پارت ۶۲
پارت ۶۲
مادربزرگ که انتظار شنیدن یه اینجور جمله ای از جیسو رو نداشت.....
با مِن مِن کردن جواب داد
£خب.......آره.....
جیسو که به خواسته اش رسیده بود با لبخندی به پهنای صورتش گفت
^به به.......حالا چه شکلیه؟خوشگله؟
£خوشگل که هست......حالا امشب میبینیش.....
^البته......خیلی مشتاقم.....(لبخند شیطانی)
جیسو یکم دیگه با مادربزرگ صحبت کرد و بعد به طرف اتاقشون رفت......
(ا/ت ویو)
ساعت ۷ بود......کامل آماده بودم.....از بین تمام لباس ها سعی کردم پوشیده ترین لباس رو انتخاب کنم تا جای زخم هام معلوم نشه....یه لباس قرمز نسبتا بلند بود با دامن چین دار.....که آستین های پف دارش و پولک های سفید و ریز و براقش زیباییش رو دو برابر می کردن..میکاپ ملایمی کردم ....فقط در حدی که زخم هام زیاد معلوم نشه.......بیکار روی تخت نشسته بودم........و با ناخن هام ور می رفتم......که در باز شد......سرمو بالا گرفتم و فلورا رو دیدم...
$به به عروس خانم.....
نیشخندی زدم و سرم و آوردم پایین.....
که فلورا اومد تو و درو بست
$بهتری؟
+اوهوم
$چقدر قشنگ شدی با این لباس......
+.........(لبخند)
$توی اتاق تو و جونگ کوک کلی لباس قشنگ تر از این بود.....البته اگه نمیزدی درب و داغونشون کنی.....
+.........
$ولی اتاقتون دوباره شده عین روز اولش......از امشب دیگه میری اونجا.....اوکی؟
+اوهوم......
فلورا اومد و روی تخت کنار من نشست که با تردید شروع کردم به حرف زدن
+میگم که.........میشه همه ی اعضای خانواده تون رو بهم معرفی کنی؟ و............بهم بگی چرا فامیلی جونگ کوک با جیمین و برادر بزرگش فرق داره؟آخه مارین جوابمو نداد و گفت باید از تو بپرسم.....
فلورا مکثی کرد و جواب داد
$فکر نمی کنی برای فهمیدن اینجور چیز ها هنوز زوده؟
+نه......می خوام راحتر با این شرایط کنار بیام.....
$اصن برا چی می خوای بدونی؟
+ خب من امشب بیام همه هستن.....همه هم منو می شناسن.....اما دریغ از اینکه من یه نفرشونو بشناسم.....نمی خوام خیلی ضایع باشم.....
$مثل اینکه واقعا با این شرایط خودتو وِقف دادی.....
آهی از سر نا امیدی کشیدم و جواب دادم
+آره......دارم باهاش کنار میام......دیگه کاری از دست من بر نمیاد.....حالا که اینجوری شده چرا من از فرصت استفاده نکنم.....هر کسی آرزوشه زن جونگ کوک باشه.....پس منم نهایت لذت رو از زن جونگ کوک بودن میبرم.....
از حرفم خنده ای کرد
$واقعا سر عقل اومدی(خنده)
+خب حالا معرفی میکنی؟
$اگر بخوام برات کامل بگم خیلی طولانیه.....
+عیبی نداره بگو.....
فلورا مکثی کرد و بعد شروع به حرف زدن کرد و منم سراسیمه گوش میدادم.....
$داستان از اونجایی شروع میشه که پدر جونگ کوک یعنی جی هون.......
آخ آخ خماری بد دردیه😂
توی پارت بعدی تمام افراد عمارت رو کامل میشناسید و یجورایی یه معرفی کامل از همه ی شخصیت ها دارم توی پارت بعد.....
شرایط:
○۱۰۰ کامنت
○۴۰ لایک
برم که کلی درس عقب مونده دارم....
بوس به کله های خوشملتون😗
مادربزرگ که انتظار شنیدن یه اینجور جمله ای از جیسو رو نداشت.....
با مِن مِن کردن جواب داد
£خب.......آره.....
جیسو که به خواسته اش رسیده بود با لبخندی به پهنای صورتش گفت
^به به.......حالا چه شکلیه؟خوشگله؟
£خوشگل که هست......حالا امشب میبینیش.....
^البته......خیلی مشتاقم.....(لبخند شیطانی)
جیسو یکم دیگه با مادربزرگ صحبت کرد و بعد به طرف اتاقشون رفت......
(ا/ت ویو)
ساعت ۷ بود......کامل آماده بودم.....از بین تمام لباس ها سعی کردم پوشیده ترین لباس رو انتخاب کنم تا جای زخم هام معلوم نشه....یه لباس قرمز نسبتا بلند بود با دامن چین دار.....که آستین های پف دارش و پولک های سفید و ریز و براقش زیباییش رو دو برابر می کردن..میکاپ ملایمی کردم ....فقط در حدی که زخم هام زیاد معلوم نشه.......بیکار روی تخت نشسته بودم........و با ناخن هام ور می رفتم......که در باز شد......سرمو بالا گرفتم و فلورا رو دیدم...
$به به عروس خانم.....
نیشخندی زدم و سرم و آوردم پایین.....
که فلورا اومد تو و درو بست
$بهتری؟
+اوهوم
$چقدر قشنگ شدی با این لباس......
+.........(لبخند)
$توی اتاق تو و جونگ کوک کلی لباس قشنگ تر از این بود.....البته اگه نمیزدی درب و داغونشون کنی.....
+.........
$ولی اتاقتون دوباره شده عین روز اولش......از امشب دیگه میری اونجا.....اوکی؟
+اوهوم......
فلورا اومد و روی تخت کنار من نشست که با تردید شروع کردم به حرف زدن
+میگم که.........میشه همه ی اعضای خانواده تون رو بهم معرفی کنی؟ و............بهم بگی چرا فامیلی جونگ کوک با جیمین و برادر بزرگش فرق داره؟آخه مارین جوابمو نداد و گفت باید از تو بپرسم.....
فلورا مکثی کرد و جواب داد
$فکر نمی کنی برای فهمیدن اینجور چیز ها هنوز زوده؟
+نه......می خوام راحتر با این شرایط کنار بیام.....
$اصن برا چی می خوای بدونی؟
+ خب من امشب بیام همه هستن.....همه هم منو می شناسن.....اما دریغ از اینکه من یه نفرشونو بشناسم.....نمی خوام خیلی ضایع باشم.....
$مثل اینکه واقعا با این شرایط خودتو وِقف دادی.....
آهی از سر نا امیدی کشیدم و جواب دادم
+آره......دارم باهاش کنار میام......دیگه کاری از دست من بر نمیاد.....حالا که اینجوری شده چرا من از فرصت استفاده نکنم.....هر کسی آرزوشه زن جونگ کوک باشه.....پس منم نهایت لذت رو از زن جونگ کوک بودن میبرم.....
از حرفم خنده ای کرد
$واقعا سر عقل اومدی(خنده)
+خب حالا معرفی میکنی؟
$اگر بخوام برات کامل بگم خیلی طولانیه.....
+عیبی نداره بگو.....
فلورا مکثی کرد و بعد شروع به حرف زدن کرد و منم سراسیمه گوش میدادم.....
$داستان از اونجایی شروع میشه که پدر جونگ کوک یعنی جی هون.......
آخ آخ خماری بد دردیه😂
توی پارت بعدی تمام افراد عمارت رو کامل میشناسید و یجورایی یه معرفی کامل از همه ی شخصیت ها دارم توی پارت بعد.....
شرایط:
○۱۰۰ کامنت
○۴۰ لایک
برم که کلی درس عقب مونده دارم....
بوس به کله های خوشملتون😗
۶۳.۲k
۲۴ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.