پارت 14
پارت 14
ویو ات
وقتی رسیدیم یونگی شمارشو بهم داد گفت شاید لازم بشه جونکوک خیلی از دستم عصبانی شد منم محل ندادم
(رسیدن به هتل )
ات:وای چقد خوشکله اوتاقمون مگه نه
کوک:اره خیلی خوشکله( نیشخند)
ات :میشه نزدیکم نشی
کوک همیجوری نزدیکم میشد منم هی عقب میرفتم تا اینکه خوردم به دیوار اونم نزدیکم شد و دستاشو رویه دیوار گزاشت صورتشو نزدیکه صورتم کرد
کوک:چی میگی خانومم تویه این اوتاق لحظه هایه قشنگی در انتظارمونه نه
ات: منم بخاطره اینکه از دستش خلاص شم گفتم اره درست من برم دوش بگیرم
کوک:کجا هر وقت من گفتم میتونی بری
ات:میشه برم
کوک:نه
ات:بیخیال بزار برم
کوک :چرا وقتی یونگی شمارشو بهت داد نگفتی نمیخوام
ات:میدونی جونکوک اونو خیلی دوس دارم چون من اونو مثله داداشم میدونم
کوک:و
ات:و اینکه اونم منو مثله خواهرش دوست داره من فقد دوهی و یونگیو دارم نگو که دیگه اجازه نمیدی که با یونگی در ارتباط باشم
کوک:نه خانمم با این مشکلی ندارم اما خیلی صمیمی نشو باهاش
ات:حتا
اروم لباشو نزدیکه لبام کرد و بوسیه عمیقی رو شروع کرو بعدش منو براید استایل بغلم کرد و منو گزاشت رویه تخت و کنارم دراز کشید دستاشو دوره کمرم حلقه کرد و سرشو نزدیکه گردنم کرد
کوک:میخواهم بخابم
ات:میشه من نخابم اخه کله راه خواب بودم
کوک:نه نمیشه
جونکوک خوابش برد یک ساعت همین جوری گزشت من خوابم نمیامد تا اینکه گوشیه جونکوک زنگ خورد جونگکوک بیدار شد منم از فرست استفاده کردم زود از رویه تخت بلند شدم گوشیش برداشت و جواب داد
مکالمه بینه جونکوک و عمو جانک
نکته عمو جانگ دوسته صمیمی پدر جونکوک
کوک:سلام عمو
عمو:سلام پسرم خوبی شنیدم اومدی اینجا
کوک:اره نشد خبر بدم
عمو:باشه پسرمامشب جشنه تولده پسرمه منتظرتیم
کوک:چشم عمو حتما میایم
پایانه مکالمه
کوک: ات باید امشب بریم چشنه تولده پسره عمو جانگ
ات:باشه
بلند شدم از تویه ساک یه لباسه قرمز رنگ برداشتم بهش نگاه کردم کوک: همینو بپوش
ات:باشه رفتم حموم لباسامو پوشیدم رفتم سمته میزه ارایش یه ارایش ساده کردم تمامه این مدت که اماده میشدم جونکوک نگاهم میکرد ات:جونکوک میخواهی اماده بشی
کوک:چرا میشم رفتم یه دوش گرفت یه کتو شلوار مشکی پوشیدم و به ات گفتم دیگه بریم دیر میشه
رسیدن به چشن
وقتی وارده سالون شدیم یه دوختر اومد سمته ما
نیو:سلام جونکوک (نیو دوسته دوران بچه گی جونکوک و ازش خوشش میاد
ات: سلام روبه نیو اصلا ازش خوشم نیومد منم دسته جونکوک رو گرفتم ات:بریم
کوک: باشه راستی عشقم تو برو بشین گوشیم زنگ میزنه جواب میدم میام. ات:باشه
ویونیو
اون زنشه ایش اصلا ازش خوشم نمیام خوب مگه چیه که ازیتش کنم رفتم پیشه ات وقتی حرف میزدیم همش اون زایه ام میکرد منم خیلی عصبانی شدم و تصمیم گرفتم که تلافی کنم
ویو کوک:رفتم پیشه ات و نیو نشستم انگار دعوا شون شده بود بعد نیو رفت
ات:جونکوک من میرم ارایشمو تمدید کنم
بعد رفتم سمته سرویسه بهداشتی ارایشمو درست کردم میخواستم برم که چند تا دوختر بازومو گرفت کشیدن یه گوشه راه رو ات:ولم کنید چیکار میکنید هیچی نمی گفتم فقط روم آب میزیختن چند تا دستامو گرفته بودن یکی شونم روم آب میریختن بعدش نیو اومد و گفت نو لیاقته زنه جونکوک رو نداری و نخواهیم داشت و خندید و رفت همیه دوخترا رفتن منم خیس آب بودم آرایشام ریخته بودن همونجا نشستم اخه با این سرو وعض
ویو کوک: این دوختره کجا رفته نیم ساعته نیست بعدش رفتم ببینم وقتی تحه راه رو خیسه آب بود آرایشش همه ریخته بودن
رفتم پیشش گفتم چیشده (با نگرانی)
ویو ات: چند تا دوختره دیونه اومدن روم آب ریختن (با بغض)
ویو کوک: منم گفتم باشه اشکالی نداره و کتمو رویه شونه هاش انداختم وبلندش کردم وسوار ماشین شدیم و راه افتادیم رسیدیم هتل و پیاده شدم و دره ماشینو باز کردم و دستشو گرفتم پیادش کردم و رفتیم اتاقمون رفتم یه لباس از کمد برداشتم و گفتم بپوشش اونم لباسشو پوشید بعدش رفت رویه مبل نشست رفتم کنارش نشستم و گفتم چرا انقدر میلرزی دستمو گذاشتم رو پیشونیش و گفتم تب داری
ویو ات: گفتم نه ولم کن میخوام بخوابم
این پارتو واسیه اونایی که گفتن پارته بعدی رو بزار
گذاشتم🌷🌷🌷 و کسی دوست نداره نخونه
ویو ات
وقتی رسیدیم یونگی شمارشو بهم داد گفت شاید لازم بشه جونکوک خیلی از دستم عصبانی شد منم محل ندادم
(رسیدن به هتل )
ات:وای چقد خوشکله اوتاقمون مگه نه
کوک:اره خیلی خوشکله( نیشخند)
ات :میشه نزدیکم نشی
کوک همیجوری نزدیکم میشد منم هی عقب میرفتم تا اینکه خوردم به دیوار اونم نزدیکم شد و دستاشو رویه دیوار گزاشت صورتشو نزدیکه صورتم کرد
کوک:چی میگی خانومم تویه این اوتاق لحظه هایه قشنگی در انتظارمونه نه
ات: منم بخاطره اینکه از دستش خلاص شم گفتم اره درست من برم دوش بگیرم
کوک:کجا هر وقت من گفتم میتونی بری
ات:میشه برم
کوک:نه
ات:بیخیال بزار برم
کوک :چرا وقتی یونگی شمارشو بهت داد نگفتی نمیخوام
ات:میدونی جونکوک اونو خیلی دوس دارم چون من اونو مثله داداشم میدونم
کوک:و
ات:و اینکه اونم منو مثله خواهرش دوست داره من فقد دوهی و یونگیو دارم نگو که دیگه اجازه نمیدی که با یونگی در ارتباط باشم
کوک:نه خانمم با این مشکلی ندارم اما خیلی صمیمی نشو باهاش
ات:حتا
اروم لباشو نزدیکه لبام کرد و بوسیه عمیقی رو شروع کرو بعدش منو براید استایل بغلم کرد و منو گزاشت رویه تخت و کنارم دراز کشید دستاشو دوره کمرم حلقه کرد و سرشو نزدیکه گردنم کرد
کوک:میخواهم بخابم
ات:میشه من نخابم اخه کله راه خواب بودم
کوک:نه نمیشه
جونکوک خوابش برد یک ساعت همین جوری گزشت من خوابم نمیامد تا اینکه گوشیه جونکوک زنگ خورد جونگکوک بیدار شد منم از فرست استفاده کردم زود از رویه تخت بلند شدم گوشیش برداشت و جواب داد
مکالمه بینه جونکوک و عمو جانک
نکته عمو جانگ دوسته صمیمی پدر جونکوک
کوک:سلام عمو
عمو:سلام پسرم خوبی شنیدم اومدی اینجا
کوک:اره نشد خبر بدم
عمو:باشه پسرمامشب جشنه تولده پسرمه منتظرتیم
کوک:چشم عمو حتما میایم
پایانه مکالمه
کوک: ات باید امشب بریم چشنه تولده پسره عمو جانگ
ات:باشه
بلند شدم از تویه ساک یه لباسه قرمز رنگ برداشتم بهش نگاه کردم کوک: همینو بپوش
ات:باشه رفتم حموم لباسامو پوشیدم رفتم سمته میزه ارایش یه ارایش ساده کردم تمامه این مدت که اماده میشدم جونکوک نگاهم میکرد ات:جونکوک میخواهی اماده بشی
کوک:چرا میشم رفتم یه دوش گرفت یه کتو شلوار مشکی پوشیدم و به ات گفتم دیگه بریم دیر میشه
رسیدن به چشن
وقتی وارده سالون شدیم یه دوختر اومد سمته ما
نیو:سلام جونکوک (نیو دوسته دوران بچه گی جونکوک و ازش خوشش میاد
ات: سلام روبه نیو اصلا ازش خوشم نیومد منم دسته جونکوک رو گرفتم ات:بریم
کوک: باشه راستی عشقم تو برو بشین گوشیم زنگ میزنه جواب میدم میام. ات:باشه
ویونیو
اون زنشه ایش اصلا ازش خوشم نمیام خوب مگه چیه که ازیتش کنم رفتم پیشه ات وقتی حرف میزدیم همش اون زایه ام میکرد منم خیلی عصبانی شدم و تصمیم گرفتم که تلافی کنم
ویو کوک:رفتم پیشه ات و نیو نشستم انگار دعوا شون شده بود بعد نیو رفت
ات:جونکوک من میرم ارایشمو تمدید کنم
بعد رفتم سمته سرویسه بهداشتی ارایشمو درست کردم میخواستم برم که چند تا دوختر بازومو گرفت کشیدن یه گوشه راه رو ات:ولم کنید چیکار میکنید هیچی نمی گفتم فقط روم آب میزیختن چند تا دستامو گرفته بودن یکی شونم روم آب میریختن بعدش نیو اومد و گفت نو لیاقته زنه جونکوک رو نداری و نخواهیم داشت و خندید و رفت همیه دوخترا رفتن منم خیس آب بودم آرایشام ریخته بودن همونجا نشستم اخه با این سرو وعض
ویو کوک: این دوختره کجا رفته نیم ساعته نیست بعدش رفتم ببینم وقتی تحه راه رو خیسه آب بود آرایشش همه ریخته بودن
رفتم پیشش گفتم چیشده (با نگرانی)
ویو ات: چند تا دوختره دیونه اومدن روم آب ریختن (با بغض)
ویو کوک: منم گفتم باشه اشکالی نداره و کتمو رویه شونه هاش انداختم وبلندش کردم وسوار ماشین شدیم و راه افتادیم رسیدیم هتل و پیاده شدم و دره ماشینو باز کردم و دستشو گرفتم پیادش کردم و رفتیم اتاقمون رفتم یه لباس از کمد برداشتم و گفتم بپوشش اونم لباسشو پوشید بعدش رفت رویه مبل نشست رفتم کنارش نشستم و گفتم چرا انقدر میلرزی دستمو گذاشتم رو پیشونیش و گفتم تب داری
ویو ات: گفتم نه ولم کن میخوام بخوابم
این پارتو واسیه اونایی که گفتن پارته بعدی رو بزار
گذاشتم🌷🌷🌷 و کسی دوست نداره نخونه
۷.۱k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.