فیک( سرنوشت ) پارت ۲۵
فیک( سرنوشت ) پارت ۲۵
آلیس ویو
زمان حال
پدر: شاهدخت آلیس...آیا مایل هستید که جئون جونگ کوک رو به همسری خود بپذیرد.؟؟
با بالا کشیدن آب دماغم دوباره چشمامو بستم و در جواب گفتم.
آلیس: بله....
صدا رو مخ کف زدن اطرافیان و جیغ و دادشون از خوشحالی بدترین چیزی بود واسم.
پدر: و شما شاهزاده جونگ کوک آیا مایل هستید که شاهدخت آلیس رو به همسری خود بپذیرد؟
جونگ کوک:.........
پدر: دوباره میپرسم...آیا بدون قید و شرطی مایل هستید که شاهدخت آلیس رو به همسری خود بپذیرد؟
جونگ کوک: بله.
پدر: پس مبارکه....من امروز و این ساعت و این دقیقه شمارو زن و شوهر اعلان میکنم.....
تو جام میخکوب بودم...یعنی تموم شد اینقدر آسون بود..
نگاهی بهش انداختم که داشت چیزی میگفت...از حرفش چیزینفهمیدم و شونهِ بالا انداختم...سرشو به سمت مردم اطرافمون تکون داد...نگاشون کردم...فهمیدم منتظر چی ان...
نه نه من نمیتونم....من نمیتونم اونم جلو این همه آدم...
سرمو تکون دادم اما دیر شده بود...دستشو دور کمرم حلقه کرد و به سمت خودش کشیدیم...حس کردن لبای گرمش رو لبام...باعث شد برا اولین بار حس کنم رفتم دنیای دیگری.
چشمای بستمو باز کردم که با صورت بی نقصش روبرو شدم اون بی حد جذاب بود.
یه کوچولو عقب رفت...و با چشمای که میشد سالها فقط نگاش کرد نگام کرد....اون نگاها واسم آشنا بود...اما نمیدونستم کجا دیدمش و کِی.
.
.
تو این جم فقط من حسمیکردم اضافه ام یا همه این حسو دارن
اما چند چیز واسم عجیب بود...چرا هيچ خانمِ با بابای جونگ کوک نیس...چرا کنار تهیونگ یه خانم هم سن و سال خودشه...یعنی اون زن تهیونگه...داشتم نگاش میکردم که اونم سمتم برگشت و نگام کرد.
سرمو سریع پایین کردم...که دستی رو شونم گذاشته شد...
•: سلام
غلط املایی بود معذرت 💜
چون این پارت کمه
ممکنه ۱ پارت دیگه هم بزارم🌚
آلیس ویو
زمان حال
پدر: شاهدخت آلیس...آیا مایل هستید که جئون جونگ کوک رو به همسری خود بپذیرد.؟؟
با بالا کشیدن آب دماغم دوباره چشمامو بستم و در جواب گفتم.
آلیس: بله....
صدا رو مخ کف زدن اطرافیان و جیغ و دادشون از خوشحالی بدترین چیزی بود واسم.
پدر: و شما شاهزاده جونگ کوک آیا مایل هستید که شاهدخت آلیس رو به همسری خود بپذیرد؟
جونگ کوک:.........
پدر: دوباره میپرسم...آیا بدون قید و شرطی مایل هستید که شاهدخت آلیس رو به همسری خود بپذیرد؟
جونگ کوک: بله.
پدر: پس مبارکه....من امروز و این ساعت و این دقیقه شمارو زن و شوهر اعلان میکنم.....
تو جام میخکوب بودم...یعنی تموم شد اینقدر آسون بود..
نگاهی بهش انداختم که داشت چیزی میگفت...از حرفش چیزینفهمیدم و شونهِ بالا انداختم...سرشو به سمت مردم اطرافمون تکون داد...نگاشون کردم...فهمیدم منتظر چی ان...
نه نه من نمیتونم....من نمیتونم اونم جلو این همه آدم...
سرمو تکون دادم اما دیر شده بود...دستشو دور کمرم حلقه کرد و به سمت خودش کشیدیم...حس کردن لبای گرمش رو لبام...باعث شد برا اولین بار حس کنم رفتم دنیای دیگری.
چشمای بستمو باز کردم که با صورت بی نقصش روبرو شدم اون بی حد جذاب بود.
یه کوچولو عقب رفت...و با چشمای که میشد سالها فقط نگاش کرد نگام کرد....اون نگاها واسم آشنا بود...اما نمیدونستم کجا دیدمش و کِی.
.
.
تو این جم فقط من حسمیکردم اضافه ام یا همه این حسو دارن
اما چند چیز واسم عجیب بود...چرا هيچ خانمِ با بابای جونگ کوک نیس...چرا کنار تهیونگ یه خانم هم سن و سال خودشه...یعنی اون زن تهیونگه...داشتم نگاش میکردم که اونم سمتم برگشت و نگام کرد.
سرمو سریع پایین کردم...که دستی رو شونم گذاشته شد...
•: سلام
غلط املایی بود معذرت 💜
چون این پارت کمه
ممکنه ۱ پارت دیگه هم بزارم🌚
۱۶.۶k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.