رمان
#رمان
#اسمان_شب
#BTS
#part:۷۰
سوهی:جونگکوک...آزادی به هر روش دوست داری بزنیشون...زنده یا مرده بودنشون هم مهم نیست
جونگکوک: همینه...هوی گراز های بی دندون هرچقدر آدم دارید بفرستید..امروز روز منه
سوهی:درد دستم هی بیشتر میشد...ممکنه تو هر لحظه بیهوش بشم...بزور سرپا ایستادم ولی نه نباید از حال برم تا وقتی اینا دستگیر نشن من چیزیم نمیشه...
جونگکوک محکم و با قدرت میزدشون انگار داشت بازی میکرد نه آدم میزد
بیشتر بهش میومد داشت لذت میبرد تا اذیت میشد...این خیلی خوبه..اون میتونه عالی پیشرفت کنه....و این چیزیه که میخوام....افرین پسر
وقتی همه اشون رو زد دیگه کسی نیومد و فقط کیم و خلافکاره موندن
جونگکوک نگاهی بهم انداخت
سوهی:بهت گفتم...امروز آزادی هرکاری که بخوای رو بکنی...لازم نیست اجازه بگیری...
جونگکوک:افرین..همیشه از اینکارا بکن
سوهی:استثنائن چون دستم زخمیه...
جونگکوک:باشه حالا...از این به بعد اینطوره
سوهی:جونگکوک نزار حرفمو پس بگیرم
جونگکوک: نه باشه باشه
کیم:میبینم خوب پیشرفت کردیا
جونگکوک:دقیقا...اونم بخاطر اینکه میخوام تو رو بکشم
کیم:اووو فک نمیکردم اینقدر مهم باشم
جونگکوک:خب اینطور نیست فقط خواستم قدرت هامو امتحان کنم و چه وسیله ای بهتر از تو؟
کیم:مراقب حرف زدنات باش...به هرحال که نمیتونی منو بکشی
جونگکوک:هه خواهیم دید
سوهی:جونگکوک شروع کرد زدن کیم...اما درکمال تعجب کیم خوب از خودش دفاع میکرد..میتونستم بگم قدرت هاش با جونگکوک یکی ان... اما جونگکوک میتونه روش غلبه کنه چون جوونتر و قوی تره
این دوتا که همینطور داشتم همدیگر رو میزدن...اون خلافکاره تفنگش رو درآورد و نشونه گرفت رو جونگکوک
من اگه برم جلو تیر...اینبار قطعا میمیرم...باید ی کار کنم تیر به جونگکوک نخوره
پس...تفنگم رو در اوردم و در کسری از ثانیه زدم به بازوش
بازوشو گرفت که کیم و جونگکوک با تعجب برگشتن سمتش
جونگکوک از این فرصت استفاده کرد و ضربه ی نهاییشو زد...الان کیم بیهوشه و خلافکاره رو زمینه چه فرصت بهتر از این
سریع زنگ زدم که نیرو کمکی بفرستن....۵ دقیقه بعد اومدن
اینا رو بلند کردن بردن
#اسمان_شب
#BTS
#part:۷۰
سوهی:جونگکوک...آزادی به هر روش دوست داری بزنیشون...زنده یا مرده بودنشون هم مهم نیست
جونگکوک: همینه...هوی گراز های بی دندون هرچقدر آدم دارید بفرستید..امروز روز منه
سوهی:درد دستم هی بیشتر میشد...ممکنه تو هر لحظه بیهوش بشم...بزور سرپا ایستادم ولی نه نباید از حال برم تا وقتی اینا دستگیر نشن من چیزیم نمیشه...
جونگکوک محکم و با قدرت میزدشون انگار داشت بازی میکرد نه آدم میزد
بیشتر بهش میومد داشت لذت میبرد تا اذیت میشد...این خیلی خوبه..اون میتونه عالی پیشرفت کنه....و این چیزیه که میخوام....افرین پسر
وقتی همه اشون رو زد دیگه کسی نیومد و فقط کیم و خلافکاره موندن
جونگکوک نگاهی بهم انداخت
سوهی:بهت گفتم...امروز آزادی هرکاری که بخوای رو بکنی...لازم نیست اجازه بگیری...
جونگکوک:افرین..همیشه از اینکارا بکن
سوهی:استثنائن چون دستم زخمیه...
جونگکوک:باشه حالا...از این به بعد اینطوره
سوهی:جونگکوک نزار حرفمو پس بگیرم
جونگکوک: نه باشه باشه
کیم:میبینم خوب پیشرفت کردیا
جونگکوک:دقیقا...اونم بخاطر اینکه میخوام تو رو بکشم
کیم:اووو فک نمیکردم اینقدر مهم باشم
جونگکوک:خب اینطور نیست فقط خواستم قدرت هامو امتحان کنم و چه وسیله ای بهتر از تو؟
کیم:مراقب حرف زدنات باش...به هرحال که نمیتونی منو بکشی
جونگکوک:هه خواهیم دید
سوهی:جونگکوک شروع کرد زدن کیم...اما درکمال تعجب کیم خوب از خودش دفاع میکرد..میتونستم بگم قدرت هاش با جونگکوک یکی ان... اما جونگکوک میتونه روش غلبه کنه چون جوونتر و قوی تره
این دوتا که همینطور داشتم همدیگر رو میزدن...اون خلافکاره تفنگش رو درآورد و نشونه گرفت رو جونگکوک
من اگه برم جلو تیر...اینبار قطعا میمیرم...باید ی کار کنم تیر به جونگکوک نخوره
پس...تفنگم رو در اوردم و در کسری از ثانیه زدم به بازوش
بازوشو گرفت که کیم و جونگکوک با تعجب برگشتن سمتش
جونگکوک از این فرصت استفاده کرد و ضربه ی نهاییشو زد...الان کیم بیهوشه و خلافکاره رو زمینه چه فرصت بهتر از این
سریع زنگ زدم که نیرو کمکی بفرستن....۵ دقیقه بعد اومدن
اینا رو بلند کردن بردن
۳.۵k
۲۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.