پرنسس من🤍🥂
#پرنسس_من🤍🥂
#part_79
نمیدونم که جونگکوک میدونه یون سوک دختر عموشه یا نه... یا اینکه الان چه حسی داره..
تو همین فکرا بودم که یهو صدای بلند داد جونگکوک کل بیمارستانو برداشت!
+ یون سوک... یون سوک!
با عجله به سمت اتاق رفتیم... یون سوک رو تخت افتاده بود و بدنش داشت میلرزید... همونطور که انتظار داشتم تشنج کرده بود..
- برو بیرون!
+ توروخدا خوبش کن..
- گفتم برو بیرون!
پرستار به زور از اتاق بردش بیرون... ضربان قلبش به شدت پایین بود!
[ ویو جونگکوک ]
با چشمای پر از اشک به نامجون التماس میکردم که نجاتش بده..
نمیدونم چم شده بود ولی نمیتونستم جلو اشکام و لرزش دست و پامو بگیرم... التماس میکردم که نجاتش بدن...
بعد از چند دقیقه نامجون از اتاق بیرون اومد... با عجله رفتم به سمتش
- چیشد؟؟...حالش بهتره؟
اینکه هیچ جوابی نمیداد بیشتر رو مخم بود...
- میگم چیشد؟؟؟ ( با داد )
€ متاسفم جونگکوک!
#part_79
نمیدونم که جونگکوک میدونه یون سوک دختر عموشه یا نه... یا اینکه الان چه حسی داره..
تو همین فکرا بودم که یهو صدای بلند داد جونگکوک کل بیمارستانو برداشت!
+ یون سوک... یون سوک!
با عجله به سمت اتاق رفتیم... یون سوک رو تخت افتاده بود و بدنش داشت میلرزید... همونطور که انتظار داشتم تشنج کرده بود..
- برو بیرون!
+ توروخدا خوبش کن..
- گفتم برو بیرون!
پرستار به زور از اتاق بردش بیرون... ضربان قلبش به شدت پایین بود!
[ ویو جونگکوک ]
با چشمای پر از اشک به نامجون التماس میکردم که نجاتش بده..
نمیدونم چم شده بود ولی نمیتونستم جلو اشکام و لرزش دست و پامو بگیرم... التماس میکردم که نجاتش بدن...
بعد از چند دقیقه نامجون از اتاق بیرون اومد... با عجله رفتم به سمتش
- چیشد؟؟...حالش بهتره؟
اینکه هیچ جوابی نمیداد بیشتر رو مخم بود...
- میگم چیشد؟؟؟ ( با داد )
€ متاسفم جونگکوک!
۲.۱k
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.