ابنباتتلخ
#ابنبات_تلخ
PaRt:۳۵
. . ____ . .
مادر تهیونگ:میره لینا رو بغل میکنه میگه : یونا عزیزم چقد تو خوشگلی خوشحالم از دیدنت
لینا:همونجوری که مادر تهیونگ رو بغل کرده با حالت تمسخر میگه : یونا عزیزم چقد تو خوشگلی خوشحالم از دیدنت
مادر تهیونگ:از لینا فاصله میگیره
تهیونگ:امممم لینائه نه یونا
مادر تهیونگ:اوووو من تورو 16 سالگیت دیدمت چقدر فرق کردی
لینا:از چه نظر
مادر لینا:اوممم از نظر رفتار و قیافه
لینا:قیافه رو که میدونم خوشگل تر شدم ولی از نظر اخلاق هرچی شدم تقصیر ته ته
مادر تهیونگ:اینجا چیکار میکنید تهیونگ گفت باهات کات کرده
لینا:هرزه ی پسرتم نه دوست دخترش
تهیونگ:لینا گمشو«با داد»
لینا:خلاصه از دیدنتون اصلا خوشحال نشدم و اینکه رو تربیت پسرتون کار کنید خانوم «با عصبانیت اتاقو ترک میکنه»
مادر تهیونگ:ایشششششش دختره ی پرو
تهیونگ:میره دنبال لینا و میره اتاقی که لینا هست و درو قفل میکنه
لینا:سرش پایینه و لباشو با حرص گاز میگیره
تهیونگ:لینا رو میچسبونه به دیوار و میگه : الان نشونت میدم هرزمی یا نه هرچی میخوام باهات خوب باشم خودت ظاهرا نمیخوای«لینا رو میندازه رو تخت و لباسای لینا رو به جز👙 درمیاره و دست و پای لینا رو میبنده به تخت»
لینا:با ترس میگه : تو میخوای بهم تجاوز کنی
تهیونگ:از کلمه ی تجاوزی که از دهن لینا در میاد خودشو جمع میکنه و ی شلاق از کمد در میاره و شروع میکنه به ضربه زدن رو بدن لینا
*1 ساعت بعد*
تهیونگ هنوز درحال زدنه لینائه
لینا:بدنش کامل کبود شده و از حال میره
تهیونگ:متوجه ی این میشه که لینا از حال رفته و اروم لینا رو تکون میده
لینا:حتی چشاشم باز نمیکنه
تهیونگ:تو واقعا بازیگر خوبی هستی لینا حالا پاشو ( نویسنده : زدی دخترمو نفله کردی انتظار داری بلند شه بزنه پسرم)
تهیونگ:بعد چند دقیقه نگران لینا میشه و میره پیش جاسمین
جاسمین:درحال جمع کردن ظرفایه
تهیونگ:جاسمین
جاسمین:او سلام ... کاری دارید
تهیونگ:دنبالم بیا
جاسمین:سرشو تکون میده و دنبال تهیونگ میره
تهیونگ:میره تو اتاق
جاسمین:دنبال تهیونگ میره و با چهره ی بیرون و بنفش رنگ لینا رو تخت با دست و پای بسته مواجه میشه و جیغ خفیفی میکشه
تهیونگ:... یکاری کن ... پانسمان اینا بلدی
جاسمین:دوره پرستاری دیدم
جاسمین:دست و پای لینا رو با استرس باز میکنه و میگه : جعبه ی کمک های اولیه
تهیونگ:جعبه کمک های اولیه رو از کمد در میاره و میده به جاسمین
جاسمین:زخم های لینا رو پانسمان میکنه
تهیونگ:تموم شد
جاسمین:بله ..
تهیونگ:برو
جاسمین:با استرس میره
*صبح*
لینا:با درد بدی تو بدنش بیدار میشه و با چهره ی سرد و بی احساس مردی «تهیونگ» که بهش زل زده مواجه میشه
ادامه دارد....
. . _____ . .
PaRt:۳۵
. . ____ . .
مادر تهیونگ:میره لینا رو بغل میکنه میگه : یونا عزیزم چقد تو خوشگلی خوشحالم از دیدنت
لینا:همونجوری که مادر تهیونگ رو بغل کرده با حالت تمسخر میگه : یونا عزیزم چقد تو خوشگلی خوشحالم از دیدنت
مادر تهیونگ:از لینا فاصله میگیره
تهیونگ:امممم لینائه نه یونا
مادر تهیونگ:اوووو من تورو 16 سالگیت دیدمت چقدر فرق کردی
لینا:از چه نظر
مادر لینا:اوممم از نظر رفتار و قیافه
لینا:قیافه رو که میدونم خوشگل تر شدم ولی از نظر اخلاق هرچی شدم تقصیر ته ته
مادر تهیونگ:اینجا چیکار میکنید تهیونگ گفت باهات کات کرده
لینا:هرزه ی پسرتم نه دوست دخترش
تهیونگ:لینا گمشو«با داد»
لینا:خلاصه از دیدنتون اصلا خوشحال نشدم و اینکه رو تربیت پسرتون کار کنید خانوم «با عصبانیت اتاقو ترک میکنه»
مادر تهیونگ:ایشششششش دختره ی پرو
تهیونگ:میره دنبال لینا و میره اتاقی که لینا هست و درو قفل میکنه
لینا:سرش پایینه و لباشو با حرص گاز میگیره
تهیونگ:لینا رو میچسبونه به دیوار و میگه : الان نشونت میدم هرزمی یا نه هرچی میخوام باهات خوب باشم خودت ظاهرا نمیخوای«لینا رو میندازه رو تخت و لباسای لینا رو به جز👙 درمیاره و دست و پای لینا رو میبنده به تخت»
لینا:با ترس میگه : تو میخوای بهم تجاوز کنی
تهیونگ:از کلمه ی تجاوزی که از دهن لینا در میاد خودشو جمع میکنه و ی شلاق از کمد در میاره و شروع میکنه به ضربه زدن رو بدن لینا
*1 ساعت بعد*
تهیونگ هنوز درحال زدنه لینائه
لینا:بدنش کامل کبود شده و از حال میره
تهیونگ:متوجه ی این میشه که لینا از حال رفته و اروم لینا رو تکون میده
لینا:حتی چشاشم باز نمیکنه
تهیونگ:تو واقعا بازیگر خوبی هستی لینا حالا پاشو ( نویسنده : زدی دخترمو نفله کردی انتظار داری بلند شه بزنه پسرم)
تهیونگ:بعد چند دقیقه نگران لینا میشه و میره پیش جاسمین
جاسمین:درحال جمع کردن ظرفایه
تهیونگ:جاسمین
جاسمین:او سلام ... کاری دارید
تهیونگ:دنبالم بیا
جاسمین:سرشو تکون میده و دنبال تهیونگ میره
تهیونگ:میره تو اتاق
جاسمین:دنبال تهیونگ میره و با چهره ی بیرون و بنفش رنگ لینا رو تخت با دست و پای بسته مواجه میشه و جیغ خفیفی میکشه
تهیونگ:... یکاری کن ... پانسمان اینا بلدی
جاسمین:دوره پرستاری دیدم
جاسمین:دست و پای لینا رو با استرس باز میکنه و میگه : جعبه ی کمک های اولیه
تهیونگ:جعبه کمک های اولیه رو از کمد در میاره و میده به جاسمین
جاسمین:زخم های لینا رو پانسمان میکنه
تهیونگ:تموم شد
جاسمین:بله ..
تهیونگ:برو
جاسمین:با استرس میره
*صبح*
لینا:با درد بدی تو بدنش بیدار میشه و با چهره ی سرد و بی احساس مردی «تهیونگ» که بهش زل زده مواجه میشه
ادامه دارد....
. . _____ . .
- ۳.۰k
- ۰۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط