جرقه عشق پارت ۲۷
همینجوری بهم نگاه میکردیم که اومد در گوشم کوک:بیا بریم اونور من:خیله خوب بعد پاشدیم من:مامان بابا ما میریم اونور بابا:برید (اونور کودوم ور خونه ی خاله کودوم ور از این ور و از اون وره😐😂😂🤣🤣🤣) بعد جونگ کوک دستمو گرفت و رفتیم یه جای تاریک بود ولی روشن بعد جونگ کوک چسبوندم به دیوار کوک:حالا دیگه تنها شدیم من:آره بعد هر دومون دستامونو گذاشتیم رو صورت هم بعد جونگ کوک دماغشو به دماغم میمالید بعد پیشونیشو چسبوند به پیشونیم کوک:سوفیای من دوست دارم من:منم دوست دارم جونگ کوکم بعد یکم دور و اطراف و نگاه کرد(عزیزم مواد که جاساز نمیکنید میخواید ببوسید بزن اون لامصبو جونگ کوک😑😐😂😂🤣🤣نکنید اینه فیلمای هندی شیطونه میگه برو در و بکوب تو کلت😐😂😂) بعد لباشو گذاشت رو لبام و لبامو مک میزد و میخورد وحشیانه و دیوونه وار (ما اینجا وحشی هستیم😐😂😂🤣🤣) دستمو بردم دور گردنش حلقه کردم اونم دستشو دور کمرم حلقه کرد (جالب اینجاست خانواده ی محترم داشتن دید میزدن و ذوق میکردن 😐😂😂😂🤣 الان میرم کلمو میکوبم تو در راحت شم بعد تویه اون دنیا یه مامان بابا اینجوری گیرم بیاد😐😂😂😂🤣🤣) بعد کم آوردن نفس از هم جدا شدیم کوک:دلم برا لبات تنگ شده بود فقط اون شیش از نداشتن یه چیز حسرت داشتم من:چی کوک:لبات و دوباره لباشو گذاشت رو لبام و لبامو مک میزد و میخورد بعد از لبای هم دلکندیم
خدا:چرا اینا نمیمیرن نویسنده
نویسنده:اون دیگه دست شماست
خدا:ولی تو داری اینو مینویسی
جبرئیل:تو چیکار داری بزار نگاه کنیم
خدا:الله و اکبر(خدا یقه جبرئیل و از پشت میگیره میبره😂😂😂)
جبرئیل:نهههههه نویسنده
نویسنده:بای بای
شیطان:آتیش من موندم
خدا:نخیر حتی فکرشم نکن تو این بازیه کثیف باشی الان میام
شیطان:نهههههه(بریم ادامه😂😂😂😂) بعد کامل جدا شدیم من:بریم کوک:بریم برگشتیم دیدیم مامان باباهامون دارن نگاهمون میکنن من از خجالت رفتم تو بغل جونگ کوک من:مامان بابا داشتید نگاه میکردید کوک:مامان بابا 😐 مامان:خو خو خوب کنجکاو شدیم خواستیم ببینیم چیکار میکنید بابا:اوهوم اوهوم من:آه کوک:هوفف مامان بابا شمام اونام سرتکون دادن کوک:باید بدونید من دخترتونو ازتون خواستگاری کردم مامان:خیلیم خوب(فکر میکنن مامان باباهاتون از بچگی براتون نقشه کشیدن😐😂😂) من:خوب نمیخوایم بریم کوک:شما با من میای (چه پررو😐😂) بعد قشنگ منو چسبوند به خودش مامان:شما الان مال خودتون خونه دارید جونگ کوک دید شیکمم پیداس دستشو یواش زد اون گوشه فقط کرمش بود که قلقلک بده من:نکن دندونامو دادم بیرون و حرف میزدم کوک:چقدر نرم من:نکن گفتم کوک:میکنم به زور خندمو نگه داشتم قلقلک میداد بعد مامان بابا رفتن اونور منم چشمامو تنگ کردم
خدا:چرا اینا نمیمیرن نویسنده
نویسنده:اون دیگه دست شماست
خدا:ولی تو داری اینو مینویسی
جبرئیل:تو چیکار داری بزار نگاه کنیم
خدا:الله و اکبر(خدا یقه جبرئیل و از پشت میگیره میبره😂😂😂)
جبرئیل:نهههههه نویسنده
نویسنده:بای بای
شیطان:آتیش من موندم
خدا:نخیر حتی فکرشم نکن تو این بازیه کثیف باشی الان میام
شیطان:نهههههه(بریم ادامه😂😂😂😂) بعد کامل جدا شدیم من:بریم کوک:بریم برگشتیم دیدیم مامان باباهامون دارن نگاهمون میکنن من از خجالت رفتم تو بغل جونگ کوک من:مامان بابا داشتید نگاه میکردید کوک:مامان بابا 😐 مامان:خو خو خوب کنجکاو شدیم خواستیم ببینیم چیکار میکنید بابا:اوهوم اوهوم من:آه کوک:هوفف مامان بابا شمام اونام سرتکون دادن کوک:باید بدونید من دخترتونو ازتون خواستگاری کردم مامان:خیلیم خوب(فکر میکنن مامان باباهاتون از بچگی براتون نقشه کشیدن😐😂😂) من:خوب نمیخوایم بریم کوک:شما با من میای (چه پررو😐😂) بعد قشنگ منو چسبوند به خودش مامان:شما الان مال خودتون خونه دارید جونگ کوک دید شیکمم پیداس دستشو یواش زد اون گوشه فقط کرمش بود که قلقلک بده من:نکن دندونامو دادم بیرون و حرف میزدم کوک:چقدر نرم من:نکن گفتم کوک:میکنم به زور خندمو نگه داشتم قلقلک میداد بعد مامان بابا رفتن اونور منم چشمامو تنگ کردم
۱۶.۵k
۰۴ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.