هلو عزیزانم
هلو عزیزانم
خوبین؟
من دوباره اومدم با یه خواب سمی دیگر🌚😶🌫️
خب بزارین براتون تعریف کنم 👌
خواب دیدم که میخوام برم راهپیمایی(چقدرم که اهل راهپیمایی رفتنم😂👌)انگاری مدرسه هم داشتم(اون زمان که میخواستم برم ساعت حدود ۵صبح بود و ساعت ۷ صبح مدرسه ها شروع میشد)
بعد مامانم ورداشت گفت که بعد از اینکه راهپیمایی تموم شد بری مدرسه و منم گفتم باشه
خلاصه که رفتم راهپیمایی و یهو از وسط جمعیت اکسوییا در حال رد شدن بودن(شت😂😂😂)
بعد دوستم گفت که میره ببینه خونه این اکسوییا ی بیچاره کجاس که بپریم بریم پیششون 😂😂😂
منم گفتم باشه و منم میرم دنبالشون بگردم
هیچی دیگه رفتم و داشتم تو همون خیابونی که اکسوییا راه رفته بودن داشتم میگشتم و وارد پاساژ شدم و پاساژ رو هم گشتم اما نبود(حالا این پاساژ رو آخر خواب کار داریم باهاش👌😂)
یهو دوستم دستمو کشید و گفت پیداشون کردم پیداشون کردم و منم با ذوق رفتم 🌚✨🚶🦦
در خونه رو که زدیم سوهو درو باز کرد و ما دوتا عین دیوونه ها جیغ زدیم 😂😂😂😂😂
سوهو خنده ای کرد و گفت بیاین تو 🥲
ماهم عین این اسکولا با دوستم پریدیم تو خونه 🌚😂😶🦦
آره دیگه خلاصه که کلی با پسرا خندیدیم و حرف زدیم و من عین اسکولا هی به سوهو شی پسرکم کخ میریختم و هی انگشتمو میکردم تو لپاش 🌚😂😂😂😂🚶💔
بعد یهو یادم اومد که مدرسم دیر شد و نگاهی به ساعت کردم دیدم که ساعت ۱۰و نیمه 😶🌝
با خودم گفتم اشکالی نداره یه امروز نرم مدرسه ضرری نمیرسونه
پسرامو هنوز میخوام ببینم و باهاشون حرف بزنم و اینا🤓
بعد با اعضا عکس گرفتم و اینا و انقدر خسته بودم از خونه اکسوییا زدم بیرون و رفتم تو پاساژ( کاشکی پام میشکست نمیرفتم تو پاساژ 😑💔)
تو پاساژ یه صندلی بود که انگار برای استراحت ساخته بودن 😂🌚
من از خدا خواسته رفتم و روی صندلی خوابیدم🚶✨
بعد از اینکه بیدار شدم با خودم فکر کردم نکنه یهو یه فامیلی چیزی اینجا ببینم 😐🔪
پس میخواستم رومو با شالم بپوشونم که یهو مدیر عن مدرسمون جلوم ظاهر شد و گفت اینجا چیکار میکنی ؟🔪🫥🫡
بعد میخواستم جوابشو بدم که یهو بیدار شدم 🦦😑🌚
خوبین؟
من دوباره اومدم با یه خواب سمی دیگر🌚😶🌫️
خب بزارین براتون تعریف کنم 👌
خواب دیدم که میخوام برم راهپیمایی(چقدرم که اهل راهپیمایی رفتنم😂👌)انگاری مدرسه هم داشتم(اون زمان که میخواستم برم ساعت حدود ۵صبح بود و ساعت ۷ صبح مدرسه ها شروع میشد)
بعد مامانم ورداشت گفت که بعد از اینکه راهپیمایی تموم شد بری مدرسه و منم گفتم باشه
خلاصه که رفتم راهپیمایی و یهو از وسط جمعیت اکسوییا در حال رد شدن بودن(شت😂😂😂)
بعد دوستم گفت که میره ببینه خونه این اکسوییا ی بیچاره کجاس که بپریم بریم پیششون 😂😂😂
منم گفتم باشه و منم میرم دنبالشون بگردم
هیچی دیگه رفتم و داشتم تو همون خیابونی که اکسوییا راه رفته بودن داشتم میگشتم و وارد پاساژ شدم و پاساژ رو هم گشتم اما نبود(حالا این پاساژ رو آخر خواب کار داریم باهاش👌😂)
یهو دوستم دستمو کشید و گفت پیداشون کردم پیداشون کردم و منم با ذوق رفتم 🌚✨🚶🦦
در خونه رو که زدیم سوهو درو باز کرد و ما دوتا عین دیوونه ها جیغ زدیم 😂😂😂😂😂
سوهو خنده ای کرد و گفت بیاین تو 🥲
ماهم عین این اسکولا با دوستم پریدیم تو خونه 🌚😂😶🦦
آره دیگه خلاصه که کلی با پسرا خندیدیم و حرف زدیم و من عین اسکولا هی به سوهو شی پسرکم کخ میریختم و هی انگشتمو میکردم تو لپاش 🌚😂😂😂😂🚶💔
بعد یهو یادم اومد که مدرسم دیر شد و نگاهی به ساعت کردم دیدم که ساعت ۱۰و نیمه 😶🌝
با خودم گفتم اشکالی نداره یه امروز نرم مدرسه ضرری نمیرسونه
پسرامو هنوز میخوام ببینم و باهاشون حرف بزنم و اینا🤓
بعد با اعضا عکس گرفتم و اینا و انقدر خسته بودم از خونه اکسوییا زدم بیرون و رفتم تو پاساژ( کاشکی پام میشکست نمیرفتم تو پاساژ 😑💔)
تو پاساژ یه صندلی بود که انگار برای استراحت ساخته بودن 😂🌚
من از خدا خواسته رفتم و روی صندلی خوابیدم🚶✨
بعد از اینکه بیدار شدم با خودم فکر کردم نکنه یهو یه فامیلی چیزی اینجا ببینم 😐🔪
پس میخواستم رومو با شالم بپوشونم که یهو مدیر عن مدرسمون جلوم ظاهر شد و گفت اینجا چیکار میکنی ؟🔪🫥🫡
بعد میخواستم جوابشو بدم که یهو بیدار شدم 🦦😑🌚
۱.۳k
۲۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.