ᑭᗩᖇT:2
ᑭᗩᖇT:2
"وقتی فقط معلم زبان دخترش بودی..."
راوی:سه یون وقتی رفت خونه قضیه رو برای پدرش توضیح داد،و همش میگفت اون دختر زیبا و مهربون شبیه مامان بود.
آخرا دیگه تهیونگ کنجکاو شد...
ته:اون دختر رو کجا دیدی دخترم؟
سه یون:توی کوچه ها داشت پیاده روی میکرد
ته:مطمئنی دزد یا یه کلاهبردار نبود؟زندگی نامت رو که براش تعریف نکردی خوشگلم؟
سه یون:اسم و سن رو پرسید بهش گفتم از اونم پرسیدم اونم گفت.
ته:چرا بهش اعتماد کردی دخترم؟
سه یون:اون خیلی مهربون بود...۲۳ سالش بود،اسمشم لی ا.ت بود.
ته:خانم شین(پرستار)سه یون راست میگه؟
خانم شین:بله آقا،اون دختر خیلی رئوف و زیبا بودن و خیلی هم دلسوز
سه یون:بابایی،تلوخدا میشه یه کاری کنی دوباره ببینمش؟؟
ته:من که نمیشناسمش عسلم.
سه یون:تو اون همه دوست داری،اونا نمیشناسن؟
ته:نه عزیزدلم
میخوای بریم باهم دیگه بیرون پیاده روی؟
سه یون:آلهههه بریممم
ته:بریممم
راوی:اون دختر کوچولوی کیوت با پدر جذابش رفتن بیرون تا باهم دیگه پیاده روی کنن که سه یون یهویی دست ته رو کشید...
سه یون:باباااایییی...
ته:بله دخترم؟
سه یون:اون همون دختری بود که بهت میگفتم.
ته:کدوم عزیزم؟
سه یون:اونی که کت و دامن شیری پوشیده
ته:مطمئنی عزیزم؟
سه یون:آرههه
راوی:سه یون بدو بدو رفت سمت ا.ت
سه یون:شلام اونّی...
ا.ت:سلام کوچولوووووو
ته:سلام خانم
ا.ت:س...س...سلام(با دیدن پدرش،به زور آب دهنمو قورت دادم،کثافت خیلی خوشتیپ و جذاب بود،خیلی سعی کردم ضایع نباشم ولی نمیشد)
ته:من متاسفم دخترم امروز یکسره داشت درمورد شما بهم میگفت.
ا.ت:(قلب پدصگ من یه دقه آبرومو نبر لطفاا)آههه،سه یون ل...لطفا دداره
سه یون:اونّی کجا کار میکنی.
ا.ت:چی؟
ته:دخترم این چه سوالیه آخه،من متاسفم
سه یون:باباااا
ا.ت:نه بابا این چه حرفیه،من توی آموزشگاه بین المللی زبان کار میکنم. شاگردامم بچه های ز...زیر د...ده سال ه...هستن.
سه یون:میشه شمارتو بدییی؟
ته:سه یون،بسه دخترم،بیا بریم
ا.ت:نه نه نه،ی...یعنی چه اشکالی د...داره(با لبخند)
ته:من شرمندم(گوشیش رو داد)
ا.ت:ببخشید شما پدرش هستید درسته؟
ته:آههه بله
ا.ت:دخترتون خیلی به شما رفته
ته:لطف دارید
راوی:ا.ت درحال سکته بود،وقتی اون چهره ی جذاب و اون تیپ رو میدید نفسش بند میومد.
ا.ت:میگم که چرا دخترتون رو آموزشگاه ما نمیارید؟م...من میتونم بهش درس بدم
سه یون:اونّی نمیشه بیای خونمون درس بدی؟
ا.ت:جانم؟
ته:راستش سه یون بخاطر مادرش دلش نمیخواد توی محیط های شلوغ با همسن و سالای خودش باشه
ا.ت:من متاسفم
ته:ایرادی نداره،سه یون تا حالا همه ی پرستاراش رو رد میکرده،تا حالا از هیچکس انقدر خوشش نیومده بوده.
یه سوال بپرسم ناراحت نمیشید؟
🍃🍃🍃
"وقتی فقط معلم زبان دخترش بودی..."
راوی:سه یون وقتی رفت خونه قضیه رو برای پدرش توضیح داد،و همش میگفت اون دختر زیبا و مهربون شبیه مامان بود.
آخرا دیگه تهیونگ کنجکاو شد...
ته:اون دختر رو کجا دیدی دخترم؟
سه یون:توی کوچه ها داشت پیاده روی میکرد
ته:مطمئنی دزد یا یه کلاهبردار نبود؟زندگی نامت رو که براش تعریف نکردی خوشگلم؟
سه یون:اسم و سن رو پرسید بهش گفتم از اونم پرسیدم اونم گفت.
ته:چرا بهش اعتماد کردی دخترم؟
سه یون:اون خیلی مهربون بود...۲۳ سالش بود،اسمشم لی ا.ت بود.
ته:خانم شین(پرستار)سه یون راست میگه؟
خانم شین:بله آقا،اون دختر خیلی رئوف و زیبا بودن و خیلی هم دلسوز
سه یون:بابایی،تلوخدا میشه یه کاری کنی دوباره ببینمش؟؟
ته:من که نمیشناسمش عسلم.
سه یون:تو اون همه دوست داری،اونا نمیشناسن؟
ته:نه عزیزدلم
میخوای بریم باهم دیگه بیرون پیاده روی؟
سه یون:آلهههه بریممم
ته:بریممم
راوی:اون دختر کوچولوی کیوت با پدر جذابش رفتن بیرون تا باهم دیگه پیاده روی کنن که سه یون یهویی دست ته رو کشید...
سه یون:باباااایییی...
ته:بله دخترم؟
سه یون:اون همون دختری بود که بهت میگفتم.
ته:کدوم عزیزم؟
سه یون:اونی که کت و دامن شیری پوشیده
ته:مطمئنی عزیزم؟
سه یون:آرههه
راوی:سه یون بدو بدو رفت سمت ا.ت
سه یون:شلام اونّی...
ا.ت:سلام کوچولوووووو
ته:سلام خانم
ا.ت:س...س...سلام(با دیدن پدرش،به زور آب دهنمو قورت دادم،کثافت خیلی خوشتیپ و جذاب بود،خیلی سعی کردم ضایع نباشم ولی نمیشد)
ته:من متاسفم دخترم امروز یکسره داشت درمورد شما بهم میگفت.
ا.ت:(قلب پدصگ من یه دقه آبرومو نبر لطفاا)آههه،سه یون ل...لطفا دداره
سه یون:اونّی کجا کار میکنی.
ا.ت:چی؟
ته:دخترم این چه سوالیه آخه،من متاسفم
سه یون:باباااا
ا.ت:نه بابا این چه حرفیه،من توی آموزشگاه بین المللی زبان کار میکنم. شاگردامم بچه های ز...زیر د...ده سال ه...هستن.
سه یون:میشه شمارتو بدییی؟
ته:سه یون،بسه دخترم،بیا بریم
ا.ت:نه نه نه،ی...یعنی چه اشکالی د...داره(با لبخند)
ته:من شرمندم(گوشیش رو داد)
ا.ت:ببخشید شما پدرش هستید درسته؟
ته:آههه بله
ا.ت:دخترتون خیلی به شما رفته
ته:لطف دارید
راوی:ا.ت درحال سکته بود،وقتی اون چهره ی جذاب و اون تیپ رو میدید نفسش بند میومد.
ا.ت:میگم که چرا دخترتون رو آموزشگاه ما نمیارید؟م...من میتونم بهش درس بدم
سه یون:اونّی نمیشه بیای خونمون درس بدی؟
ا.ت:جانم؟
ته:راستش سه یون بخاطر مادرش دلش نمیخواد توی محیط های شلوغ با همسن و سالای خودش باشه
ا.ت:من متاسفم
ته:ایرادی نداره،سه یون تا حالا همه ی پرستاراش رو رد میکرده،تا حالا از هیچکس انقدر خوشش نیومده بوده.
یه سوال بپرسم ناراحت نمیشید؟
🍃🍃🍃
۸.۱k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.