پارت ۶۴
پارت ۶۴
$یعنی اگه هوسوک نبود تا الان تهیونگ و جونگ کوک با لج بازی هاشون به دیار باقی پیوسته بودن........
(گایز یه توضیحی بدم.......اگر دقت کنید توی تیزر فصل دوم.....اسم هوسوک نیست......چون خیلی یهویی تصمیم گرفتم......هوسوکو توی فصل دوم بیارم.......وگرنه قرار بود هوسوک و نامجون دو تایی توی فصل سوم بیان)
+آوووو......
$آره دیگه.....همین......با من و مامانم و مادربزرگم که دیگه آشنا شدی.....
+اوهوم.....
$آره دیگه.....اهم....
+میگم که......تو چرا انقدر راحت اینا رو بهم میگی؟
فلورا مکثی کرد و ادامه داد
$بخاطر اینکه الان دیگه تو جزوی از این خانواده ای......
سرمو پایین آوردم که گفت
$هنوز بهش عادت نداری.....میفهمم......
حرفمون با اومدن خدمتکار قطع شد.....
.خانم ببخشید.....همه پایینن.......منتظر شمان
$ای بابا......مگه چند ساعته داریم حرف میزنیم.....بلند شو.....بلند شو که دیر شد.....
سراسیمه بلند شدم و دنبال فلورا رفتم.....
از پله ها که پایین میرفتم.....استرس بدی کل بدنمو گرفت.....افراد زیادی دور میز جمع شده بودن.....از جمله جونگ کوک......بعد از اون اتفاق دیگه ندیدمش......مثل همیشه سرد و خشک سر صندلیش نشسته بود......
به آخرین پله که رسیدیم.....تمام نگاه ها سمت ما برگشت......
$خب.....خانواده گرامی.....دیگه فکر کنم همتون ا/ت رو بشناسین......اما بازم معرفیش میکنم.....سرکار خانم کیم ا/ت.....عروس آینده این خانواده.....(لبخند)
با شنیدن کلمه عروس آینده این خانواده استرسم به بالاترین حد خودش رسید.....جوری که می تونستم بگم که بقیه فهمیدن که استرس دارم.....همبنجوریش هضم جمله کوتاه فلورا برام سخت بود که پدر جونگ کوک با حرفش یه سطل آب یخ روی سرم خالی کرد .....
¥عروس موقت یا بهتره بگم صیغه.......
فحش بهم میداد بهتر بود....
فلورا نفس عصبی کشید و بعد با لبخند ضایعی جواب داد
$حالا هر چی دیگه.....(لبخند زوری و ضایع)
دستشو پشت کمرم گذاشت به سمت جلو هدایتم کرد
$خب دیگه.....همه آشنا شدین.....ا/ت زیاد سر پات نمیذارم.....بیا بشین....
فلورا به سمت یه صندلی رفت و منم دنبالش رفتم و می خواستم کنارش بشینم که به یه صندلی دیگه اشاره کرد
$عاعا....،اینجا نمیشه.....(اشاره به صندلی)
رد انگشتش رو گرفتم و به صندلی کنار جونگ کوک رسیدم.....
+اصلا فکرشم نکننن....
$بفرما پیش همسر آیندت......
+آخه
£بشین پیشش.....
صدای زنونه اما پر ابهتش توی سرم اکو میشد.....سرمو با گیجی برگردوندم......
سرشو بلند کرد....
£بشین پیش جونگ کوک.....
موهای سیاه و سفیدش که به رنگ خاکستری شبیه بود(اسلاید ۲ رنگ موهای مادربزرگ).....رو به شکل گوجه ای قشنگ بسته بود......پیر بود و سنش بالا بود.....اما زیباترین صورتو داشت......نگاهی بهم انداخت که با تعجب بهش خیره شده بودم
£منتظر چی هستی؟
+بله؟!
فلورا دستشو پشتم گذاشت و به سمت جلو هلم داد.....با سردرگمی و از روی ناچار به سمت صندلی کنار جونگ کوک رفتم.....دستام از استرس میلرزید.....صندلی رو عقب کشیدم...و آروم نشستم.....جرئت بلند کردن سرمم نداشتم....آروم به بشقاب خالی جلوم خیره شده بودم.....سکوت بدی بین کل افراد دور میز بود....که پدر جونگ کوک با صدای بمش سکوت و شکست ........
¥تنها دلیلی که خواستم اینجا جمع شید.....فردا شبه......
فردا شب......شب بدبختی من.....
¥فردا شب خیلی مهمه.....حتی اگر یه سوتی کوچیک هم بدید همه چیز به هم میخوره.....ا/ت جلوی بقیه باند ها عروس این خانواده و همسر جونگ کوکه.....که فردا جلوی همه ازدواج می کنن.....
بعدم که شب با جونگ کوک........
که حرفش با حرف فلورا قطع شد
$دایی.....ما در این مورد صحبت کردیم.....
¥و منم گفتم نه.....می خوام هر چه زودتر این داستان ها جمع بشه.....
$ولی من شرایط هم بهتون گفتم.....
ادامه پست بعد.....
$یعنی اگه هوسوک نبود تا الان تهیونگ و جونگ کوک با لج بازی هاشون به دیار باقی پیوسته بودن........
(گایز یه توضیحی بدم.......اگر دقت کنید توی تیزر فصل دوم.....اسم هوسوک نیست......چون خیلی یهویی تصمیم گرفتم......هوسوکو توی فصل دوم بیارم.......وگرنه قرار بود هوسوک و نامجون دو تایی توی فصل سوم بیان)
+آوووو......
$آره دیگه.....همین......با من و مامانم و مادربزرگم که دیگه آشنا شدی.....
+اوهوم.....
$آره دیگه.....اهم....
+میگم که......تو چرا انقدر راحت اینا رو بهم میگی؟
فلورا مکثی کرد و ادامه داد
$بخاطر اینکه الان دیگه تو جزوی از این خانواده ای......
سرمو پایین آوردم که گفت
$هنوز بهش عادت نداری.....میفهمم......
حرفمون با اومدن خدمتکار قطع شد.....
.خانم ببخشید.....همه پایینن.......منتظر شمان
$ای بابا......مگه چند ساعته داریم حرف میزنیم.....بلند شو.....بلند شو که دیر شد.....
سراسیمه بلند شدم و دنبال فلورا رفتم.....
از پله ها که پایین میرفتم.....استرس بدی کل بدنمو گرفت.....افراد زیادی دور میز جمع شده بودن.....از جمله جونگ کوک......بعد از اون اتفاق دیگه ندیدمش......مثل همیشه سرد و خشک سر صندلیش نشسته بود......
به آخرین پله که رسیدیم.....تمام نگاه ها سمت ما برگشت......
$خب.....خانواده گرامی.....دیگه فکر کنم همتون ا/ت رو بشناسین......اما بازم معرفیش میکنم.....سرکار خانم کیم ا/ت.....عروس آینده این خانواده.....(لبخند)
با شنیدن کلمه عروس آینده این خانواده استرسم به بالاترین حد خودش رسید.....جوری که می تونستم بگم که بقیه فهمیدن که استرس دارم.....همبنجوریش هضم جمله کوتاه فلورا برام سخت بود که پدر جونگ کوک با حرفش یه سطل آب یخ روی سرم خالی کرد .....
¥عروس موقت یا بهتره بگم صیغه.......
فحش بهم میداد بهتر بود....
فلورا نفس عصبی کشید و بعد با لبخند ضایعی جواب داد
$حالا هر چی دیگه.....(لبخند زوری و ضایع)
دستشو پشت کمرم گذاشت به سمت جلو هدایتم کرد
$خب دیگه.....همه آشنا شدین.....ا/ت زیاد سر پات نمیذارم.....بیا بشین....
فلورا به سمت یه صندلی رفت و منم دنبالش رفتم و می خواستم کنارش بشینم که به یه صندلی دیگه اشاره کرد
$عاعا....،اینجا نمیشه.....(اشاره به صندلی)
رد انگشتش رو گرفتم و به صندلی کنار جونگ کوک رسیدم.....
+اصلا فکرشم نکننن....
$بفرما پیش همسر آیندت......
+آخه
£بشین پیشش.....
صدای زنونه اما پر ابهتش توی سرم اکو میشد.....سرمو با گیجی برگردوندم......
سرشو بلند کرد....
£بشین پیش جونگ کوک.....
موهای سیاه و سفیدش که به رنگ خاکستری شبیه بود(اسلاید ۲ رنگ موهای مادربزرگ).....رو به شکل گوجه ای قشنگ بسته بود......پیر بود و سنش بالا بود.....اما زیباترین صورتو داشت......نگاهی بهم انداخت که با تعجب بهش خیره شده بودم
£منتظر چی هستی؟
+بله؟!
فلورا دستشو پشتم گذاشت و به سمت جلو هلم داد.....با سردرگمی و از روی ناچار به سمت صندلی کنار جونگ کوک رفتم.....دستام از استرس میلرزید.....صندلی رو عقب کشیدم...و آروم نشستم.....جرئت بلند کردن سرمم نداشتم....آروم به بشقاب خالی جلوم خیره شده بودم.....سکوت بدی بین کل افراد دور میز بود....که پدر جونگ کوک با صدای بمش سکوت و شکست ........
¥تنها دلیلی که خواستم اینجا جمع شید.....فردا شبه......
فردا شب......شب بدبختی من.....
¥فردا شب خیلی مهمه.....حتی اگر یه سوتی کوچیک هم بدید همه چیز به هم میخوره.....ا/ت جلوی بقیه باند ها عروس این خانواده و همسر جونگ کوکه.....که فردا جلوی همه ازدواج می کنن.....
بعدم که شب با جونگ کوک........
که حرفش با حرف فلورا قطع شد
$دایی.....ما در این مورد صحبت کردیم.....
¥و منم گفتم نه.....می خوام هر چه زودتر این داستان ها جمع بشه.....
$ولی من شرایط هم بهتون گفتم.....
ادامه پست بعد.....
۵۸.۰k
۰۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.