پارت ۲
ویو امه *
همه یهو برگشتن سمتم و چشماشون گرد شد
امه : چیه مرده دیدین مگه
یهو لئو و راف بهم حمله کردن که خیلی نرم و حرفه ای جا خالی دادم سطح من به خاطر تمرین هایی که کردم خیلی ار اونا بالا تر بود
لئو: تو کی هستی و از کجا اومدی
راف : چطور اینجا رو پیدا کردی ...
مایکی اومد جلوم وایساد
مایکی : بجه ها وایسید ببینیم اول کیه نیاز به خشونت نیست ... شاید اون ...
دان : معذرت میخوام من دونات...
امه : میشناسم ... همتون رو خیلی خوب میشناسم
لئو: پس میشه خودت رو معرفی کنی ؟
امه: امه ... من امه هستم دختر بزرگ یا در اصل یکی از شاگردان استاد اسپلیتر
مایکی : تو خواهر مایی ؟
اینو با ی ذوق خواستی پرسید
سرمو به نشونه ی اره تکون دادم که اون دوتا هم آروم شدن
راف : هی بگو ببینم چند سالته
امه : چهار قلو ها ... از همتون یک سال بزرگ ترم
راف : ببینم کارای یواشکیه تو این خونه کار توعه
امه : وقتی خودتون حواستون نیست بله باید بلاخره رسیدگی کنم
لئو: اون دختر که بچه گی دیدمش تو بودی
امه : آره ... اره لئوناردو... اون من بودم
مایکی : میشه بغلت کنم ؟
پسرا : مایکی !
امه : البته بلاخره داداشمی
مایکی بغلم کرد منم بغلش کردم چون هم قد لئو و راف بودم قدم ازش بلند تر بود واسه همین ی دستمو گذاشتم رو لاکش و اون یکی رو رو سرش
مایکی: بغلت چه خس خوبی داره ی ... ی حس ... امنیت که ... برام عجیبه
امه : همشون هر وقت خواستین میتونید بغلم کنید من هیج مشکلی ندارم
استاد اومد
استاد: پسرا خوشحالم که خودتون با خواهرتون آشنا شدین ... امه ... نینجای سیاه رنگ چشم بندشه و سلاحتو میتونی نشونشون بدی ؟
از مایکی جدا شدن یکم فاصله گرفتم و با قدرتم داسم رو آوردم
استاد : خب امه رو ببرید این دوز و بر رو نشونش بدین ... اگه شما هم بخواین قراره دیگه اینجا پیشتون بمونه
امه: اگه شما هم منو بخواین البته
استاد رفت با پسرا داشتین راه می رفتیم
مایکی : غذای مورد علاقت چیه ؟
امه : اینم سواله ؟ ... پیتزا
مایکی : منم
دان : ی سوال موهاتو رنگ کردی ؟
دان یکم از موهام تو دستش بود و داشت نگاهشون میکرد
امه : مادر زادیه من کاریش نکردم
دان : واو تو خیلی باحالی مطمئنن آپریل ازت خوشش میاد
امه : وایسا آپریل اونیل؟
لئو : آره چطور مگه
امه : میشناسمش... به خاطر فهمیدن قدرتش استاد فرستاده بودش پیش من بعد باهم دوست شدیم
راف : ببینم راجب دشمن های ما میدونی ؟
امه: آره ... اره میدونم
راف : ببینم میشه بهت اعتماد کرد
همشون سوالی نگاهم کردن من پشتمو کردم بهشون و داشتن راه میرفتم
امه : به خودتون بستگی داره بخواین بکنید یا نه یهو ی صدای از پشت صدام زد کارای بود
کارای : نگاه کن دختر عجیب برگشته
امه : منم از دیدنت خوشحالم کارای
کارای : اومدم کلت رو ببرم
#لاکپشت _ های _ نینجا
همه یهو برگشتن سمتم و چشماشون گرد شد
امه : چیه مرده دیدین مگه
یهو لئو و راف بهم حمله کردن که خیلی نرم و حرفه ای جا خالی دادم سطح من به خاطر تمرین هایی که کردم خیلی ار اونا بالا تر بود
لئو: تو کی هستی و از کجا اومدی
راف : چطور اینجا رو پیدا کردی ...
مایکی اومد جلوم وایساد
مایکی : بجه ها وایسید ببینیم اول کیه نیاز به خشونت نیست ... شاید اون ...
دان : معذرت میخوام من دونات...
امه : میشناسم ... همتون رو خیلی خوب میشناسم
لئو: پس میشه خودت رو معرفی کنی ؟
امه: امه ... من امه هستم دختر بزرگ یا در اصل یکی از شاگردان استاد اسپلیتر
مایکی : تو خواهر مایی ؟
اینو با ی ذوق خواستی پرسید
سرمو به نشونه ی اره تکون دادم که اون دوتا هم آروم شدن
راف : هی بگو ببینم چند سالته
امه : چهار قلو ها ... از همتون یک سال بزرگ ترم
راف : ببینم کارای یواشکیه تو این خونه کار توعه
امه : وقتی خودتون حواستون نیست بله باید بلاخره رسیدگی کنم
لئو: اون دختر که بچه گی دیدمش تو بودی
امه : آره ... اره لئوناردو... اون من بودم
مایکی : میشه بغلت کنم ؟
پسرا : مایکی !
امه : البته بلاخره داداشمی
مایکی بغلم کرد منم بغلش کردم چون هم قد لئو و راف بودم قدم ازش بلند تر بود واسه همین ی دستمو گذاشتم رو لاکش و اون یکی رو رو سرش
مایکی: بغلت چه خس خوبی داره ی ... ی حس ... امنیت که ... برام عجیبه
امه : همشون هر وقت خواستین میتونید بغلم کنید من هیج مشکلی ندارم
استاد اومد
استاد: پسرا خوشحالم که خودتون با خواهرتون آشنا شدین ... امه ... نینجای سیاه رنگ چشم بندشه و سلاحتو میتونی نشونشون بدی ؟
از مایکی جدا شدن یکم فاصله گرفتم و با قدرتم داسم رو آوردم
استاد : خب امه رو ببرید این دوز و بر رو نشونش بدین ... اگه شما هم بخواین قراره دیگه اینجا پیشتون بمونه
امه: اگه شما هم منو بخواین البته
استاد رفت با پسرا داشتین راه می رفتیم
مایکی : غذای مورد علاقت چیه ؟
امه : اینم سواله ؟ ... پیتزا
مایکی : منم
دان : ی سوال موهاتو رنگ کردی ؟
دان یکم از موهام تو دستش بود و داشت نگاهشون میکرد
امه : مادر زادیه من کاریش نکردم
دان : واو تو خیلی باحالی مطمئنن آپریل ازت خوشش میاد
امه : وایسا آپریل اونیل؟
لئو : آره چطور مگه
امه : میشناسمش... به خاطر فهمیدن قدرتش استاد فرستاده بودش پیش من بعد باهم دوست شدیم
راف : ببینم راجب دشمن های ما میدونی ؟
امه: آره ... اره میدونم
راف : ببینم میشه بهت اعتماد کرد
همشون سوالی نگاهم کردن من پشتمو کردم بهشون و داشتن راه میرفتم
امه : به خودتون بستگی داره بخواین بکنید یا نه یهو ی صدای از پشت صدام زد کارای بود
کارای : نگاه کن دختر عجیب برگشته
امه : منم از دیدنت خوشحالم کارای
کارای : اومدم کلت رو ببرم
#لاکپشت _ های _ نینجا
۲.۳k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.