part⁵⁶
part⁵⁶
با خوشحالی وارد عمارت پدرم شدم و اطراف رو وارسی کردم؛ به سمت هال حرکت کردم که ناگهان صدای ترکیدن چند چیز کل عمارت رو فراگرفت، ترسیده به فضای رو به روم که تزئین شده بود نگاه کردم ، آهنگ happy birthday پخش شده بود و بابام برام دست میزد، با تعجب بهش خیره شدم، تولدم مگه امروزه؟
&تولدت مبارک گربه کوچولو* با دست و هورا
+بابا!مگه تولدم امروزه؟
&نه آخر همین هفته ست ولی من نیستم که بتونم باهات جشن بگیرم پس گفتم الان سوپرایزت کنم *لبخند
+کجایی؟*کمی جدی
&سفر
+پس مدارک چی؟
&دروغ گفتم تا تو بیای* با خنده
+بابا* بلند و عصبی
+نمیدونی این موضوع چقدر برام اهمیت داره! بعد از انتخابات دادگاه داری و انتخابات یک ماه دیگه ست!
&مشکلی نیست همه چی درست میشه حالا نمیخوای با پدرت یکم وقت بگذرونی
کمی اخم کردم و مشکوک بهش خیره شدم؛یک حسی بهم میگفت اتفاق های بدی در راه و اون میدونه
+اتفاقی قراره بیوفته؟
&آنقدر حرف نزن
اتمام ویو ات
کیم انگشتی بر کیک سه طبقه زد و خامه هایی که روی دستش بود رو به صورت دخترش مالید و خندید
یادتونه اوایل چقدر پدر و دختر باهم بد بودن؟ دخترک دلگیر الان وابسته باباش بود، زمانی که به گذشته نگاه میکرد حسرت میخورد که چه زمان هایی رو از دست داد چه تولد هایی که پدرش تنها بود! پدرش باهاش خيلي خوب بود چون میدونست که روزای اخر با ارزشن؛ باید از دخترش به خاطر کمبود هایی که براش ایجاد کرده بود و حتی مرگ مادرش عذر خواهی میکرد
شنیدن میگن وقتی اجل شخصی میرسه خود شخص متوجه میشه؟ موضوع همینه:)
Tomorrow ¹¹:⁰⁰am Airport
+ خداحافظ بابا، زود بیا!
&باشه باشه* با خنده
+سوغاتی هم برام بگیر کارت پستال و عکس هم برام بفرست
&باشه حتما یادم میمونه!
بلند گو: مسافرین پرواز شماره۲۴۳ از مبدا سئول به مقصد رم لطفا هرچه سریعتر به ورودی X بروید
&من دیگه رفتم
+باشه خداحافظ* دست تکون دادن
هر قدم که پدرش دور میشد دل دختر بیشتر میلرزید؛ کیم ات الان برای وابسته و دل تنگی خیلی دیره!
با خوشحالی وارد عمارت پدرم شدم و اطراف رو وارسی کردم؛ به سمت هال حرکت کردم که ناگهان صدای ترکیدن چند چیز کل عمارت رو فراگرفت، ترسیده به فضای رو به روم که تزئین شده بود نگاه کردم ، آهنگ happy birthday پخش شده بود و بابام برام دست میزد، با تعجب بهش خیره شدم، تولدم مگه امروزه؟
&تولدت مبارک گربه کوچولو* با دست و هورا
+بابا!مگه تولدم امروزه؟
&نه آخر همین هفته ست ولی من نیستم که بتونم باهات جشن بگیرم پس گفتم الان سوپرایزت کنم *لبخند
+کجایی؟*کمی جدی
&سفر
+پس مدارک چی؟
&دروغ گفتم تا تو بیای* با خنده
+بابا* بلند و عصبی
+نمیدونی این موضوع چقدر برام اهمیت داره! بعد از انتخابات دادگاه داری و انتخابات یک ماه دیگه ست!
&مشکلی نیست همه چی درست میشه حالا نمیخوای با پدرت یکم وقت بگذرونی
کمی اخم کردم و مشکوک بهش خیره شدم؛یک حسی بهم میگفت اتفاق های بدی در راه و اون میدونه
+اتفاقی قراره بیوفته؟
&آنقدر حرف نزن
اتمام ویو ات
کیم انگشتی بر کیک سه طبقه زد و خامه هایی که روی دستش بود رو به صورت دخترش مالید و خندید
یادتونه اوایل چقدر پدر و دختر باهم بد بودن؟ دخترک دلگیر الان وابسته باباش بود، زمانی که به گذشته نگاه میکرد حسرت میخورد که چه زمان هایی رو از دست داد چه تولد هایی که پدرش تنها بود! پدرش باهاش خيلي خوب بود چون میدونست که روزای اخر با ارزشن؛ باید از دخترش به خاطر کمبود هایی که براش ایجاد کرده بود و حتی مرگ مادرش عذر خواهی میکرد
شنیدن میگن وقتی اجل شخصی میرسه خود شخص متوجه میشه؟ موضوع همینه:)
Tomorrow ¹¹:⁰⁰am Airport
+ خداحافظ بابا، زود بیا!
&باشه باشه* با خنده
+سوغاتی هم برام بگیر کارت پستال و عکس هم برام بفرست
&باشه حتما یادم میمونه!
بلند گو: مسافرین پرواز شماره۲۴۳ از مبدا سئول به مقصد رم لطفا هرچه سریعتر به ورودی X بروید
&من دیگه رفتم
+باشه خداحافظ* دست تکون دادن
هر قدم که پدرش دور میشد دل دختر بیشتر میلرزید؛ کیم ات الان برای وابسته و دل تنگی خیلی دیره!
۲۱.۰k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.