پارت ۳ فیک دور اما آشنا

آدلیا ویو
لباسامو عوض کردم و روی تخت نشستم
گوشیمو روشن کردم و ساعتو نگاه کردم ۲ ی ظهر بود
در : تق تق تق
آدلیا : بله ؟
#: آدلیا بیا ناهار بخوریم
آدلیا : باشع
از جام پاشدم و رفتم پایین
بدون هیچ حرفی سرجام نشستم و ناهارمو خوردم ، چرا انقد حالم بده ، یجوریم ، نیاز دارم به تنهایی ، خیلی وقته همچین حسی نداشتم
بعد از تموم شدن ناهارم اروم لب زدم جوری که فک کنم فقط خودم شنیدم
آدلیا : ممنون (آروم)
و به سمت اتاقم راهی شدم و روی تخت دراز کشیدم و کمی چرت زدم ، اما فایده ای نداشت نه تنعا حالم بهتر نشد بلکه بدترم شد
۴ ساعت بعد
۴ ساعت خودمو با این ور و اونور کردن روی تخت گذروندم ، ساعت تقریبا ۷ شب بود
تصمیم گرفتم تنهایی به اون کافه ای که امروز رفته بودم برم
یه استایل ساده زدم چون اصن حال نداشتم و دوباره پیاده راهی اون کافه شدم امیدوارم باز باشه
تهیونگ ویو
ساعت تقریبا ۷ بود و دیگه باید کم کم کافه رو میبستیم ، همچی رو آماده کرده بودیم و جونگکوک رفت و فقط من مونده بودم ، میخاستم کافه رو ببندم که یهو اون دختره ای که امروز اومده بود ولی بایه حال خیلی بد تره اومد
تهیونگ : ببخشید خانم خوبید ؟
آدلیا : نه
تهیونگ : کمکی از دستم برمیاد ؟
آدلیا : میشه باهم حرف بزنیم ، به عنوان دوتا دوست
تهیونگ : حتما ، بفرمایید
آدلیا : نه تو کافه نه بریم یجا دیگه
تهیونگ : باشع
کافه رو بستم و باهاش به سمت فروشگاهی که خودش پیشنهاد داد رفتیم
تهیونگ : چی میخورین؟
روی یکی از صندلیا نشست و لب زد
آدلیا : سوجو به زحمت
تهیونگ : باشه
رفتم داخل و دوتا سوجو گرفتم و اومدم ، روبه روش نشستم و براش سوجو ریختم
تهیونگ: ببخشید چیزی شده ؟
آدلیا : نمیدونم ، حالم یه جوریه
بعد از خوردن لیوان اول سوجو ، بطری رو برداشتم که دوباره بریزم ولی بطری رو از دستم گرفت و یکدفعه ای سرکشید
و دوباره پاشد رفت یکی دیگم خرید ، دوباره نشست و بازش کرد .... که از دستش گرفتم
تهیونگ : خانم بهتره دیگه نخورید
آدلیا : چ...چرا ؟
تهیونگ : حالتون سرجاش نیس
آدلیا : خیلیم خوبه ، خب اسمتون چیه ؟
تهیونگ : کیم تهیونگ هستم شما ؟
آدلیا : کیم آدلیا هستم
تهیونگ : خوشبختم
بعد از کلی حرف زدن ، ساعت تقریبا ۹ شب شد
آدلیا : میشه باهم شامم بخوریم
(بچها آدلیا اینجا خیلی مسته و نمیفهمه چی میگه )
تهیونگ : باشه
الان تقریبا همه جا دور و برمون بستس پس از همون فروشگاه دوتا نودل گرفتم و گرم کردم
و دوباره اومدم و باز کردم و گذاشتم روبه روش
آدلیا : ممنون
شروع کرد به خوردن نودلش و منم نودلمو خوردم
آدلیا : میتونیم باهم دوست بمونیم ؟
تهیونگ : دوست ؟ بله حتما
آدلیا : باهام راحت باشید
تهیونگ : باشه
به محظ اینکه نودلش تموم شد یکدفعه ای غش کرد ، وایی الان چیکار کنم ، ناچار براید استایل بغلش کردم و تنها راهی به ذهنم رسید بیمارستان شبانه روزی ای بود که همین نزدیکی هاس
همونجوری به سمت بیمارستان راهی شدم و به محظ ورود پرستارو صدا زدم
دیدگاه ها (۲)

پارت ۴ فیک دور اما آشنا

پارت ۵ فیک دور اما آشنا

پارت ۲

پارت ۱ فیک دور اما آشنا

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁵³دوست داشتم بگه میخواستم ببینمت.....شا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط