جرقه عشق پارت ۲۵
گوشیو قطع کردم وقتی آهنگو خوند حالم بهتر شد مامانم گفت که بیام شام بخورم ولی اشتها نداشتم خواستم به مامانم بگم من:مامان مامان:جانم من:یه دقیقه بیا کارت دارم مامان:باشه نشست جلوم مامان:چی شده از اون موقع که اومدی انگار حالت خوب نیس من:مامان من من با جونگ کوک رابطه دارم مامان کپ کرده بود مامان:چیییییییییی از کی من:مامام آروم مامان:دختر بلخره به هم اعتراف کردید من:راستش اون اعتراف کرد همون موقع که تو مهمونی بودیم و باهم میرقصیدیم(حالا به مامانای ما بگیم جرمون میدن😐😂😂😂) بهم اعتراف کرد مامان:درگوشت گفت من:آره مامان من جونگ کوک و دوست دارم اونم منو دوست داره مامان:آه بخاطر همینه وقتی از خونش اومدی ناراحت بودی من:اوهوم مامان:عاییی دخترم بعد گرفت بغلم کرد مامان:نگو که دلت تنگ شده من:بگم چی میشه مامان:هیچی من:دلم تنگ شده بعد بابا اومد بابا:عاووو اینما چه خبره تنها تنها مامان:بیا ببین بچت چی میگه بابا:چی میگه مامان:بچت با پسری که دوسش داره رابطه داره و دوست دارن همو بابا:با جونگ کوک من:آره بابا:وایی دختر من اون سوفیا شیطونه عاشق شده بوده من:اوهوم بابا:دلت تنگ شده من:آره خودتون میدونید چه حسیه دیگه بابا:آره من و مامانتم اینجوری بودیم بعد رفتن
سه ماه بعد
خیلی وقته جونگ کوک و ندیدم و واقعا دلم براش تنگ شده تا اینکه مامانم گفت مامان:دخترم میخوای بریم بیرون من:آره خیلی احتیاج دارم مامان:خیله خوب حاضرشو بریم اون لباس خوشگلاتم بپوش من:باشه رفتم تو اتاقم یه شلوار مشکی لی پاره پوشیدم تنگ بود با یه نیم تنه مشکی جذب پوشیدم که شیکمم پیدا بود و روش یه کته سبز با راه راه های مشکی نازک پوشیدم و موهامم رنگ کرده بودم بلوند کرده بودم ترکیب مشکی و موهامم چتری زدم کرم زدم و یه ریمل خط چشم زدم با یه رژلب رنگ آجری زدم و منتظر موندم من:مامان من حاضرم مامان:اومدیم مامان و بابا اومدن و رفتیم انگار یه جای سر سبز میرفتم باغی جایی من:کجا میریم بابا:عه چقدر عجولی بچه میفهمی من:باشه ولی بگم از فوضولی دارم میمیرم بابا:هعی کی میخوای بزرگ شی من:هیچ وقت(چه پررو🙂😂) رسیدیم اونجا همه نورانی من:اووو چه خبره همینطوری میرفتیم که با چیزی که دیدم سر جام خشک شدم جونگ کوکم اونجا بود مامانم اومد در گوشم مامان:برو من:هان بابا:گفت برو نقشه بود که بهم برسونمتون همون موقع مامان بابای جونگ کوکم درگوش جونگ کوک حرف زدن من یکم آروم رفتم همون موقع سرعتم زیاد کردم جونگ کوکم اومد صدا زدیم همو من:جونگ کوک کوک:سوفیا و پریدم تو بغلش و رو هوا چرخوندم و پاهامم آویزون بود من:جونگ کوک دلم برات تنگ شده بود کوک:منم همینطور(چه مامان بابا های خوبی کاش منم داشتم😭😭😂) عشقم من هلاک شدم بعد گونمو میبوسید بعد گذاشتم زمین
سه ماه بعد
خیلی وقته جونگ کوک و ندیدم و واقعا دلم براش تنگ شده تا اینکه مامانم گفت مامان:دخترم میخوای بریم بیرون من:آره خیلی احتیاج دارم مامان:خیله خوب حاضرشو بریم اون لباس خوشگلاتم بپوش من:باشه رفتم تو اتاقم یه شلوار مشکی لی پاره پوشیدم تنگ بود با یه نیم تنه مشکی جذب پوشیدم که شیکمم پیدا بود و روش یه کته سبز با راه راه های مشکی نازک پوشیدم و موهامم رنگ کرده بودم بلوند کرده بودم ترکیب مشکی و موهامم چتری زدم کرم زدم و یه ریمل خط چشم زدم با یه رژلب رنگ آجری زدم و منتظر موندم من:مامان من حاضرم مامان:اومدیم مامان و بابا اومدن و رفتیم انگار یه جای سر سبز میرفتم باغی جایی من:کجا میریم بابا:عه چقدر عجولی بچه میفهمی من:باشه ولی بگم از فوضولی دارم میمیرم بابا:هعی کی میخوای بزرگ شی من:هیچ وقت(چه پررو🙂😂) رسیدیم اونجا همه نورانی من:اووو چه خبره همینطوری میرفتیم که با چیزی که دیدم سر جام خشک شدم جونگ کوکم اونجا بود مامانم اومد در گوشم مامان:برو من:هان بابا:گفت برو نقشه بود که بهم برسونمتون همون موقع مامان بابای جونگ کوکم درگوش جونگ کوک حرف زدن من یکم آروم رفتم همون موقع سرعتم زیاد کردم جونگ کوکم اومد صدا زدیم همو من:جونگ کوک کوک:سوفیا و پریدم تو بغلش و رو هوا چرخوندم و پاهامم آویزون بود من:جونگ کوک دلم برات تنگ شده بود کوک:منم همینطور(چه مامان بابا های خوبی کاش منم داشتم😭😭😂) عشقم من هلاک شدم بعد گونمو میبوسید بعد گذاشتم زمین
۱۷.۹k
۰۳ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.