پارت ۳
ویو امه *
امه: عجیبه پارسال هم همینو گفتی ، سال قبلش هم همینطور و تونستی ... من که نمیبینم
کارای: دختره زبون دراز اول کله ی تورو برای شریدر میبرم بعد برادر های احمقتو
برگشتن سمتش
امه : بهتره درست حرف بزنی در سطحی نیستی که بی احترامی کنی
یهو بهم حمله کرد خیلی آروم داشتم جا خالی میدادم شمشیرش رو آورد بالا به شمشیر که نگاه کردن شمشیر پودر شد ی تکنیک ذهنی کارای رفت عقب و ستاره پرتاب کرد همشون رو گرفتم با ی دستم
کارای : تو هم مثل من قوی تر شدی
امه : تو قوی تر شدت اینه ؟
کارای یهو عصبی شد و مستقیم حمله کرد من یهو با سرعت زیاد که انگار تلپرت کرده باشم رفتم پشت سرش
امه: هنوز خیلی راه پیش داری تا بخوای حتی بهم دست بزنی
خواست سرش رو برگردونه که من از جلو ی فن رو شکمش رفتم که پرت شد عقب بعد رفتم پشت سرش رگ وسط سرش رو فشار دادم که بیهوش شد بعد چند تا نینجای رباطی اومدم بردنش
امه : همین ... این که خیلی کم بود ببینم بعد شما از این کتک می خوردین زخمی میومدین خونه ؟
مایکی : واو ... تو واقعا .. خیلی باحالی
آخری رو با داد گفت
راف : این عالی بود
لئو : تو خیلی ماهری ... میشه با ما تمرین کنی
پسرا باهم : لطفا پیش ما بمون
امه : آم ... حتما
همشون خوشحال شدن اومدن و سه هاشون بغلم کردن ... فقط راف نیومد که بستاند باز کردن که اونم بیاد ولی نیومد یکم نگاهش کردن که دیگه تحمل نکش و اومد بغلم کرد
دان: مایکی راست میگفت
برگشتیم خونه که کی سی با آپریل رو دیدم
آپریل : امه ... خوشحالم دوباره میبینمت
امه: منم همینطور
راف : خواهر این کی سیه رفیق من
باهاش دست دادم دهن کی سی باز مونده بود
کی سی : مطمئنین این خواهر شماهاست زیادی خوشگله ها
من راه رفتم که ساعت رو دستم زنگ خورد رئیس بود
رئیس : امه کجایی
امه : بهتون گفته بودم میام خونه
رئیس : بله درسته ولی به کمکت نیاز دارم ... هم تو ... هم اگه میتونی برادرات
امه : من که مشکلی ندارم ولی نمیتونم اونا رو از پرتابی که رد میشم رد کنم
رئیس : رنت رو میفرستم
یهو قط شد
امه: نه اون تازه وارد نه
مایکی : من درست شنیدم اون گفت رنت
امه : متاسفانه.... بله
رنت اومد و همه ی اونا رو برد این ، زمانیه که پدر و مادر من هنوز ازدواج نکرده بودن ... ینی ... ۲۰ سالشون بود ...
رنت: آنجا جاییه که مادر و پدر لاکپشت های افسانه ای عاشق هم میشن
امه : آره آره شلوغش نکن
رنت: آم امه سان مشکل
امه: سامانتی رو مه رو
رنت: درسته
امه : عادی شده برام
رفتیم جلو تر مادرم و خالم رو دیدیم
تاکی: سارو نگاه کن ران رو وای خدا خیلی خوبه ...
مامانم یکم گونه هاش سرخ شد
سارو: آره .... اره هست ...
تاکی : میخوام بزرگ شدن با اون باشم
مایکی : مادر پدرمون کین
امه: اون زن مو صورتی اون مادر ماعه و پدرمون ...
# لاکپشت های نینجا
امه: عجیبه پارسال هم همینو گفتی ، سال قبلش هم همینطور و تونستی ... من که نمیبینم
کارای: دختره زبون دراز اول کله ی تورو برای شریدر میبرم بعد برادر های احمقتو
برگشتن سمتش
امه : بهتره درست حرف بزنی در سطحی نیستی که بی احترامی کنی
یهو بهم حمله کرد خیلی آروم داشتم جا خالی میدادم شمشیرش رو آورد بالا به شمشیر که نگاه کردن شمشیر پودر شد ی تکنیک ذهنی کارای رفت عقب و ستاره پرتاب کرد همشون رو گرفتم با ی دستم
کارای : تو هم مثل من قوی تر شدی
امه : تو قوی تر شدت اینه ؟
کارای یهو عصبی شد و مستقیم حمله کرد من یهو با سرعت زیاد که انگار تلپرت کرده باشم رفتم پشت سرش
امه: هنوز خیلی راه پیش داری تا بخوای حتی بهم دست بزنی
خواست سرش رو برگردونه که من از جلو ی فن رو شکمش رفتم که پرت شد عقب بعد رفتم پشت سرش رگ وسط سرش رو فشار دادم که بیهوش شد بعد چند تا نینجای رباطی اومدم بردنش
امه : همین ... این که خیلی کم بود ببینم بعد شما از این کتک می خوردین زخمی میومدین خونه ؟
مایکی : واو ... تو واقعا .. خیلی باحالی
آخری رو با داد گفت
راف : این عالی بود
لئو : تو خیلی ماهری ... میشه با ما تمرین کنی
پسرا باهم : لطفا پیش ما بمون
امه : آم ... حتما
همشون خوشحال شدن اومدن و سه هاشون بغلم کردن ... فقط راف نیومد که بستاند باز کردن که اونم بیاد ولی نیومد یکم نگاهش کردن که دیگه تحمل نکش و اومد بغلم کرد
دان: مایکی راست میگفت
برگشتیم خونه که کی سی با آپریل رو دیدم
آپریل : امه ... خوشحالم دوباره میبینمت
امه: منم همینطور
راف : خواهر این کی سیه رفیق من
باهاش دست دادم دهن کی سی باز مونده بود
کی سی : مطمئنین این خواهر شماهاست زیادی خوشگله ها
من راه رفتم که ساعت رو دستم زنگ خورد رئیس بود
رئیس : امه کجایی
امه : بهتون گفته بودم میام خونه
رئیس : بله درسته ولی به کمکت نیاز دارم ... هم تو ... هم اگه میتونی برادرات
امه : من که مشکلی ندارم ولی نمیتونم اونا رو از پرتابی که رد میشم رد کنم
رئیس : رنت رو میفرستم
یهو قط شد
امه: نه اون تازه وارد نه
مایکی : من درست شنیدم اون گفت رنت
امه : متاسفانه.... بله
رنت اومد و همه ی اونا رو برد این ، زمانیه که پدر و مادر من هنوز ازدواج نکرده بودن ... ینی ... ۲۰ سالشون بود ...
رنت: آنجا جاییه که مادر و پدر لاکپشت های افسانه ای عاشق هم میشن
امه : آره آره شلوغش نکن
رنت: آم امه سان مشکل
امه: سامانتی رو مه رو
رنت: درسته
امه : عادی شده برام
رفتیم جلو تر مادرم و خالم رو دیدیم
تاکی: سارو نگاه کن ران رو وای خدا خیلی خوبه ...
مامانم یکم گونه هاش سرخ شد
سارو: آره .... اره هست ...
تاکی : میخوام بزرگ شدن با اون باشم
مایکی : مادر پدرمون کین
امه: اون زن مو صورتی اون مادر ماعه و پدرمون ...
# لاکپشت های نینجا
۲.۰k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.