رمان
#رمان
#اسمان_شب
#BTS
#part:69
جونگکوک:اشتباه که نمیبینم نه؟
سوهی:آه باورم نمیشه خودشه
جونگکوک:چطور تونست زودتر پیداش کنه؟
سوهی:چته باور کردی؟ اولا معلوم نیس خودشه یانه؟...دوما قطعا زود پیدا نکرده و چیزی پشت این پرده س...سوما چه زود چه دیر ما میگیریمش اول و آخر...گوشیتو بده
جونگکوک:میخوای چیکار با اون دستت؟درد نمیکنه؟
سوهی:حتی اگه دارم از درد هم میمیرم باید تحمل کنم...مجبورم عه گوشیو بده وقت واسه تلف کردن نداریم...
جونگکوک:بیا اینور ببینم
سوهی:منو کشوند اونور و با جدیت قاطع گوشی رو برد لای در اول چندتا عکس گرفت بعد شروع کرد فیلم گرفتن
همینطور داشت فیلم میگیرفت که احساس کردم یکی پشتمه...
برگشتم که دیدم ۲ نفر اومدن...سعی کردم با یک دستم کارشونو تموم کنم اما تا خواستم بزنمشون در اتاق باز شد و دوتای دیگه ظاهر شدن
لعنتتتت...
یکیشون سعی کرد بهم مشت بزنه که با دستم جلوشو گرفتم اما درد بازی دومی ام کم کم تو کل بدنم داشت میپیچید...آه خیلی داره ضعیفم میکنه...دیگه نتونستم و دستمو ول کردم.. دستمو که ول کردم بخاطر شدت زیاد اوفتادم رو زمین
افتضاح بود برام...آه سرم خیلی گیج میره و تار میبینم
سوهی:جون..جونگکوک...
جونگکوک:سوهیییی....
سوهی:اومد نزدیکم و گفت
جونگکوک:خوبی؟
سوهی:دارم سعی میکنم باشم...
جونگکوک:میزنم میکشمش
سوهی:با عصبانیت بلند شد و رفت سمت همون دوتا...یجوری شروع کرد زدنشون انگار ارزشمند ترین داراییشو بردن
بعد پیچید سمت دوتای کنار اتاق و اونا رو هم تا حد مرگ زد
سوهی:چقد جدی...
جونگکوک:بلند شو باید بریم بیمارستان
سوهی:بلند شدم و گفتم:چی میگی تو همین الانشم ما رو گرفتن...میخوای کامل به باد بریم
جونگکوک:فعلا این مهمه یا سلامتیتتتت؟(داد)
سوهی:یاخدا...اروم باش
این چش شده یهو...چرا اینطور شد...حقیقتا تعجب کردم اولین بار بود اینطور میشه
جونگکوک:بریم...
...:کجا به سلامتی؟
جونگکوک:آیییش...فقط تو رو کم داشتم
...:نه بابا
جونگکوک:ببین اگه میخوای لوس بازی دربیاری که من اعصاب ندارم میزنم نصفت میکنم
سوهی:جونگکوک هنوز داشت فیلم میگرفت و حرف میزد...
...:جنابعالی کی باشی که اینطور باهام حرف میزنی
جونگکوک:هه واقعا میری رو اعصابم...خودت کی باشی که اینطور حرف میزنی
....:من؟مثلا خودت نمیدونی؟
جونگکوک:اووو درسته....ی خلافکار بی ارزش....نه؟
....:هوی حرف دهنت رو بفهم
جونگکوک:مگه دروغ گفتم...حقیقت همیشه برای افرادی مثل تو تلخه...پایانشونم تلخه
#اسمان_شب
#BTS
#part:69
جونگکوک:اشتباه که نمیبینم نه؟
سوهی:آه باورم نمیشه خودشه
جونگکوک:چطور تونست زودتر پیداش کنه؟
سوهی:چته باور کردی؟ اولا معلوم نیس خودشه یانه؟...دوما قطعا زود پیدا نکرده و چیزی پشت این پرده س...سوما چه زود چه دیر ما میگیریمش اول و آخر...گوشیتو بده
جونگکوک:میخوای چیکار با اون دستت؟درد نمیکنه؟
سوهی:حتی اگه دارم از درد هم میمیرم باید تحمل کنم...مجبورم عه گوشیو بده وقت واسه تلف کردن نداریم...
جونگکوک:بیا اینور ببینم
سوهی:منو کشوند اونور و با جدیت قاطع گوشی رو برد لای در اول چندتا عکس گرفت بعد شروع کرد فیلم گرفتن
همینطور داشت فیلم میگیرفت که احساس کردم یکی پشتمه...
برگشتم که دیدم ۲ نفر اومدن...سعی کردم با یک دستم کارشونو تموم کنم اما تا خواستم بزنمشون در اتاق باز شد و دوتای دیگه ظاهر شدن
لعنتتتت...
یکیشون سعی کرد بهم مشت بزنه که با دستم جلوشو گرفتم اما درد بازی دومی ام کم کم تو کل بدنم داشت میپیچید...آه خیلی داره ضعیفم میکنه...دیگه نتونستم و دستمو ول کردم.. دستمو که ول کردم بخاطر شدت زیاد اوفتادم رو زمین
افتضاح بود برام...آه سرم خیلی گیج میره و تار میبینم
سوهی:جون..جونگکوک...
جونگکوک:سوهیییی....
سوهی:اومد نزدیکم و گفت
جونگکوک:خوبی؟
سوهی:دارم سعی میکنم باشم...
جونگکوک:میزنم میکشمش
سوهی:با عصبانیت بلند شد و رفت سمت همون دوتا...یجوری شروع کرد زدنشون انگار ارزشمند ترین داراییشو بردن
بعد پیچید سمت دوتای کنار اتاق و اونا رو هم تا حد مرگ زد
سوهی:چقد جدی...
جونگکوک:بلند شو باید بریم بیمارستان
سوهی:بلند شدم و گفتم:چی میگی تو همین الانشم ما رو گرفتن...میخوای کامل به باد بریم
جونگکوک:فعلا این مهمه یا سلامتیتتتت؟(داد)
سوهی:یاخدا...اروم باش
این چش شده یهو...چرا اینطور شد...حقیقتا تعجب کردم اولین بار بود اینطور میشه
جونگکوک:بریم...
...:کجا به سلامتی؟
جونگکوک:آیییش...فقط تو رو کم داشتم
...:نه بابا
جونگکوک:ببین اگه میخوای لوس بازی دربیاری که من اعصاب ندارم میزنم نصفت میکنم
سوهی:جونگکوک هنوز داشت فیلم میگرفت و حرف میزد...
...:جنابعالی کی باشی که اینطور باهام حرف میزنی
جونگکوک:هه واقعا میری رو اعصابم...خودت کی باشی که اینطور حرف میزنی
....:من؟مثلا خودت نمیدونی؟
جونگکوک:اووو درسته....ی خلافکار بی ارزش....نه؟
....:هوی حرف دهنت رو بفهم
جونگکوک:مگه دروغ گفتم...حقیقت همیشه برای افرادی مثل تو تلخه...پایانشونم تلخه
۴.۶k
۲۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.