قسم پارت33
قسم پارت33
کوک:ا...اون...اون خونه ی هوسوکه
نامی:چـ...چیییییی؟*عربده
یونگی:زودباش....باید بریم اونجا
*گوشی نامی زنگ میخوره
نامی:عوضی با ات چیکار داری؟
هوپی:بیش از حد مست بود....اوردمش خونم....هیچ کاری باهاش ندارم....بلاخره اون خواهر منم هست....فردا شب با ات میام پیشتون...ساعت 8 شب....یادتون نره*قطع کرد
نامی:اشششششش لعنت بهش....عوضی
یونگی:چیکار کنیم؟
نامی:یونگی ما چه باور کنیم و حرفشو قبول داشته باشیم چه نه اون ات رو مثل خواهر خودش میدونه و از جونش بیشتر دوسش داره پس باید فکر اینکه اسیبی بهش میزنه و از سرمون بیرون کنیم
یونگی:هوم منطقیه ولی چرا گفت فردا شب؟....چرا همین امشب نمیارش؟
نامی:شاید چون دوست نداره دوباره از ات دور بشه
یونگی:نمیدونم نامی هیچی به ذهنم نمیرسه فقط میدونم نگرانشم
نامی:نگران نباش....فقط خودتو برا فردا اماده کن
یونگی:هوم
ـــــــــــــــــــــــــ
ات:با یه کابوس وحشتناک دیگه بیدار شدم.....اما...اما...اما تو اتاق خودم نبودم....یه جای دیگه بودم.....دور و برمو نگاه کردم دیدم یه پشره رو صندلی خوابش برده....رفتم جلو تر و به صورتش خیره شدم که چشماشو با کرد
هوپی:بیدار شدی؟....اخه این موقع شب؟
ات:تـ...تو...تو کی هستی؟
هوپی:دیشب رو یادت نیس؟....روی برج سئول....خیلی مست بودی.....اوردمت اینجا
ات:نـ...نامجون....نامجون و یونگی کجان؟
هوپی:یونگی چیکارته؟
ات:ب ت چ
هوپی:میشه بگی؟*کیوت
ات:پوفففف....دوس پسرمه....حالا.....تو اصن کی هستی؟....تو...تو همونس نیستی که تو اون عکس بود؟
هوپی:عکس؟
ات:اره....یه دختره....اسمش چی بود؟.....اها اها یونهی....اون دختره یه عکسی رو فتوشاپ کرده بود که تو اون دارم تو رو میبوسم....برا به هم زدن رابطه ی منو یونگی اینکارو کرده بود....ببینم تو کی هستی؟....میونت با یونگی و نامجون چیه؟
هوپی:خب....همچی از اونجایی شروع شد که مادرم با پدر تو ازدواج کرد و شدم برادر ناتنی تو و نامی....اما منو نامی یه جای دیگه زندگی میکردیم....تو نه از وجود من خبر داشتی نه نامجون.....
کوک:ا...اون...اون خونه ی هوسوکه
نامی:چـ...چیییییی؟*عربده
یونگی:زودباش....باید بریم اونجا
*گوشی نامی زنگ میخوره
نامی:عوضی با ات چیکار داری؟
هوپی:بیش از حد مست بود....اوردمش خونم....هیچ کاری باهاش ندارم....بلاخره اون خواهر منم هست....فردا شب با ات میام پیشتون...ساعت 8 شب....یادتون نره*قطع کرد
نامی:اشششششش لعنت بهش....عوضی
یونگی:چیکار کنیم؟
نامی:یونگی ما چه باور کنیم و حرفشو قبول داشته باشیم چه نه اون ات رو مثل خواهر خودش میدونه و از جونش بیشتر دوسش داره پس باید فکر اینکه اسیبی بهش میزنه و از سرمون بیرون کنیم
یونگی:هوم منطقیه ولی چرا گفت فردا شب؟....چرا همین امشب نمیارش؟
نامی:شاید چون دوست نداره دوباره از ات دور بشه
یونگی:نمیدونم نامی هیچی به ذهنم نمیرسه فقط میدونم نگرانشم
نامی:نگران نباش....فقط خودتو برا فردا اماده کن
یونگی:هوم
ـــــــــــــــــــــــــ
ات:با یه کابوس وحشتناک دیگه بیدار شدم.....اما...اما...اما تو اتاق خودم نبودم....یه جای دیگه بودم.....دور و برمو نگاه کردم دیدم یه پشره رو صندلی خوابش برده....رفتم جلو تر و به صورتش خیره شدم که چشماشو با کرد
هوپی:بیدار شدی؟....اخه این موقع شب؟
ات:تـ...تو...تو کی هستی؟
هوپی:دیشب رو یادت نیس؟....روی برج سئول....خیلی مست بودی.....اوردمت اینجا
ات:نـ...نامجون....نامجون و یونگی کجان؟
هوپی:یونگی چیکارته؟
ات:ب ت چ
هوپی:میشه بگی؟*کیوت
ات:پوفففف....دوس پسرمه....حالا.....تو اصن کی هستی؟....تو...تو همونس نیستی که تو اون عکس بود؟
هوپی:عکس؟
ات:اره....یه دختره....اسمش چی بود؟.....اها اها یونهی....اون دختره یه عکسی رو فتوشاپ کرده بود که تو اون دارم تو رو میبوسم....برا به هم زدن رابطه ی منو یونگی اینکارو کرده بود....ببینم تو کی هستی؟....میونت با یونگی و نامجون چیه؟
هوپی:خب....همچی از اونجایی شروع شد که مادرم با پدر تو ازدواج کرد و شدم برادر ناتنی تو و نامی....اما منو نامی یه جای دیگه زندگی میکردیم....تو نه از وجود من خبر داشتی نه نامجون.....
۴.۳k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.