چشمای قشنگ تو
#Part119
چشمای قشنگ تو✨
#دیانا
از خواب بلند شدم با لباس دیشب و آرایش خوابم برده بود
هوفففف
لباسمو توی کمد گذاشتم و رفتم حموم
یه دوش نیم ساعته گرفتم
ساعت 10بود رفتم پایین کسی خونه نبود صبحانمو خوردم گوشی رو باز کردم مامان پیام داده بود
"سلام دخترم صبح بخیر منو مهتا رفتیم خرید مهشاد با محراب رفته دنبال دانشگاه "
(بچها اخرای تابستونه)
سری تایپ کردم "سلام مامان باشه خوش بگذره"
تلویزیون روشن کردم چند تا شبکه عوض کردم هوففف هیچی برنامه نداش
تصمیم گرفتم برم یه دوری بزنم
لباسامو عوض کردم یه مانتوی نارنجی با شال مشکی شلوار مشکی پوشیدم
یه بالم لب بی رنگ زدمو اومدم بیرون
جلو خونمون یه پارک بود اونجا کمی قدم زدم یکی داشت پشتم میومد سرمو چرخوندم ارسلان بود
ارسلان:اع سلام
دیانا:سلام اینجا چیکار میکنی؟
ارسلان:حوصلم سر رفته بود اومدم قدم بزنم ت چی؟
دیانا:منم همینطور
ارسلان:اها
دیانا:آره
ارسلان:گشنت نیس؟
دیانا:چرا خیلی
ارسلان:پس بیا بریم یه رستوران خوب
دیانا:ن مزاحم نمیشم
لرسلان:بیا بریم باو
دیانا:آخه مامان اینا الانا میان
ارسلان:خوب بیان بیا بریم
دیانا:هعب باشه
سوار ماشین ارسلان شدیم و رفتیم رستوران
ارسلان:دیانا بیا اینجا بشینیم
دیانا:هوم باشه
گارسون:چی میل دارید؟
ارسلان:دیانا؟
دیانا:من یه پیتزا سبزیجات
گارسون:شما؟
ارسلان:منم همین
گارسان:چشم
اردیا:ممنون
ارسلان:دیانا
دیانا:بله؟
ارسلان:هوم هیچی
دیانا:وا روانی شدی؟
ارسلان:اره
دیانا:چی؟
ارسلان:روانی یکی که ازش متنفر بودم
دیانا:یعن.. ی چ.. ی؟
ارسلان:بیخیال
دیانا:من میرم دستشویی
یعنی ارسلان عاشق شده بود؟
باورم نمیشه پس اون حرفایی که زده بود یا اون نزدیک شدنش ب من الکی بود؟
الکی دلمو خوش کرده بودم؟
الکی فکر میکردم دوسم داره؟
وای سرم داشت منفجر میشد
چشمای قشنگ تو✨
#دیانا
از خواب بلند شدم با لباس دیشب و آرایش خوابم برده بود
هوفففف
لباسمو توی کمد گذاشتم و رفتم حموم
یه دوش نیم ساعته گرفتم
ساعت 10بود رفتم پایین کسی خونه نبود صبحانمو خوردم گوشی رو باز کردم مامان پیام داده بود
"سلام دخترم صبح بخیر منو مهتا رفتیم خرید مهشاد با محراب رفته دنبال دانشگاه "
(بچها اخرای تابستونه)
سری تایپ کردم "سلام مامان باشه خوش بگذره"
تلویزیون روشن کردم چند تا شبکه عوض کردم هوففف هیچی برنامه نداش
تصمیم گرفتم برم یه دوری بزنم
لباسامو عوض کردم یه مانتوی نارنجی با شال مشکی شلوار مشکی پوشیدم
یه بالم لب بی رنگ زدمو اومدم بیرون
جلو خونمون یه پارک بود اونجا کمی قدم زدم یکی داشت پشتم میومد سرمو چرخوندم ارسلان بود
ارسلان:اع سلام
دیانا:سلام اینجا چیکار میکنی؟
ارسلان:حوصلم سر رفته بود اومدم قدم بزنم ت چی؟
دیانا:منم همینطور
ارسلان:اها
دیانا:آره
ارسلان:گشنت نیس؟
دیانا:چرا خیلی
ارسلان:پس بیا بریم یه رستوران خوب
دیانا:ن مزاحم نمیشم
لرسلان:بیا بریم باو
دیانا:آخه مامان اینا الانا میان
ارسلان:خوب بیان بیا بریم
دیانا:هعب باشه
سوار ماشین ارسلان شدیم و رفتیم رستوران
ارسلان:دیانا بیا اینجا بشینیم
دیانا:هوم باشه
گارسون:چی میل دارید؟
ارسلان:دیانا؟
دیانا:من یه پیتزا سبزیجات
گارسون:شما؟
ارسلان:منم همین
گارسان:چشم
اردیا:ممنون
ارسلان:دیانا
دیانا:بله؟
ارسلان:هوم هیچی
دیانا:وا روانی شدی؟
ارسلان:اره
دیانا:چی؟
ارسلان:روانی یکی که ازش متنفر بودم
دیانا:یعن.. ی چ.. ی؟
ارسلان:بیخیال
دیانا:من میرم دستشویی
یعنی ارسلان عاشق شده بود؟
باورم نمیشه پس اون حرفایی که زده بود یا اون نزدیک شدنش ب من الکی بود؟
الکی دلمو خوش کرده بودم؟
الکی فکر میکردم دوسم داره؟
وای سرم داشت منفجر میشد
۳.۵k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.