پارت 20 فصل 2
پارت 20 فصل 2
برگشتم سمت میز چندتا برگه روش بود رفتم سمتشون و برشون داشتم پس دروغ بوده همش دروغ بوده
* فلش بک به اون روزی که ساعت 5 صبح راه افتادم *
ساعت 5 صبح بود از دیروز به مکس گفتم که بیارتش توی اون اتاق رسیدم رفتم داخل بازم همجا سرد بودو رد خون( اومده توی همون مکان که جسد مینهو بود )
رفتم جلوی اتاقش دستگیره درو کشیدمو و وارد اتاق شدم هنوز بیهوش بود ، وقتی داشت میرفت بیرون بیهوشش کردن و اوردنش اینجا یه صندلی برداشتم و گزاشتم جلوشو نشستم منتظر بودم بهوش بیاد یک ربع بعد هنوز نشسته بودم که بهوش اومد چشم و دهنش بسته بود ولی تقلا میکرد که حرف بزنه انگار ترسیده بود رفتم پشتشو پارچه ی روی چشماشو باز کردم که سعی کرد برگرده تا منو ببینه رفتم جلوش نشستم تا منو دید چشماش گرد شد و تعجب کرد
ا/ت : چی شد تعجب کردی
بعد از این حرفم تعجب جاشو به ترس داد
با ترس نگام میکرد
ا/ت : نترس کاریت ندارم البته اگه همکاری کنی
چسب جلوی دهنشو برداشتم
ا/ت : خب حالا میتونی حرف بزنی
جون سو : با من چیکار داری
ا/ت : عا من کاری باهات ندارم چند تا آزمایش ازت میگیریم که اگه همکاری کنی قول میدم اتفاقی نیوفته اما اگه همکاری نکنی خب نمیتونم قول بدم
جون سو : با نامجون چیکار کردی
ا/ت : با نامجون کاری نکردم نگران نباش
جون سو : بزار من برم تروخدا ولم کن تا برم
ا/ت : عاا نشد دیگه مگه من اوردم اینجا تا ولت کنم بری ؟ هوم
جون سو : میخوای منم بکشی؟
ا/ت: تا وقتی کاری نکنی زنده میمونی
بعد هم مکس اومد داخل با یه دکتر بود
ا/ت : عا مکس اومدید؟
مکس : آره اومدیم بهوش اومد؟
ا/ت : آره بهوش اومده
دکتر رفت سمتش و یه آمپول در اورد و میخواست داخل دستش فرو کنه که تقلا میکرد نمیزاشت
رفتم جلوش وایسادم
ا/ت : میخوای بمیری؟
جون سو : لطفا التماست میکنم ولم کن
ا/ت : گفتم میخوای بمیری؟
سرشو به صورت منفی تکون داد
ا/ت : خوبه پس عین آدم بشین تا دکتر کارشو بکنه
نشست و دیگه تقلا نکرد
ا/ت : خوبه
بعد به دکتر اشاره کردم که کارشو انجام بده دکتر ازش خون گرفت و گفت :
دکتر : تا فردا آمادس
ا/ت : خوبه میتونی بری
دکتر رفت رفتم جلوش رو پام نشستم و گفتم :
ا/ت : امیدوارم فکر فرار به سرت نزنه چون عاقبت خوبی نداره
جون سو : چجوری فرار کنم وقتی منو اینجا به صندلی بستید
ا/ت : درسته ولی خب از یکی مثل تو توقع هر چیزی رو باید داشت
بعدم اونجا رو ترک کردم و رفتم سراغ کارای باند
* پایان فلش بک *
دروغ میگفت که بارداره رفتم جلوش بیهوش بود یه سیلی بهش زدم که سریع به خودش اومد
ا/ت : منو گول میزنی؟
جون سو : راجب چی
نزاشتم حرفشو تموم کنه که یه سیلی دیگه بهش زدم
ا/ت : بهم به دروغ گفتی که بارداری
جون سو : من فقط
از موهاش گرفتم و کشیدم
در گوشش زمزمه کردم
ا/ت : میدونی عاقبت کسایی که بهم دروغ بگن چیه
جون سو : ....
داد زدم
ا/ت : جواب منو بده
با ترس سرشو به حالت منفی تکون داد
ا/ت : خب اشکال نداره میفهمی
به مکس اشاره کردم که بره و درو ببنده
مکس ویو
بهم گفت که برم بیرون امیدوارم نکشتش درو از پشت قفل کردم و تو سالن فقط صدای جیغ زدنای جون سو میومد نمیتونستم کاری کنم ا/ت وقتی اعصبی میشه کاراش دست خودش نیست هر دقیقه صدای جیغ زدنای جون سو بیشتر میشد صدای گریه و جیغ و التماس کل سالن و پر کرده بود نیم ساعتی همین وضع بود که ا/ت درو زد
ا/ت : مکس این در لعنتی رو باز کن
درو باز کردم که با قدم های بلند از اونجا دور شد رفتم داخل اتاق از این صحنه ها زیاد دیده بودم جون سو بیجون روی زمین افتاده بود و کل زمین خونی بود
صداشو از انتهای سالن شنیدم
ا/ت : مکس مکسسس
سریع به سمتش دوییدم
مکس : بله
ا/ت : یه دکتر بیار زخماشو پانسمان کنه و یه دارویی چیزی بهش بده تا خوب بشه فهمیدی
مکس : ا آره
ا/ت : خوبه
بعد هم رفت
ا/ت ویو
امیدوارم خوشتون بیاد 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻 🥲
اگه درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🌟
برگشتم سمت میز چندتا برگه روش بود رفتم سمتشون و برشون داشتم پس دروغ بوده همش دروغ بوده
* فلش بک به اون روزی که ساعت 5 صبح راه افتادم *
ساعت 5 صبح بود از دیروز به مکس گفتم که بیارتش توی اون اتاق رسیدم رفتم داخل بازم همجا سرد بودو رد خون( اومده توی همون مکان که جسد مینهو بود )
رفتم جلوی اتاقش دستگیره درو کشیدمو و وارد اتاق شدم هنوز بیهوش بود ، وقتی داشت میرفت بیرون بیهوشش کردن و اوردنش اینجا یه صندلی برداشتم و گزاشتم جلوشو نشستم منتظر بودم بهوش بیاد یک ربع بعد هنوز نشسته بودم که بهوش اومد چشم و دهنش بسته بود ولی تقلا میکرد که حرف بزنه انگار ترسیده بود رفتم پشتشو پارچه ی روی چشماشو باز کردم که سعی کرد برگرده تا منو ببینه رفتم جلوش نشستم تا منو دید چشماش گرد شد و تعجب کرد
ا/ت : چی شد تعجب کردی
بعد از این حرفم تعجب جاشو به ترس داد
با ترس نگام میکرد
ا/ت : نترس کاریت ندارم البته اگه همکاری کنی
چسب جلوی دهنشو برداشتم
ا/ت : خب حالا میتونی حرف بزنی
جون سو : با من چیکار داری
ا/ت : عا من کاری باهات ندارم چند تا آزمایش ازت میگیریم که اگه همکاری کنی قول میدم اتفاقی نیوفته اما اگه همکاری نکنی خب نمیتونم قول بدم
جون سو : با نامجون چیکار کردی
ا/ت : با نامجون کاری نکردم نگران نباش
جون سو : بزار من برم تروخدا ولم کن تا برم
ا/ت : عاا نشد دیگه مگه من اوردم اینجا تا ولت کنم بری ؟ هوم
جون سو : میخوای منم بکشی؟
ا/ت: تا وقتی کاری نکنی زنده میمونی
بعد هم مکس اومد داخل با یه دکتر بود
ا/ت : عا مکس اومدید؟
مکس : آره اومدیم بهوش اومد؟
ا/ت : آره بهوش اومده
دکتر رفت سمتش و یه آمپول در اورد و میخواست داخل دستش فرو کنه که تقلا میکرد نمیزاشت
رفتم جلوش وایسادم
ا/ت : میخوای بمیری؟
جون سو : لطفا التماست میکنم ولم کن
ا/ت : گفتم میخوای بمیری؟
سرشو به صورت منفی تکون داد
ا/ت : خوبه پس عین آدم بشین تا دکتر کارشو بکنه
نشست و دیگه تقلا نکرد
ا/ت : خوبه
بعد به دکتر اشاره کردم که کارشو انجام بده دکتر ازش خون گرفت و گفت :
دکتر : تا فردا آمادس
ا/ت : خوبه میتونی بری
دکتر رفت رفتم جلوش رو پام نشستم و گفتم :
ا/ت : امیدوارم فکر فرار به سرت نزنه چون عاقبت خوبی نداره
جون سو : چجوری فرار کنم وقتی منو اینجا به صندلی بستید
ا/ت : درسته ولی خب از یکی مثل تو توقع هر چیزی رو باید داشت
بعدم اونجا رو ترک کردم و رفتم سراغ کارای باند
* پایان فلش بک *
دروغ میگفت که بارداره رفتم جلوش بیهوش بود یه سیلی بهش زدم که سریع به خودش اومد
ا/ت : منو گول میزنی؟
جون سو : راجب چی
نزاشتم حرفشو تموم کنه که یه سیلی دیگه بهش زدم
ا/ت : بهم به دروغ گفتی که بارداری
جون سو : من فقط
از موهاش گرفتم و کشیدم
در گوشش زمزمه کردم
ا/ت : میدونی عاقبت کسایی که بهم دروغ بگن چیه
جون سو : ....
داد زدم
ا/ت : جواب منو بده
با ترس سرشو به حالت منفی تکون داد
ا/ت : خب اشکال نداره میفهمی
به مکس اشاره کردم که بره و درو ببنده
مکس ویو
بهم گفت که برم بیرون امیدوارم نکشتش درو از پشت قفل کردم و تو سالن فقط صدای جیغ زدنای جون سو میومد نمیتونستم کاری کنم ا/ت وقتی اعصبی میشه کاراش دست خودش نیست هر دقیقه صدای جیغ زدنای جون سو بیشتر میشد صدای گریه و جیغ و التماس کل سالن و پر کرده بود نیم ساعتی همین وضع بود که ا/ت درو زد
ا/ت : مکس این در لعنتی رو باز کن
درو باز کردم که با قدم های بلند از اونجا دور شد رفتم داخل اتاق از این صحنه ها زیاد دیده بودم جون سو بیجون روی زمین افتاده بود و کل زمین خونی بود
صداشو از انتهای سالن شنیدم
ا/ت : مکس مکسسس
سریع به سمتش دوییدم
مکس : بله
ا/ت : یه دکتر بیار زخماشو پانسمان کنه و یه دارویی چیزی بهش بده تا خوب بشه فهمیدی
مکس : ا آره
ا/ت : خوبه
بعد هم رفت
ا/ت ویو
امیدوارم خوشتون بیاد 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻 🥲
اگه درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🌟
۶۸.۶k
۰۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.