آبنبات تلخ
#آبنبات تلخ
part=۳۶
لینا : ت....و ا..ینجا چیکار ... میکنی (با لکنت)
تهیونگ : من من واقعا متاسفم یه لحظه وقتی اون حرفو زدی کنترلمو از دست دادم نفهمیدم چیکار کردم منو ببخش
لینا : ببخشم اصلا میدونی چیکارم کردی لعنتی گناهم چی بود جز این که عاشقت شدم چرا واقعا چرا بهم خیانت کردی حالا هم منو پیش خودت نگه داشتییییی ازت متنفرم
تهیونگ : لینا من من واقعا عاشقت هستمو بودم تو نمیدونی چی شده قضاوتم نکن لطفا
لینا : گمشو نبینمت چشم به چشت نخوره
تهیونگ : حداقل بزار حرف بزنم خواهش میکنم
لینا: نه فقط برو بزار آروم شم بعدش بیا فقط برو
تهیونگ باشه
فلش بک =(قبل خیانت تهیونگ بع لینا)
یونا زنگ میزنه به تهیونگ
یونا : الو آقای کیم اگه میخوای دوست دختر زنده باشه زود بیا به آدرسی که میفرستم
تهیونگ : توکی چی میگی با لینا چیکار کردی عوضی
یونا : عه وقتی اومدی میفهمی
دو ساعت بعد
تهیونگ : رفتم به ادرسی که داده بود باورم نمی شد اون همون یونا صمیمی ترین دوست لینا بود و با یه چاقو داشت بالا سر لینا که بیهوش بود میچرخید و زیر لب حرف میزد و یه چیزایی میگفت
رفتم نزدیک ببینم چه خبره
یونا : عه بلاخره اومدی فکر کردم نمیایی خب خوب جفت گوشاتو باز کن اگه این دختره رو زنده میخوایش باید ولش کنی بیای با من
تهیونگ : تو چطور میتونی همچین کاری کنی اون دوستته
یونا : برام مهم نیست باباش بابامو کشته پس باید مثل من عذاب بکشه ببین یا شرطایی که میزارم رو قبول میکنی یا میمیره
تهیونگ : باشه باشه بهش دست نزن قبوله هرچی بگی قبوله
نکته(تموم کارایی که تهیونگ کرد همش شرطای یونا و خواسته هاش بوده )
پایان فلش بک
لینا : وقتی تهیونگ گفت عاشقمه باورم نشد کی اخه وقتی عاشق کسیه عذابش میده نابودش میکنه لعنتی ولی وقتی اونجوری باهاش حرف زدم خودمم ناراحت شدم اما اون نباید منو میزد
تهیونگ : لعنتی این خواسته یونا زیادی بود دختره هرزه این که لینا رو بزنم زیادی بود آهه باید بکشمش
لینا : وقتی دیدم تهیونگ نیست نگرانش شدم رفتم پایین دیدم آجوما داره غذا میپذه رفتم سمتش
لینا : آجوما تهیونگ کجاست ندیدمش
آجوما : دخترم ارباب بعد این که باهات دعواش شد رفت نگفت کجا میره
لینا : آها باش اگه اومد بهم بگو
لینا : پسره خر(خودتی) معلوم نیست کجاستتتت ازش متنفرم متنفر دیونم کرده
تهیونگ : رفتم سراغ یونا اون تو یه عمارت خارج شهر بود رفتم اونجا آدم زیادی نبود کسایی که بودنو کشتمو رفتم داخل یونا داشت با یه پسره غذا میخورد تا منو دید جیغ کشید همون پسره بلند شد اومد سمتم تا اولین قدمو برداره زدم کشتمش
یونا : حیون چیکار کردیییییی ازت انتقام میگیرم عوضی جون لینارو نمیخوای ها
تهیونگ : احمق همینجا دخلتو میارم میدم با جنازت حال کنن
part=۳۶
لینا : ت....و ا..ینجا چیکار ... میکنی (با لکنت)
تهیونگ : من من واقعا متاسفم یه لحظه وقتی اون حرفو زدی کنترلمو از دست دادم نفهمیدم چیکار کردم منو ببخش
لینا : ببخشم اصلا میدونی چیکارم کردی لعنتی گناهم چی بود جز این که عاشقت شدم چرا واقعا چرا بهم خیانت کردی حالا هم منو پیش خودت نگه داشتییییی ازت متنفرم
تهیونگ : لینا من من واقعا عاشقت هستمو بودم تو نمیدونی چی شده قضاوتم نکن لطفا
لینا : گمشو نبینمت چشم به چشت نخوره
تهیونگ : حداقل بزار حرف بزنم خواهش میکنم
لینا: نه فقط برو بزار آروم شم بعدش بیا فقط برو
تهیونگ باشه
فلش بک =(قبل خیانت تهیونگ بع لینا)
یونا زنگ میزنه به تهیونگ
یونا : الو آقای کیم اگه میخوای دوست دختر زنده باشه زود بیا به آدرسی که میفرستم
تهیونگ : توکی چی میگی با لینا چیکار کردی عوضی
یونا : عه وقتی اومدی میفهمی
دو ساعت بعد
تهیونگ : رفتم به ادرسی که داده بود باورم نمی شد اون همون یونا صمیمی ترین دوست لینا بود و با یه چاقو داشت بالا سر لینا که بیهوش بود میچرخید و زیر لب حرف میزد و یه چیزایی میگفت
رفتم نزدیک ببینم چه خبره
یونا : عه بلاخره اومدی فکر کردم نمیایی خب خوب جفت گوشاتو باز کن اگه این دختره رو زنده میخوایش باید ولش کنی بیای با من
تهیونگ : تو چطور میتونی همچین کاری کنی اون دوستته
یونا : برام مهم نیست باباش بابامو کشته پس باید مثل من عذاب بکشه ببین یا شرطایی که میزارم رو قبول میکنی یا میمیره
تهیونگ : باشه باشه بهش دست نزن قبوله هرچی بگی قبوله
نکته(تموم کارایی که تهیونگ کرد همش شرطای یونا و خواسته هاش بوده )
پایان فلش بک
لینا : وقتی تهیونگ گفت عاشقمه باورم نشد کی اخه وقتی عاشق کسیه عذابش میده نابودش میکنه لعنتی ولی وقتی اونجوری باهاش حرف زدم خودمم ناراحت شدم اما اون نباید منو میزد
تهیونگ : لعنتی این خواسته یونا زیادی بود دختره هرزه این که لینا رو بزنم زیادی بود آهه باید بکشمش
لینا : وقتی دیدم تهیونگ نیست نگرانش شدم رفتم پایین دیدم آجوما داره غذا میپذه رفتم سمتش
لینا : آجوما تهیونگ کجاست ندیدمش
آجوما : دخترم ارباب بعد این که باهات دعواش شد رفت نگفت کجا میره
لینا : آها باش اگه اومد بهم بگو
لینا : پسره خر(خودتی) معلوم نیست کجاستتتت ازش متنفرم متنفر دیونم کرده
تهیونگ : رفتم سراغ یونا اون تو یه عمارت خارج شهر بود رفتم اونجا آدم زیادی نبود کسایی که بودنو کشتمو رفتم داخل یونا داشت با یه پسره غذا میخورد تا منو دید جیغ کشید همون پسره بلند شد اومد سمتم تا اولین قدمو برداره زدم کشتمش
یونا : حیون چیکار کردیییییی ازت انتقام میگیرم عوضی جون لینارو نمیخوای ها
تهیونگ : احمق همینجا دخلتو میارم میدم با جنازت حال کنن
- ۳.۹k
- ۱۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط