اشتباه بزرگی به اسم اعتماد
اشتباه بزرگی به اسم اعتماد
پارت هشتم
____
ا.ت از روی زمین بلند شد
#کجا میری ؟!
ات:قرار نیست اینجا بمونم ...اگر میاید بلند شید وگرنه بشینید همینجا
جیمین تهیونگ بلند شدن
پرش زمانی
ات:جیمین معلوم هست داری کجا میری ؟!...اصلا قرار بود چجوری برگردید ؟!
#اگر جنابعالی نمیامدی الان این (اشاره به تهیونگ) مرده بود
_من ؟!...ببینم ...
ات:بس کنید دیگه
ات:جیمین اصلا راه رو بلد هستی ؟!
_نه...گم شدیم
#اره انگار
ات:انگار؟!...شما دو تا احمقا عین بچه ها با هم دعوا میکنید ...هه جالبه اصلا ببینم براچی از گروه جدا شدید هاا...الان میدونید کجا هستیم ؟!....میدونید اینجا کجاست ؟!...راه رو بلدید ؟!نه هیچکدوم رو بلد نیستید چون عین رو تا آدم تُخس فقط به فکر دعوا بودید...الان هوا داره تاریک میشه و ما هنوز تو این جنگل فا،کی هستیم
_ش،شلوارت...
ات:تو چی میگی دیگه
_شلوارت انگار ...
ا.ت به شلوارش نگاه کرد ...خونی شده بود ...با فکر اینکه امروز همون تاریخیه که پر،یود میشه سرش رو انداخت پایین ...شلوار کارگو کرمی دقیقا همین مشکل ها رو هم داره ...
تهیونگ سوییشرت مشکی شو در آورد که دور کمر ا.ت ببنده ولی ا.ت دستش رو پس زد
ات:تو دخالت نکن حاظرم تا اردوگاه باه مین وضع برم ولی لباس تو رو نپوشم
جیمین که وضع ا.ت و حرفاش رو دید و شنید هودی بلند و لشی که تنش بود و در آورد و تن ا.ت کرد ...هودی تا رون های ا.ت بود و لکه رو مخ رو پوشانده بود
نگاهی به تهیونگ کرد که سرش پایین بود و داشت با بند سویشرتش آروم بازی میکرد ، کرد ...
ات:میشه بگید الان دقیقا باید چیکار کنیم ؟!
#گم شدیم هیچ راهی هم بلد نیستیم ...بیاین فعلا همینجا بشینیم ...
ا.ت و جیمین نشستند ولی تهیونگ وایستاده بود ...ا.ت آروم سویشرت تهیونگ رو تکان داد
ات:نمیخوای بشینی؟!
_چ،چرا میشینم ...
پرش زمانی
ات:من ...سردمه ...
جیمین از جاش بلند شد و لب زد
#بشینید الان میام
ات:کجا میری گم میشی
#نه حواسم هست ...
جیمین رفت ...
ا.ت تو خودش جمع شد
_درد داری نه ؟!
ات نگاهی به تهیونگ انداخت
ات:بیشتر از درد قلبم نیست
تهیونگ از تو کیفش مسکن و آب رو در اورد
_گفتی حاظر نیستی به لباسی که تو تن من بوده دست بزنی پس ...حداقل این مسکن رو بخور ...
ات مسکن رو از دست تهیونگ گرفت و با آب خورد
_اینجا جنگلش خیلی بزرگه ممکنه نتونن به این زودیا پیدامون کنن
ات:باهام حرف نزن
_اگر هنوز هم به خاطر گذشته ناراحتی فراموش کن...ما نمیتوانستیم...
ات:آخخ... نمیتونستیم ؟!...اگر نمیشد چرا باهام قرار گذاشتی ؟!...چرا بهم ابراز علاقه کردی بعد مثل یه تیکه اشغال پرتم کردی اونور ...
_اون موضوع تقصیر تو هم بود
ات:تقصیر. من ؟!...من اصلا اونجا بودم؟؟...اصلا تو اون پارتی مسخره مدرسه بودم ؟!...
_...
ادامه کامنت نخوانید از دست رفتههه
#bts #army#BTS#ARMY#BANGTAN#TAEHYUNG#fake
پارت هشتم
____
ا.ت از روی زمین بلند شد
#کجا میری ؟!
ات:قرار نیست اینجا بمونم ...اگر میاید بلند شید وگرنه بشینید همینجا
جیمین تهیونگ بلند شدن
پرش زمانی
ات:جیمین معلوم هست داری کجا میری ؟!...اصلا قرار بود چجوری برگردید ؟!
#اگر جنابعالی نمیامدی الان این (اشاره به تهیونگ) مرده بود
_من ؟!...ببینم ...
ات:بس کنید دیگه
ات:جیمین اصلا راه رو بلد هستی ؟!
_نه...گم شدیم
#اره انگار
ات:انگار؟!...شما دو تا احمقا عین بچه ها با هم دعوا میکنید ...هه جالبه اصلا ببینم براچی از گروه جدا شدید هاا...الان میدونید کجا هستیم ؟!....میدونید اینجا کجاست ؟!...راه رو بلدید ؟!نه هیچکدوم رو بلد نیستید چون عین رو تا آدم تُخس فقط به فکر دعوا بودید...الان هوا داره تاریک میشه و ما هنوز تو این جنگل فا،کی هستیم
_ش،شلوارت...
ات:تو چی میگی دیگه
_شلوارت انگار ...
ا.ت به شلوارش نگاه کرد ...خونی شده بود ...با فکر اینکه امروز همون تاریخیه که پر،یود میشه سرش رو انداخت پایین ...شلوار کارگو کرمی دقیقا همین مشکل ها رو هم داره ...
تهیونگ سوییشرت مشکی شو در آورد که دور کمر ا.ت ببنده ولی ا.ت دستش رو پس زد
ات:تو دخالت نکن حاظرم تا اردوگاه باه مین وضع برم ولی لباس تو رو نپوشم
جیمین که وضع ا.ت و حرفاش رو دید و شنید هودی بلند و لشی که تنش بود و در آورد و تن ا.ت کرد ...هودی تا رون های ا.ت بود و لکه رو مخ رو پوشانده بود
نگاهی به تهیونگ کرد که سرش پایین بود و داشت با بند سویشرتش آروم بازی میکرد ، کرد ...
ات:میشه بگید الان دقیقا باید چیکار کنیم ؟!
#گم شدیم هیچ راهی هم بلد نیستیم ...بیاین فعلا همینجا بشینیم ...
ا.ت و جیمین نشستند ولی تهیونگ وایستاده بود ...ا.ت آروم سویشرت تهیونگ رو تکان داد
ات:نمیخوای بشینی؟!
_چ،چرا میشینم ...
پرش زمانی
ات:من ...سردمه ...
جیمین از جاش بلند شد و لب زد
#بشینید الان میام
ات:کجا میری گم میشی
#نه حواسم هست ...
جیمین رفت ...
ا.ت تو خودش جمع شد
_درد داری نه ؟!
ات نگاهی به تهیونگ انداخت
ات:بیشتر از درد قلبم نیست
تهیونگ از تو کیفش مسکن و آب رو در اورد
_گفتی حاظر نیستی به لباسی که تو تن من بوده دست بزنی پس ...حداقل این مسکن رو بخور ...
ات مسکن رو از دست تهیونگ گرفت و با آب خورد
_اینجا جنگلش خیلی بزرگه ممکنه نتونن به این زودیا پیدامون کنن
ات:باهام حرف نزن
_اگر هنوز هم به خاطر گذشته ناراحتی فراموش کن...ما نمیتوانستیم...
ات:آخخ... نمیتونستیم ؟!...اگر نمیشد چرا باهام قرار گذاشتی ؟!...چرا بهم ابراز علاقه کردی بعد مثل یه تیکه اشغال پرتم کردی اونور ...
_اون موضوع تقصیر تو هم بود
ات:تقصیر. من ؟!...من اصلا اونجا بودم؟؟...اصلا تو اون پارتی مسخره مدرسه بودم ؟!...
_...
ادامه کامنت نخوانید از دست رفتههه
#bts #army#BTS#ARMY#BANGTAN#TAEHYUNG#fake
۱۰.۲k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.