : پس که منو تو خونه حبس میکنی؟
ا/ت : تقصیر خودت بود میخواستی لجبازی نکنی به من چه
نامجون : پس که اینطور
ا/ت : همینطور.........
ا/ت : هی تو کیم نامجون همین الان دستامو باز کن
نامجون : .....
ا/ت : با تو بودما
نامجون : تا بهم نگی چیکار کردی بازت نمیکنم
ا/ت : تو خواب ببینی
نامجون : باشه
دستو پاهامو بسته بود به صندلی مثلا میخواست انتقام بگیره
ا/ت : هی با توام گفتم منو باز کن
نامجون : اوففف چقدر حرف میزنی رفت یه چسب برداشت و چسبوند رو دهنم که بی حساب شدیم بعد از کلی تلاش برای در اوردن چسب نشد و ساکت نشستم سر جام
نامجون : چی شد خیلی بده نه؟ تازه من تنها بودم منو تنها توی یه خونه گزاشتی و رفتی حالا تا نگی برای چی رفتی بازت نمیکنم
دید هیچی نمیگم اومد جلوم نشست
نامجون : میگی؟
سرمو به صورت آره تکون دادم
نامجون : قول میدی؟
سرمو تند تند بالا پایین کردم
که چسبو از دهنم کند
نامجون : خب منتظرم
ا/ت : اول و آخرش میفهمی پس بهتره بهت بگم
نامجون : چی رو؟
ا/ت : جون سو دروغ گفت باردار نیست
نامجون : من که گفتم خب بقیه اش
ا/ت : همین دیگه
نامجون : ببین من بهت اعتماد کردم
ا/ت :....بابای جون سو مینهو هکر گروه مونو کشته اون عضوی از خانوادم بود خواستم بکشمش که مکس نزاشت بعدم بعدم
نامجون : بعدش چی؟
ا/ت : جون سو رو بخاطر اینکه بهم دروغ گفت خب
نامجون : کشتیش؟
ا/ت : معلومه که نه
نامجون : پس چیکار کردی؟
ا/ت : یکوچولو کتکش زدم خیلی کوچولو
نامجون: آره خب کوچولوی تورو میدونم چقدره
ا/ت : حالا ولش کن میشه دستامو باز کنی
نامجون : چیز دیگه ای که نیست چیزی رو که ازم قایم نمیکنی؟
ا/ت : نه بخدا نه
نامجون : باشه
دستامو باز کرد خودمم طنابای پامو باز کردم
امیدوارم خوشتون بیاد 💙🌊
دیگه داریم به پارت از آخر نزدیک میشیم 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🌟
۲۵۲.۶k
۰۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.