آبنبات تلخ

#آبنبات تلخ
part=38

ویو بیمارستان
هانی : با عجله رفتم بیمارستان دیدم لینا و کوک مثل بچه دارن گریه میکنن رفتم پیش لینا و بغلش کردم لینا همش گریه میکرد و می گفت تقصیر من من کردم مگه میشد آرومش کرد
لینا : دیدم هانی اومد یه راست اومد منو بغل کردو دل داریم داد
کوک : هانی اومد رفت پیش لینا الان یه دو ساعتی میشه که تهیونگ اون توعه
ویو دوساعت بعد
کوک : دکتر بلاخره اومد هممون رفتیم سمتش از پرسیدم وصعیتش چطوره
دکتر : خب عمل خوبی بود یه چند ساعت دیگه بهوش میاد اونوقت میتونید ببینیدش و راستی بیشتر مراقبش باشید اگه فقط چند لحظه دیر تر می آوردینش ممکن بود بمیره خب من برم چیز های لازمو پرستار بهتون میگه
لینا : دکتر اومد ما رفتیم سمتش همچیو بهمون گفت بعد کوک رفت دنبال پرستار تا چیزای لازمو بهش بگن تهیونگم دیگه بهوش اومده بود من رفتم پیشش
تهیونگ : داشتم دیونه میشدم چطور زنده موندم اخه چرا نمیفهمن من بدون لینا نمیتونم همینجور داشتم با خودم حرف میزدم که لینا اومد تو یعنی اون اینجا بوده باورم نمیشه
لینا : رفتم تو اما قبلش به حرفاش گوش دادم اون گفت بدون من نمیتونه خب منم بدون اون نمیتونم پس بیشتر کشش نمیدمو آشتی میکنم
لینا : خب قشنگ بگو چطور تونستی این کارو بکنیییییی(اولشو اروم گفت بعد یهو داد کشید)
تهیونگ : لینا من من نمیتونم خواهش میکنم من نمیتونم(با بغض)
لینا : خب عوضی منم نمیتونم ببخشید زیاده روی کردم
تهبونگ : یعنی الان منو بخشیدی؟
لینا : البته ولی نباید این کارو میکردی معیدت نابود شده
تهیونگ : مهم نی این مهمه که پیشمی
بعدش همو بوسیدن لالالالالالااااااااااااا
دیدگاه ها (۱)

ناموسااااااا من این همه میزارم هیچیم ازتون نمیخوام یه کامت ن...

#آبنبات تلخpart=۳۹دوروز بعد اینا : خب دیگه ته ته کارای ترخیص...

#آبنبات تلخpart=۳۷یونا : نه نهههه خواهش میکنم از از جونم بگذ...

#آبنبات تلخ part=۳۶لینا : ت....و ا..ینجا چیکار ... میکنی (با...

پارت ۸۸ فیک ازدواج مافیایی

فیک جدید اسم رمان: نجات پروانهمعرفی شخصیت ها: تهیونگ، جونکوک...

پارت ۱۹ فیک دور اما آشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط