حس مبهم(پارت پنجم)نظررررر
حس مبهم(پارت پنجم)نظررررر
بازهم اون اضطراب لعنتی سراغش اومده بود، دستشو روی در گذاشت و سرش و بهش تکیه داد...که احساس کرد یهچیزی دور کمرش حلقه شد.با دیدن دست کریس که به اون شکل دورش حلقه شده چندشش شد و عقب کشید... کریس:برو کنار میخوام درو باز کنم
سعی کن دیگه جلوی من افتابی نشی ...هررررری بازوی لوهان و گرفت و پرتش کرد بیرون، درو محکم روش بست...
لوهان با عجله از اونجا فاصله گرفت وماشین پیدا کرد ورفت
...
سهون:امروز میرم به خوابگاه این پسرااا...
کای: منم باهات میام...
سهون: باشه فقط
کای: فقط چی؟
سهون:باید یجوری وانمود کنیم که مثلا ما خانوادش هستیم...
کای: سهونااا اخه کجای من شکل باباهاس؟
سهون: ههه، منظورم این نبود ما میتونیم بگیم از اشناهای بک هیونیم...
کای:آهاا..خوبه
سهون:جــونگ این؟
کای:جـان؟
سهون: هیچی...
کای: سهون؟
سهون: بله؟
کای: ازحرف نصفه بیزارم...
سهون:....
کای به سهون نزدیک شد و گفت: چی میخواستی بگی پیشی؟!!
سهون لبخند پر معنایی زد و ادامه داد میخواستم بگم...از اینکه تو کنارمی خوشحالم ...همین...
کای:منم خوشحالم...خیلی بیشتر از تووو...
...
سوهو:بیا تو بک خوش اومدی ...
بک:چه خونه قشنگی داری...
سوهو:مرسی
بک: تنها زندگی میکنی؟
سوهو:اره...
بک: اووم هیونگ این زن و بچه ایی که با تو عکس گرفتن کین؟!
چه بچه بامزه ایی...
سوهو: پسرم و همسرم هستن ...اونا چن سال پیش فوت شدن...
بک:اوه متاسفم...
سوهو: اشکالی نداره بیا اتاقت و نشونت بدم...
اینجا اتاق جون گیوم (پسرم)بوده میتونی استراحت کنی...
بک: ولی
سوهو: نه نمیخواد نگران چیزی باشی راحت باش..
بک:....
سوهو: راستی بهتره اول بری دوش بگیری...
بک: دلم میخواد این کارو بکنم ولی لباس ندارم...
سوهو: من برات چن تا لباس تمیز میارم هرکدوم روکه خواستی بپوش تا بعدا برات بخرم....
بک:ممنون هیوونگ...
سوهو لبخندی زد و مشغول انجام دادن کاراش شد...
.....
تاعوو تاعووو بیداار شووو دیگه
اااه چقدر میخوابییی...
اووووممم هاااااااااااااااا(خمیازه کشید ناموسااا دهنمو اندازه غاره علیصدر باز کردم تا اینو نوشتم:|) تاعو:چانیول چرااا الکی داد میزنی
چانیول:تاعو میگم مثه پانداها میمونی ناراحت میشی خو اندازه خرس پاندا خوابیددی ...
تاعووو: گوش دراز جونممم حالا نمیخواد حرررص بخوووری... برو صبحانه اماده کن...
چان:باشه حتما:-!
تاعو: چانیول؟
چان:جووونمممم?!!☺
تاعوو: ازت متنفرممممم:-P
چان:-_-
تاعوو( ˘ ³˘)❤
چان: پاندای لوووس
تاعوووو:یااااا اگههه جرعت داری واستااااا...
چان:هههه...بدو تو میتونیییی
تاعوو:اخ، اخ پااام درد گرفت چانیوووللااا همش تقصیر توعههه عررررر پااام...
چانیول:چیشد تاعو جونمم..خوبی؟ ببینم پاتوووو
تاعووو: ایناهاش ببین کبود شد(ToT)
چانیول:به کجا خورد؟!
تاعو: به پایهه تخت...
چانیول: معذرت میخوام...
تاعو:....
چانیول:ببخشید...
تاعوو: نمیبخشم...
چانیول: دلت میاد؟!
تاعو: اوهوومممم
چان: تاعو من قلبمم با، باتری کار میکنه خواهشااا اینکارو بامن نکن...
تاعووو: خیله خوب گوش دراز بخشیدم ...
چان تاعو بغل کرد و گونه اش رو بوسید..
تاعوو: اااییی،، چانیوول این چه کاری بوددد؟؟
چان: دارم ابراز علاقه میکنم احمق
تاعو: ااه ااه نمیخواد ابراز علاقه کنی منو کول کن چون پام درد میکنه ...
چان:باشه...
تاعو:ووووی عاااشقتمممم گوش درازززز اخخ جووون الاغ سوارییی
چان: خیلی نامردی تاعووو
تاعو:چانییی زیااد حرف نزن خسته میشی ...
چان: ااههه دیگه بسه خسته شدم
لپاش و مثه بچه ها باد کردو گفت إإچانی اصن باهات قهرممم(╯︵╰)
چان:دیگه برام مهم نیس
تاعو:اووه جدی میگی؟(╥_╥)
چان:نه غلط کردم....گریه نکن
تاعو رو پاهاش بلند شد و صورت چان و بوس کرد...
خعلییی دوووست دارممم لعنتییییی....
چاان:منممم دوووست دارم|°з°|
.....
کیونگسو:شیومین یبار دیگه بهش زنگ بزن شاید جواب داد...
شیومین:باشه...
کیونگسو:خیلی نگرانشمم...میترسم اتفاقی افتاده باشه...
شیومین: منم نگرانم هیونگ...
.....
روی تخت نشسته بود... حوصله هیچکس رو نداشت...تمام فکرش پیش لوهان بود...از رفتاری که باهاش داشت پشیمون شده بود خیلی دلش میخواس یبار دیگه ببینش تا ازش معذرت خواهی کنه ولی حتی یادش رفت شماره تلفنش رو بگیره...یعنی واقعا عاشقش شده بود؟ این با عقل جور در نمیومد عاشق شدن جزو ویژگی هاای کریس نبود...با خودش تکرار میکرد...نه نه من نباید عاشق بشم من قلب ندارم نباید به کسی علاقه مند بشمم....نباید عاشق یه پسر بشم...
بازهم اون اضطراب لعنتی سراغش اومده بود، دستشو روی در گذاشت و سرش و بهش تکیه داد...که احساس کرد یهچیزی دور کمرش حلقه شد.با دیدن دست کریس که به اون شکل دورش حلقه شده چندشش شد و عقب کشید... کریس:برو کنار میخوام درو باز کنم
سعی کن دیگه جلوی من افتابی نشی ...هررررری بازوی لوهان و گرفت و پرتش کرد بیرون، درو محکم روش بست...
لوهان با عجله از اونجا فاصله گرفت وماشین پیدا کرد ورفت
...
سهون:امروز میرم به خوابگاه این پسرااا...
کای: منم باهات میام...
سهون: باشه فقط
کای: فقط چی؟
سهون:باید یجوری وانمود کنیم که مثلا ما خانوادش هستیم...
کای: سهونااا اخه کجای من شکل باباهاس؟
سهون: ههه، منظورم این نبود ما میتونیم بگیم از اشناهای بک هیونیم...
کای:آهاا..خوبه
سهون:جــونگ این؟
کای:جـان؟
سهون: هیچی...
کای: سهون؟
سهون: بله؟
کای: ازحرف نصفه بیزارم...
سهون:....
کای به سهون نزدیک شد و گفت: چی میخواستی بگی پیشی؟!!
سهون لبخند پر معنایی زد و ادامه داد میخواستم بگم...از اینکه تو کنارمی خوشحالم ...همین...
کای:منم خوشحالم...خیلی بیشتر از تووو...
...
سوهو:بیا تو بک خوش اومدی ...
بک:چه خونه قشنگی داری...
سوهو:مرسی
بک: تنها زندگی میکنی؟
سوهو:اره...
بک: اووم هیونگ این زن و بچه ایی که با تو عکس گرفتن کین؟!
چه بچه بامزه ایی...
سوهو: پسرم و همسرم هستن ...اونا چن سال پیش فوت شدن...
بک:اوه متاسفم...
سوهو: اشکالی نداره بیا اتاقت و نشونت بدم...
اینجا اتاق جون گیوم (پسرم)بوده میتونی استراحت کنی...
بک: ولی
سوهو: نه نمیخواد نگران چیزی باشی راحت باش..
بک:....
سوهو: راستی بهتره اول بری دوش بگیری...
بک: دلم میخواد این کارو بکنم ولی لباس ندارم...
سوهو: من برات چن تا لباس تمیز میارم هرکدوم روکه خواستی بپوش تا بعدا برات بخرم....
بک:ممنون هیوونگ...
سوهو لبخندی زد و مشغول انجام دادن کاراش شد...
.....
تاعوو تاعووو بیداار شووو دیگه
اااه چقدر میخوابییی...
اووووممم هاااااااااااااااا(خمیازه کشید ناموسااا دهنمو اندازه غاره علیصدر باز کردم تا اینو نوشتم:|) تاعو:چانیول چرااا الکی داد میزنی
چانیول:تاعو میگم مثه پانداها میمونی ناراحت میشی خو اندازه خرس پاندا خوابیددی ...
تاعووو: گوش دراز جونممم حالا نمیخواد حرررص بخوووری... برو صبحانه اماده کن...
چان:باشه حتما:-!
تاعو: چانیول؟
چان:جووونمممم?!!☺
تاعوو: ازت متنفرممممم:-P
چان:-_-
تاعوو( ˘ ³˘)❤
چان: پاندای لوووس
تاعوووو:یااااا اگههه جرعت داری واستااااا...
چان:هههه...بدو تو میتونیییی
تاعوو:اخ، اخ پااام درد گرفت چانیوووللااا همش تقصیر توعههه عررررر پااام...
چانیول:چیشد تاعو جونمم..خوبی؟ ببینم پاتوووو
تاعووو: ایناهاش ببین کبود شد(ToT)
چانیول:به کجا خورد؟!
تاعو: به پایهه تخت...
چانیول: معذرت میخوام...
تاعو:....
چانیول:ببخشید...
تاعوو: نمیبخشم...
چانیول: دلت میاد؟!
تاعو: اوهوومممم
چان: تاعو من قلبمم با، باتری کار میکنه خواهشااا اینکارو بامن نکن...
تاعووو: خیله خوب گوش دراز بخشیدم ...
چان تاعو بغل کرد و گونه اش رو بوسید..
تاعوو: اااییی،، چانیوول این چه کاری بوددد؟؟
چان: دارم ابراز علاقه میکنم احمق
تاعو: ااه ااه نمیخواد ابراز علاقه کنی منو کول کن چون پام درد میکنه ...
چان:باشه...
تاعو:ووووی عاااشقتمممم گوش درازززز اخخ جووون الاغ سوارییی
چان: خیلی نامردی تاعووو
تاعو:چانییی زیااد حرف نزن خسته میشی ...
چان: ااههه دیگه بسه خسته شدم
لپاش و مثه بچه ها باد کردو گفت إإچانی اصن باهات قهرممم(╯︵╰)
چان:دیگه برام مهم نیس
تاعو:اووه جدی میگی؟(╥_╥)
چان:نه غلط کردم....گریه نکن
تاعو رو پاهاش بلند شد و صورت چان و بوس کرد...
خعلییی دوووست دارممم لعنتییییی....
چاان:منممم دوووست دارم|°з°|
.....
کیونگسو:شیومین یبار دیگه بهش زنگ بزن شاید جواب داد...
شیومین:باشه...
کیونگسو:خیلی نگرانشمم...میترسم اتفاقی افتاده باشه...
شیومین: منم نگرانم هیونگ...
.....
روی تخت نشسته بود... حوصله هیچکس رو نداشت...تمام فکرش پیش لوهان بود...از رفتاری که باهاش داشت پشیمون شده بود خیلی دلش میخواس یبار دیگه ببینش تا ازش معذرت خواهی کنه ولی حتی یادش رفت شماره تلفنش رو بگیره...یعنی واقعا عاشقش شده بود؟ این با عقل جور در نمیومد عاشق شدن جزو ویژگی هاای کریس نبود...با خودش تکرار میکرد...نه نه من نباید عاشق بشم من قلب ندارم نباید به کسی علاقه مند بشمم....نباید عاشق یه پسر بشم...
۱۰.۶k
۰۶ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.