پارت 21 فصل 2
پارت 21 فصل 2
از آدمایی که دروغ میگن متنفرم اعصابم خورد بود انقدر زدمش که بیهوش افتاده بود کف زمین به مکس گفتم دکتر بیاره و رفتم دیسکو خودم تا یکم آروم بگیرم
وقتی رسیدم رفتم داخل مثل همیشه همه احترام میزاشتن
بهشون گفتم برام سودا بیارن نشسته بودم و منتظر بودم وقتی اوردن اومد بزاره رو میز که سودا ریخت روم
پسره : ببخشید ببخشید خانم معذرت میخوام
به جلو خیره شده بودم از جام پاشدم و نگاش کردم خیلی ترسیده بود پسره ی احمق با خودش چی فکر کرده یه قدم رفتم جلو که کلی رفت عقب
ا/ت : چیشده کوچولو ترسیدی؟
ا/ت : بترس بایدم بترسی
میرفتم جلو اونم میرفت عقب خورد به دیوار که جلوش وایسادم
پسره : من منن معذرت میخوام تروخدا رحم کنیدد
ا/ت : متاسفم اما من هیچ رحمی ندارم
پسره : ا التماستون میکنمم
ا/ت : التماس کردنت بی فایدس هیچ راه فراری نداری
تا اینو گفتم صدای رئیس خدمتکاران اومد
رئیس خدمتکاران : خانم اشتباه کرد لطفا ببخشیدش
برگشتم سمتش
ا/ت: چرا ازش دفاع میکنی
رئیس خدمتکارا: اون جای پسر منه لطفا اگه میشه بهش رحم کنید یه نگاه به پسره کردم که با ترس به اون مرده نگاه میکرد
ا/ت : ایندفعه بخاطر شما میبخشم ولی دفعه بعد هیچ بخششی در کار نیست گفته باشم
رئیس خدمتکارا: چشم چشم خودم بهش حالی میکنم
ا/ت: خوبه
یه نگاهی بهش کردم و رفتم سمت در
رئیس خدمتکارا : خانم بزارید من یکی دیگه بیارم براتون
ا/ت : نمیخوام
بعد هم رفتم سمت موتورم و سوار شدم با آخرین سرعتم سمت خونه رفتم غروب بود حتما الان نامجون برم خونه کلی غر غر میکنه ....
وقتی رسیدم چراغا خاموش بود چراغا رو روشن کردم دیدم
داره بهم نگاه میکنه
ا/ت : سلام
ا/ت : وایسا یه لحظه
رفتم سمتش و چسب و از دهنش کندم
روبروش روی پام نشستم
ا/ت : خوبی؟
نامجون : کجا بودی
ا/ت : عاا باز شروع کردی
نامجون : حتما کار مهمی بوده که باعث شده منو اینجا ببندی و تنهام بزاری و بری
ا/ت : تقصیر من نیست تو هی میگفتی میخوای بیای
نامجون : جرعت داری بازم کن تا بهت بگم
ا/ت : خب حالا که اینطوری میگی بازت نمیکنم
نامجون : نمیتونی بزاری تا آخر اینطوری بمونم که آخرش بازم میکنی
با خنده گفتم
ا/ت : تا ببینیم
بعدم رفتم طبقه بالا تا لباسامو عوض کنم
اینم از پارت 21💜
امیدوارم خوشتون بیاد 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻 🥲
اگه درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🌟
از آدمایی که دروغ میگن متنفرم اعصابم خورد بود انقدر زدمش که بیهوش افتاده بود کف زمین به مکس گفتم دکتر بیاره و رفتم دیسکو خودم تا یکم آروم بگیرم
وقتی رسیدم رفتم داخل مثل همیشه همه احترام میزاشتن
بهشون گفتم برام سودا بیارن نشسته بودم و منتظر بودم وقتی اوردن اومد بزاره رو میز که سودا ریخت روم
پسره : ببخشید ببخشید خانم معذرت میخوام
به جلو خیره شده بودم از جام پاشدم و نگاش کردم خیلی ترسیده بود پسره ی احمق با خودش چی فکر کرده یه قدم رفتم جلو که کلی رفت عقب
ا/ت : چیشده کوچولو ترسیدی؟
ا/ت : بترس بایدم بترسی
میرفتم جلو اونم میرفت عقب خورد به دیوار که جلوش وایسادم
پسره : من منن معذرت میخوام تروخدا رحم کنیدد
ا/ت : متاسفم اما من هیچ رحمی ندارم
پسره : ا التماستون میکنمم
ا/ت : التماس کردنت بی فایدس هیچ راه فراری نداری
تا اینو گفتم صدای رئیس خدمتکاران اومد
رئیس خدمتکاران : خانم اشتباه کرد لطفا ببخشیدش
برگشتم سمتش
ا/ت: چرا ازش دفاع میکنی
رئیس خدمتکارا: اون جای پسر منه لطفا اگه میشه بهش رحم کنید یه نگاه به پسره کردم که با ترس به اون مرده نگاه میکرد
ا/ت : ایندفعه بخاطر شما میبخشم ولی دفعه بعد هیچ بخششی در کار نیست گفته باشم
رئیس خدمتکارا: چشم چشم خودم بهش حالی میکنم
ا/ت: خوبه
یه نگاهی بهش کردم و رفتم سمت در
رئیس خدمتکارا : خانم بزارید من یکی دیگه بیارم براتون
ا/ت : نمیخوام
بعد هم رفتم سمت موتورم و سوار شدم با آخرین سرعتم سمت خونه رفتم غروب بود حتما الان نامجون برم خونه کلی غر غر میکنه ....
وقتی رسیدم چراغا خاموش بود چراغا رو روشن کردم دیدم
داره بهم نگاه میکنه
ا/ت : سلام
ا/ت : وایسا یه لحظه
رفتم سمتش و چسب و از دهنش کندم
روبروش روی پام نشستم
ا/ت : خوبی؟
نامجون : کجا بودی
ا/ت : عاا باز شروع کردی
نامجون : حتما کار مهمی بوده که باعث شده منو اینجا ببندی و تنهام بزاری و بری
ا/ت : تقصیر من نیست تو هی میگفتی میخوای بیای
نامجون : جرعت داری بازم کن تا بهت بگم
ا/ت : خب حالا که اینطوری میگی بازت نمیکنم
نامجون : نمیتونی بزاری تا آخر اینطوری بمونم که آخرش بازم میکنی
با خنده گفتم
ا/ت : تا ببینیم
بعدم رفتم طبقه بالا تا لباسامو عوض کنم
اینم از پارت 21💜
امیدوارم خوشتون بیاد 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻 🥲
اگه درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🌟
۶۰.۵k
۰۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.