اشتباه بزرگی به اسم اعتماد ...
اشتباه بزرگی به اسم اعتماد ...
پارت نهم
______
ویو ا.ت
با حرف تهیونگ آروم از بغل جیمین در اومدم به آتیش نزدیک تر شدم و زیپ کیفم رو باز کردم از داخلش دو بسته مارشمالو در آوردم
#چیکار میکنی ؟!
ات:گشنتون نیست ؟!
مارشمالو ها رو تو یه تیکه چوب گذاشتم و رو آتیش نگه داشتمشون ...بعد از چند دقیقه که همه مارشمالو ها درست شد سمت جیمین و تهیونگ رفتم و ظرف رو گذاشتم رو زمین
ات:بیاین بخورین ...من که خیلی گشنمه ....
شروع کردند به خوردن مارشمالو ها ...
پرش زمانی به صبح ...
ویو تهیونگ
چشمام رو باز کردم و از جام بلند شدم به اطراف نگاهی انداختم ا.ت تو بغل جیمین بود و خوابشون برده بود ...پوفی از روی کلافگی کشید ...و لباس هایش رو تکون داد ...
وسایل رو جمع کرد و آتیش رو که نیمه خاموش بود رو کامل خاموش کرد
_جیمین ...هی جیمین ...جیمیننن (داد)
با دادی که زد هم جیمین و هم ا.ت از خواب بلند شدند جیمین نگاهی به اطراف انداخت
#چ،چیشده؟!
_بلند شو ...قرار نیست بمونیم اینجا چون برای مدرسه مهم نیست که دانش آموزش گم شده ...بلند شو خودمون باید راه رو پیدا کنیم ...
جیمین و ا.ت بلند شدن و شروع کردند به راه رفتن
یک ساعت از اینکه داشتند راه میرفتن میگذشت
ات:ببینم تو میدونی باید کجا بریم ؟!
_نه ولی...اگر بتونیم جاده رو پیدا کنیم یعنی راهمون رو هم پیدا کردیم ...
ات:هومم...جیمین خوبی ؟!
#آ،آره خوبم ...
ات؛مطمئنی؟!
#اره بابا خوبم ...
بعد از چند دقیقه به یه اردوگاه رسیدند ....
ات:ا،اینجا که کسی نیست
_یعنی چی ؟!...ما تو همین اردوگاه بودیم چرا خالیه ؟!
وارد اردوگاه شدند همه جا رو گشتند اما کسی یا چیزی نبود
ات:اما...
صدایی از پشتش شنید
یه پیرزن که لباس مشکی تنش بود و یه عصا مثل چوب داشت نزدیکشون اومد
@چیزی شده بچه های من ؟!
#آ،اره ...ما از طرف مدرسه اومدیم اردو و دیشب یا بهتره بگم دیروز تو جنگل گم شدیم و ...
@خب؟!
ات:ولی الان اومدیم اینجا و میبینیم کسی تو این اردوگاه نیست
اون پیرزن خندید که...
نظر یادت نره رفیق !!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JIMIN#TAEHYUNG#fake
پارت نهم
______
ویو ا.ت
با حرف تهیونگ آروم از بغل جیمین در اومدم به آتیش نزدیک تر شدم و زیپ کیفم رو باز کردم از داخلش دو بسته مارشمالو در آوردم
#چیکار میکنی ؟!
ات:گشنتون نیست ؟!
مارشمالو ها رو تو یه تیکه چوب گذاشتم و رو آتیش نگه داشتمشون ...بعد از چند دقیقه که همه مارشمالو ها درست شد سمت جیمین و تهیونگ رفتم و ظرف رو گذاشتم رو زمین
ات:بیاین بخورین ...من که خیلی گشنمه ....
شروع کردند به خوردن مارشمالو ها ...
پرش زمانی به صبح ...
ویو تهیونگ
چشمام رو باز کردم و از جام بلند شدم به اطراف نگاهی انداختم ا.ت تو بغل جیمین بود و خوابشون برده بود ...پوفی از روی کلافگی کشید ...و لباس هایش رو تکون داد ...
وسایل رو جمع کرد و آتیش رو که نیمه خاموش بود رو کامل خاموش کرد
_جیمین ...هی جیمین ...جیمیننن (داد)
با دادی که زد هم جیمین و هم ا.ت از خواب بلند شدند جیمین نگاهی به اطراف انداخت
#چ،چیشده؟!
_بلند شو ...قرار نیست بمونیم اینجا چون برای مدرسه مهم نیست که دانش آموزش گم شده ...بلند شو خودمون باید راه رو پیدا کنیم ...
جیمین و ا.ت بلند شدن و شروع کردند به راه رفتن
یک ساعت از اینکه داشتند راه میرفتن میگذشت
ات:ببینم تو میدونی باید کجا بریم ؟!
_نه ولی...اگر بتونیم جاده رو پیدا کنیم یعنی راهمون رو هم پیدا کردیم ...
ات:هومم...جیمین خوبی ؟!
#آ،آره خوبم ...
ات؛مطمئنی؟!
#اره بابا خوبم ...
بعد از چند دقیقه به یه اردوگاه رسیدند ....
ات:ا،اینجا که کسی نیست
_یعنی چی ؟!...ما تو همین اردوگاه بودیم چرا خالیه ؟!
وارد اردوگاه شدند همه جا رو گشتند اما کسی یا چیزی نبود
ات:اما...
صدایی از پشتش شنید
یه پیرزن که لباس مشکی تنش بود و یه عصا مثل چوب داشت نزدیکشون اومد
@چیزی شده بچه های من ؟!
#آ،اره ...ما از طرف مدرسه اومدیم اردو و دیشب یا بهتره بگم دیروز تو جنگل گم شدیم و ...
@خب؟!
ات:ولی الان اومدیم اینجا و میبینیم کسی تو این اردوگاه نیست
اون پیرزن خندید که...
نظر یادت نره رفیق !!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JIMIN#TAEHYUNG#fake
۸.۳k
۰۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.