فیک(سرنوشت ) پارت ۲۷
فیک(سرنوشت ) پارت ۲۷
آلیس ویو
بعدی اینکه وارد اتاق شدم درو پشت سرم بستم..کمی جلوتر چمدونم و زمین گذاشتم و یه نگاهی به اتاق انداختم...یه تخت بزرگ دونفره با تم مشکی بود...دو طرف تخت کشو داشت و روی کشو ها چراغ خواب بود...یه شومینه چند متری اونورتر تخت بود..جلو شومینه دو تا صندلی و یه میز بود...و کمد که توش کتاب چیده شده بود...
این ور اتاق یه در بود که فک کنم حموم بود..و کمی اونورتر دوتا کمد بزرگ...
یه پنجره بزرگ با ویو به حیاط قصر داشت..و یه بالکن...
اتاقی مرتبی بود..و نسبت به اتاق من خیلی بزرگتر بود..
داشتم به دید زدنم ادامه میدادم که تا برگشتم با یکی برخوردم برای فاصله ازش دستمو ناخداگاه روی سینه های که خیس بود گذاشتم...از مچ هردو دستم محکم گرفته بود و فقط نگام میکرد...
چشمام که قفل نگاش بود و نمیتونستم از روش بردارم.
با بالا انداختن آبروش به خود اومدم..
دستمو از تو دستش کشیدم و درحال که سرم و پایین گرفته بودم گفتم...
آلیس: م..من م..معذرت میخام...حواسم نبود...
جونگ کوک: باشه اشکال نداره از این بعد نمیخام تکرارش کنی...
آلیس: ب..باشه
دوباره سکوت بینمون حکم فرما شد..اما خیلی طول نکشید و از کنارم رد شد به سمت یکی از اون کمدها...
درشو باز کرد..و بعدی برداشتن یه لباس سرشو به سمتم کج کرد و گفت..
جونگ کوک: کجارو نگاه میکنی...برگرد میخام لباسمو بپوشم...
به خود اومدم و سریع به سمت مخالف برگشتم وای خدا..من به کجا زل زده بودم...اییی خاک تو سرم...الان فک میکنه میخاستم لختشو ببينم..( دوری پاهاش حوله بود و بالاش لخت بود)
صدا در اومد تا خاستم به سمت در برم که صداشو از پشت شنيدم
جونگ کوک: بیا تو.
در حال که آخرین دکمه پیراهنشو میبست از کنارم به سمت خدمتکار که جلو در سر خم کرده بود رفت...
جونگ کوک: کاری داشتی
خدمتکار: ب..بله ارباب..ش..شام آمادست.
جونگ کوک: میتونی بری.
حرفاشو با غرور کامل میزد و منم از اینکه چرا خدمتکار با لکنت حرف میزد متعجب شده بودم..و فقط نگاشون میکردم..
خدمتکار همنجوری که نمیتونست سرشو بلند کنه از اتاق رفت بیرون...
جونگ کوک که پشتش به من بود...به خودش زحمت نداد و تو همون حالت گفت
جونگ کوک: نشنیدی ...
آلیس: اوه...باشه...سریع حاظر میشم.
جونگ کوک: نمیخام خطای ببينم
آلیس: باشه...
دیگه حرفی نزد و رفت بیرون.
غلط املایی بود معذرت ♥️
آلیس ویو
بعدی اینکه وارد اتاق شدم درو پشت سرم بستم..کمی جلوتر چمدونم و زمین گذاشتم و یه نگاهی به اتاق انداختم...یه تخت بزرگ دونفره با تم مشکی بود...دو طرف تخت کشو داشت و روی کشو ها چراغ خواب بود...یه شومینه چند متری اونورتر تخت بود..جلو شومینه دو تا صندلی و یه میز بود...و کمد که توش کتاب چیده شده بود...
این ور اتاق یه در بود که فک کنم حموم بود..و کمی اونورتر دوتا کمد بزرگ...
یه پنجره بزرگ با ویو به حیاط قصر داشت..و یه بالکن...
اتاقی مرتبی بود..و نسبت به اتاق من خیلی بزرگتر بود..
داشتم به دید زدنم ادامه میدادم که تا برگشتم با یکی برخوردم برای فاصله ازش دستمو ناخداگاه روی سینه های که خیس بود گذاشتم...از مچ هردو دستم محکم گرفته بود و فقط نگام میکرد...
چشمام که قفل نگاش بود و نمیتونستم از روش بردارم.
با بالا انداختن آبروش به خود اومدم..
دستمو از تو دستش کشیدم و درحال که سرم و پایین گرفته بودم گفتم...
آلیس: م..من م..معذرت میخام...حواسم نبود...
جونگ کوک: باشه اشکال نداره از این بعد نمیخام تکرارش کنی...
آلیس: ب..باشه
دوباره سکوت بینمون حکم فرما شد..اما خیلی طول نکشید و از کنارم رد شد به سمت یکی از اون کمدها...
درشو باز کرد..و بعدی برداشتن یه لباس سرشو به سمتم کج کرد و گفت..
جونگ کوک: کجارو نگاه میکنی...برگرد میخام لباسمو بپوشم...
به خود اومدم و سریع به سمت مخالف برگشتم وای خدا..من به کجا زل زده بودم...اییی خاک تو سرم...الان فک میکنه میخاستم لختشو ببينم..( دوری پاهاش حوله بود و بالاش لخت بود)
صدا در اومد تا خاستم به سمت در برم که صداشو از پشت شنيدم
جونگ کوک: بیا تو.
در حال که آخرین دکمه پیراهنشو میبست از کنارم به سمت خدمتکار که جلو در سر خم کرده بود رفت...
جونگ کوک: کاری داشتی
خدمتکار: ب..بله ارباب..ش..شام آمادست.
جونگ کوک: میتونی بری.
حرفاشو با غرور کامل میزد و منم از اینکه چرا خدمتکار با لکنت حرف میزد متعجب شده بودم..و فقط نگاشون میکردم..
خدمتکار همنجوری که نمیتونست سرشو بلند کنه از اتاق رفت بیرون...
جونگ کوک که پشتش به من بود...به خودش زحمت نداد و تو همون حالت گفت
جونگ کوک: نشنیدی ...
آلیس: اوه...باشه...سریع حاظر میشم.
جونگ کوک: نمیخام خطای ببينم
آلیس: باشه...
دیگه حرفی نزد و رفت بیرون.
غلط املایی بود معذرت ♥️
۱۵.۹k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.