ᑭᗩᖇT:4
ᑭᗩᖇT:4
"وقتی فقط معلم زبان دخترش بودی..."
ا.ت ویو:
من اهل لباس باز نیستم،و اصلا لباس این مدلی ندارم،برای همین یه لباس همینجوری پوشیدم و با ماشینم حرکت کردم.
ته ویو:
امروز سه یون رو سپردم دست پرستارش و خدمه ها و خودم با دوستام توی بار قرار داشتم. اونا دوستای همکاریم بودن و اونقدرهاهم صمیمی نبودیم.
هه جین:ا.ت کجایی؟
ا.ت:رسیدم
هه جین:منتظرتم
ا.ت:اوکی
د.ه(دوسپسرههجین):سلام
ا.ت:سلااام
هه جین:بدو
ا.ت:خیله خب
د.ه:من شمارو تا حالا ندیده بودم
هه جین:آره ندیده بودی
ا.ت:آههه درسته...
ا.ت ویو:
من از دوس پسر هه جین خوشم نمیاد،خیلی لاس میزنه و چاپلوسه. رفتیم تو و من چشمم به دوست بچگی هام خورد.
(مین هی)
ا.ت:مین هیاااا
مین هی:عرررر تو اینجا چیکار میکنی
ا.ت:با هه جین اومده بودم
مین هی:دختر دلم برات تنگ شده بوددد
ا.ت:دوس پسر داری؟
مین هی:نه بابا،تو چی؟
ا.ت:دلت خوشه ها
مین هی:چیکارا میکنی؟شینا خوبه؟
ا.ت:آره خوبه
راوی:همه چی خوب بود تا اینکه هردوشون مست شدن و البته برادر بزرگتر مین هی هم اونجا بود،برادر اون عین برادر ا.ت و شینا بود.
ا.ت:مین هی(با حالت مستی)من میرم دستشویی
مین هی:اوکی برو(مست:/)
راوی:همینجوری داشت عین مستا راه میرفت که یهو خورد به یه مرد...
"وقتی فقط معلم زبان دخترش بودی..."
ا.ت ویو:
من اهل لباس باز نیستم،و اصلا لباس این مدلی ندارم،برای همین یه لباس همینجوری پوشیدم و با ماشینم حرکت کردم.
ته ویو:
امروز سه یون رو سپردم دست پرستارش و خدمه ها و خودم با دوستام توی بار قرار داشتم. اونا دوستای همکاریم بودن و اونقدرهاهم صمیمی نبودیم.
هه جین:ا.ت کجایی؟
ا.ت:رسیدم
هه جین:منتظرتم
ا.ت:اوکی
د.ه(دوسپسرههجین):سلام
ا.ت:سلااام
هه جین:بدو
ا.ت:خیله خب
د.ه:من شمارو تا حالا ندیده بودم
هه جین:آره ندیده بودی
ا.ت:آههه درسته...
ا.ت ویو:
من از دوس پسر هه جین خوشم نمیاد،خیلی لاس میزنه و چاپلوسه. رفتیم تو و من چشمم به دوست بچگی هام خورد.
(مین هی)
ا.ت:مین هیاااا
مین هی:عرررر تو اینجا چیکار میکنی
ا.ت:با هه جین اومده بودم
مین هی:دختر دلم برات تنگ شده بوددد
ا.ت:دوس پسر داری؟
مین هی:نه بابا،تو چی؟
ا.ت:دلت خوشه ها
مین هی:چیکارا میکنی؟شینا خوبه؟
ا.ت:آره خوبه
راوی:همه چی خوب بود تا اینکه هردوشون مست شدن و البته برادر بزرگتر مین هی هم اونجا بود،برادر اون عین برادر ا.ت و شینا بود.
ا.ت:مین هی(با حالت مستی)من میرم دستشویی
مین هی:اوکی برو(مست:/)
راوی:همینجوری داشت عین مستا راه میرفت که یهو خورد به یه مرد...
۷.۹k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.