آبنبات تلخ
#آبنبات تلخ
part=۳۷
یونا : نه نهههه خواهش میکنم از از جونم بگذر من هیچی ندارم ترو خدا یه کاری کردم
تهیونگ : منم هیچی ندارم نترس بعد تو من قراره بمیرم بدون لینا دلیلی واسه زندگی ندارم هرزه
یونا : اما اما اون که زندس پیشته چی داری میگی
تهیونگ : عاره زندست ولی میره تنهام میزاره به خاطر تو حرومی دیگه دوسم نداره پس زندگی به یه ورم
یونا : نه ترو خدا نکن من هنوز خیلی چیزا دارم خواهش میکنمممم
تهیونگ : شرمنده دیره شلیک کرد
بعد این که بهش شلیک کردم از اون جا زدم بیرون و رفتم خونه وقتی رفتم دیدم لینا روی مبل داره فیلم میبینه بی حرف رفتم تو اتاقم لباسامو کندمو یه دوش ۲۰ مینی گرفتم اومد بیرون لباسامو پوشیدم قرصایی که تو راه برای تموم کردن زندگیم گرفته بودمو خوردم همین که خوردم گلوم سوخت ولی محل ندادم رفتم پایین
لینا : وقتی تهبونگ اومد حال نداشت انگار مریض بود ولی چیزی نگفتم
تهیونگ رفتم سمت آشپزخونه آب بخورم که خون کل دهنمو گرفت و خون بالا آوردم نفهمیدم چی شد که چشمام سیاهی رفت
لینا : یهو صدای جیغ بلند آجوما اومد که شروع به گریه کردن کرد اول فکر کردم زیر سر تهیونگه خیلی شاکی بلند شدم رفتم آشپزخونه تا یه سیلی به تهیونگ بزنم اما خودم بزرگ ترین سیلی رو خوردم تهیونگ غرق خون رو زمین سرد آشپزخونه افتاده بود مثل سگ ترسیدم از حرفام کارام پشیمون شدمو زدم زیر گریه خیلی با عجله زنگ زدم جونگ کوک
جونگ کوک : تو دفتر داشتم کار میکردم که گوشیم زنگ خورد پشمام ریخت لینا بود جواب دادم الو
لینا: تا گوشیو جواب داد گفتم جونگ کوک لطفا بیا اینجا تهیونگ قرص خورده یه کاری کننننن بیا اینجاااا
کوکی : تا جواب دادم با چیزی که گفت خون تو رگام یخ زد تهیونگ خود کشی کرده به لینا گفتم همون جا باشن تا بیام زنگ بزنن آمبولانس
لینا: کوک که خیلی معلوم بود شکه شده گفت زنگ بزنم آمبولانس منم زنگ زدم اومد تهیونگ و بردن همین که بردن منم سوار شدم رفتم
ویو بیمارستان
لینا تهبونگو بردن تا معدشو شست و شو بدم کوکم که اونجا حالش اصلا خوب نبود داغون تر از من بود برای بار هزارم به خودم و این زندگی لعنت فرستادم دیگه نتونستم تاقت بیارم زنگ زدم هانی
هانی : داشتم کارای شرکتو میکردم که دیدم کوک با عجله از شرکت رفت بعد رفتنش یه دوساعت بعدش لینا زنگ زد
لینا : الو هانی بهت نیاز دارم بیا بیمارستان فلان فلان
هانی : چی چیشده چه خبرههههه چیکار کردی
لینا : من کاری نکردم تهیونگ کرده اون اون دیونه عوضی قرص خورده(با گریه)
هانی : باشه باشه الان میام زود میام
نکته (جاسمین با جیمین ازدواج کردن و رفتن خارج)
ویو بیمارستان
part=۳۷
یونا : نه نهههه خواهش میکنم از از جونم بگذر من هیچی ندارم ترو خدا یه کاری کردم
تهیونگ : منم هیچی ندارم نترس بعد تو من قراره بمیرم بدون لینا دلیلی واسه زندگی ندارم هرزه
یونا : اما اما اون که زندس پیشته چی داری میگی
تهیونگ : عاره زندست ولی میره تنهام میزاره به خاطر تو حرومی دیگه دوسم نداره پس زندگی به یه ورم
یونا : نه ترو خدا نکن من هنوز خیلی چیزا دارم خواهش میکنمممم
تهیونگ : شرمنده دیره شلیک کرد
بعد این که بهش شلیک کردم از اون جا زدم بیرون و رفتم خونه وقتی رفتم دیدم لینا روی مبل داره فیلم میبینه بی حرف رفتم تو اتاقم لباسامو کندمو یه دوش ۲۰ مینی گرفتم اومد بیرون لباسامو پوشیدم قرصایی که تو راه برای تموم کردن زندگیم گرفته بودمو خوردم همین که خوردم گلوم سوخت ولی محل ندادم رفتم پایین
لینا : وقتی تهبونگ اومد حال نداشت انگار مریض بود ولی چیزی نگفتم
تهیونگ رفتم سمت آشپزخونه آب بخورم که خون کل دهنمو گرفت و خون بالا آوردم نفهمیدم چی شد که چشمام سیاهی رفت
لینا : یهو صدای جیغ بلند آجوما اومد که شروع به گریه کردن کرد اول فکر کردم زیر سر تهیونگه خیلی شاکی بلند شدم رفتم آشپزخونه تا یه سیلی به تهیونگ بزنم اما خودم بزرگ ترین سیلی رو خوردم تهیونگ غرق خون رو زمین سرد آشپزخونه افتاده بود مثل سگ ترسیدم از حرفام کارام پشیمون شدمو زدم زیر گریه خیلی با عجله زنگ زدم جونگ کوک
جونگ کوک : تو دفتر داشتم کار میکردم که گوشیم زنگ خورد پشمام ریخت لینا بود جواب دادم الو
لینا: تا گوشیو جواب داد گفتم جونگ کوک لطفا بیا اینجا تهیونگ قرص خورده یه کاری کننننن بیا اینجاااا
کوکی : تا جواب دادم با چیزی که گفت خون تو رگام یخ زد تهیونگ خود کشی کرده به لینا گفتم همون جا باشن تا بیام زنگ بزنن آمبولانس
لینا: کوک که خیلی معلوم بود شکه شده گفت زنگ بزنم آمبولانس منم زنگ زدم اومد تهیونگ و بردن همین که بردن منم سوار شدم رفتم
ویو بیمارستان
لینا تهبونگو بردن تا معدشو شست و شو بدم کوکم که اونجا حالش اصلا خوب نبود داغون تر از من بود برای بار هزارم به خودم و این زندگی لعنت فرستادم دیگه نتونستم تاقت بیارم زنگ زدم هانی
هانی : داشتم کارای شرکتو میکردم که دیدم کوک با عجله از شرکت رفت بعد رفتنش یه دوساعت بعدش لینا زنگ زد
لینا : الو هانی بهت نیاز دارم بیا بیمارستان فلان فلان
هانی : چی چیشده چه خبرههههه چیکار کردی
لینا : من کاری نکردم تهیونگ کرده اون اون دیونه عوضی قرص خورده(با گریه)
هانی : باشه باشه الان میام زود میام
نکته (جاسمین با جیمین ازدواج کردن و رفتن خارج)
ویو بیمارستان
- ۲.۹k
- ۱۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط