حس مبهمپارت سوم نظر لطفا
حـس مبهم(پارت سوم) نظر لطفا
کریس:این وقت شب توی قبرستان چکار میکنی?
پسر:....
کریس:کری?مگه نشنیدی چی گفتم؟؟
پسر:اومدم پیش مادرم...
کریس: تنهایی؟ نمیترسی؟
پسر:من دیگه از هیچی نمیترسم...
کریس:ههه جالبه تا دو دقیقه پیش داشتی سکته میکردی اگه جلوتو نگرفته بودم داد میزدی اونوقت میگی نمیترسم...
پسر:خب تو یدفعه ای اومدی
کریس: لابد جن و روح ها قبلش باهات هماهنگ میکنن?اره?
کریس:حالا اسمت چیه؟
پسر:لوهان
کریس:اسم من یی فان ولی بیشتر کریس صدام میزنن...
لوهان:خوشبختم..
کریس:تا قبل از اینکه تو رو ببینم داشتم از عصبانیت منفجر میشدم
ولی نمیدونم چرا وقتی صدای تورو شنیدم از عصبانیتم کم شد...
لوهان: واقعاا?
کریس:اره
لوهان:ساعت چنده؟
کریس: 20 : 12
لوهان:اوه اوه فکر کنم شب باید بیرون بخوابم..
کریس:چطور؟
لوهان:اخه کیونگی نمیذاره برم خونه چون ساعت از نه گذشته
کریس:کیونگی کیه؟
لوهان:دوستم
کریس: خونه دوستت زندگی میکنی!?
لوهان:نه خوابگاه داریم البته شوخی میکنه ...
کریس: من میرسونمت
لوهان:نه لازم نیس خودم میرم
کریس:حرف نزن بیا...
لوهان:آخه...
کیونگسو:پس چرااا نمیاد??
شیومین:اوووم حتمااا یه جاایی هس دیگهههه...
کیونگسو:تو وقت کردی بخور میگم اصن به خودت فشار نیار
شیومین:باشه، باشه هیونگ...
کیونگسو: ااهههه کجاس پس?
شیومین:قبرستون...
کیونگسو:یاااا خیلی بی ادبی..
شیومین:هیوونگ جدی میگم حتما رفته قبرستون سر خاک مادرش
کیونگسو:ااوه راس میگی پس اصلا حالش خوب نیس...
شیو:اره کیونگ بهتره وقتی اومد سربه سرش نذاری...
کیونگ:خیله خوب شیوو..
....
کریس:لوهان؟
لوهان:بله؟
کریس:میتونم یه سوال بپرسم؟
لوهان:اوهووم،بپرس
کریس:تو واقعا پسری؟
لوهان:هااا؟؟؟۰_۰
کریس:خب تو خیلی خیلی خوشگلی...
لوهان:ههه ممنون..نظر لطفته
کریس:جدی میگم لـو...
لوهان: ....
لوهان:دیگه سوال نداری?...
کریس:خب پدرت کجاس؟
لوهان: اون ازدواج کرده و یه فرزند هم داره
کریس: توچرا با اون زندگی نمیکنی؟
لوهان: اون توکشور چین زندگی میکنه منم برای کالج اومدم اینجا ومادرم هم طبق وصیتی کهکرده در زادگاهش چوسان دفن شده...
کریس: یعنی اصلیتت چینی؟
لوهان:بله...
کریس:خوشبختم منم چینی هستم
لوهان:.....
کریس:خب خیلی تا خوابگاه مونده میخوای امشب و بیای خونه من..
لوهان: نه نمیشه تا همین جا هم خیلی کمک کردی
کریس:نه اشکال نداره فردا شنبه اس لوهان فکر کنم اگه نری خونه اتفاقی نیوفته چون تعطیله ...
لوهان:ولی...
کریس:من خسته ام حوصله رانندگی ندارم نزدیکای اینجا یه باغ دارم میتونیم شب و اونجا بمونیم..
لوهان:باشه پس من به دوستم خبر میدم..
کریس:اوکی..
بعد از اصرارهای شک برانگیز کریس ،به شیومین زنگ زد و اطلاع داد که شب به خوابگاه نمیاد...
....
کای:سهون؟
سهون: بله کای؟
کای:به نظرت دلیل اصرار های کریس برای بدست اوردن بک چیه؟
سهون: من که فکر میکنم یه نقشه هایی داره...
کای:حتما همین طوره فقط نمیدونم چه نقشه هایی
سهون: راستی کای یه پیشنهاد دارم
کای:چه پیشنهادی؟
سهون:من میگم بیا یکی از دوستاش رو هم با خودمون بیاریم
کای: برای چی باید این کارو بکنیم؟
سهون: اینطوری بهتره هرچی خون اشام بیشتر باشه بهتره در ضمن من یه برنامه هاایی برای کریس دارم
کای:باشه ولی قبلش باید بهم بگی سهونا...
نیشخندی زد و گفت:اوه حتماااا کااایااا...
......
_هی زود باش دیگه
_خیله خب
_دیگه داری عصبانیم میکنی
_هه!!!
_چاااانیوووووووولااااا!!!
چانیول:چته؟ چرا یهو برق گرفتت؟؟
_خب بیااا دیگهه
چانیول:صبر کن تاعو خودت میدونی چقدر رو تیپم حساسممم..
تاعو:چانیول خودت میدونی وقتی عصبانی میشم چیکار میکنم...
چانیول:ههه اومدم پانـدا اومدم...
تاعو:یــاااا چن بار بگم منو اینطوری صدا نزن ...
لپای تاعو روکشید و گفت: خو شکل پاندایی دیگههه
تاعو:چان، من کجام شبیه پانداهاس؟
چان: هم لوسی، هم زود قهر میکنی، هم زیر چشمات پف داره، هم...
تاعو:اوووف بسهه بسهه کاملا قانع شدم
چان:تاعــو?
تاعو:هــا!؟
چان:دوسـت دارم...
تاعو:چانیول مثه اینکه دلت برا مشت و لگد های من تنگ شده،آره؟
چانیول یه قدم به تاعو نزدیک شد و اون رو تو آغوش خودش کشید
تاعو تو بغلش دست و پا میزد ولی چانیول لبخندی به پهنای صورتش زده بود و تاعو رو بیشتر تو بغلش فشار میداد...تاعو بالاخره از چان جدا شد و شروع کرد به غر زدن...
چان هم مثله همیشه با خندیدن بیشتر حرصش رو در می اورد...
چان خوشحال بود از داشتن دوستی مثله تاعووو....
.....
کریس:این وقت شب توی قبرستان چکار میکنی?
پسر:....
کریس:کری?مگه نشنیدی چی گفتم؟؟
پسر:اومدم پیش مادرم...
کریس: تنهایی؟ نمیترسی؟
پسر:من دیگه از هیچی نمیترسم...
کریس:ههه جالبه تا دو دقیقه پیش داشتی سکته میکردی اگه جلوتو نگرفته بودم داد میزدی اونوقت میگی نمیترسم...
پسر:خب تو یدفعه ای اومدی
کریس: لابد جن و روح ها قبلش باهات هماهنگ میکنن?اره?
کریس:حالا اسمت چیه؟
پسر:لوهان
کریس:اسم من یی فان ولی بیشتر کریس صدام میزنن...
لوهان:خوشبختم..
کریس:تا قبل از اینکه تو رو ببینم داشتم از عصبانیت منفجر میشدم
ولی نمیدونم چرا وقتی صدای تورو شنیدم از عصبانیتم کم شد...
لوهان: واقعاا?
کریس:اره
لوهان:ساعت چنده؟
کریس: 20 : 12
لوهان:اوه اوه فکر کنم شب باید بیرون بخوابم..
کریس:چطور؟
لوهان:اخه کیونگی نمیذاره برم خونه چون ساعت از نه گذشته
کریس:کیونگی کیه؟
لوهان:دوستم
کریس: خونه دوستت زندگی میکنی!?
لوهان:نه خوابگاه داریم البته شوخی میکنه ...
کریس: من میرسونمت
لوهان:نه لازم نیس خودم میرم
کریس:حرف نزن بیا...
لوهان:آخه...
کیونگسو:پس چرااا نمیاد??
شیومین:اوووم حتمااا یه جاایی هس دیگهههه...
کیونگسو:تو وقت کردی بخور میگم اصن به خودت فشار نیار
شیومین:باشه، باشه هیونگ...
کیونگسو: ااهههه کجاس پس?
شیومین:قبرستون...
کیونگسو:یاااا خیلی بی ادبی..
شیومین:هیوونگ جدی میگم حتما رفته قبرستون سر خاک مادرش
کیونگسو:ااوه راس میگی پس اصلا حالش خوب نیس...
شیو:اره کیونگ بهتره وقتی اومد سربه سرش نذاری...
کیونگ:خیله خوب شیوو..
....
کریس:لوهان؟
لوهان:بله؟
کریس:میتونم یه سوال بپرسم؟
لوهان:اوهووم،بپرس
کریس:تو واقعا پسری؟
لوهان:هااا؟؟؟۰_۰
کریس:خب تو خیلی خیلی خوشگلی...
لوهان:ههه ممنون..نظر لطفته
کریس:جدی میگم لـو...
لوهان: ....
لوهان:دیگه سوال نداری?...
کریس:خب پدرت کجاس؟
لوهان: اون ازدواج کرده و یه فرزند هم داره
کریس: توچرا با اون زندگی نمیکنی؟
لوهان: اون توکشور چین زندگی میکنه منم برای کالج اومدم اینجا ومادرم هم طبق وصیتی کهکرده در زادگاهش چوسان دفن شده...
کریس: یعنی اصلیتت چینی؟
لوهان:بله...
کریس:خوشبختم منم چینی هستم
لوهان:.....
کریس:خب خیلی تا خوابگاه مونده میخوای امشب و بیای خونه من..
لوهان: نه نمیشه تا همین جا هم خیلی کمک کردی
کریس:نه اشکال نداره فردا شنبه اس لوهان فکر کنم اگه نری خونه اتفاقی نیوفته چون تعطیله ...
لوهان:ولی...
کریس:من خسته ام حوصله رانندگی ندارم نزدیکای اینجا یه باغ دارم میتونیم شب و اونجا بمونیم..
لوهان:باشه پس من به دوستم خبر میدم..
کریس:اوکی..
بعد از اصرارهای شک برانگیز کریس ،به شیومین زنگ زد و اطلاع داد که شب به خوابگاه نمیاد...
....
کای:سهون؟
سهون: بله کای؟
کای:به نظرت دلیل اصرار های کریس برای بدست اوردن بک چیه؟
سهون: من که فکر میکنم یه نقشه هایی داره...
کای:حتما همین طوره فقط نمیدونم چه نقشه هایی
سهون: راستی کای یه پیشنهاد دارم
کای:چه پیشنهادی؟
سهون:من میگم بیا یکی از دوستاش رو هم با خودمون بیاریم
کای: برای چی باید این کارو بکنیم؟
سهون: اینطوری بهتره هرچی خون اشام بیشتر باشه بهتره در ضمن من یه برنامه هاایی برای کریس دارم
کای:باشه ولی قبلش باید بهم بگی سهونا...
نیشخندی زد و گفت:اوه حتماااا کااایااا...
......
_هی زود باش دیگه
_خیله خب
_دیگه داری عصبانیم میکنی
_هه!!!
_چاااانیوووووووولااااا!!!
چانیول:چته؟ چرا یهو برق گرفتت؟؟
_خب بیااا دیگهه
چانیول:صبر کن تاعو خودت میدونی چقدر رو تیپم حساسممم..
تاعو:چانیول خودت میدونی وقتی عصبانی میشم چیکار میکنم...
چانیول:ههه اومدم پانـدا اومدم...
تاعو:یــاااا چن بار بگم منو اینطوری صدا نزن ...
لپای تاعو روکشید و گفت: خو شکل پاندایی دیگههه
تاعو:چان، من کجام شبیه پانداهاس؟
چان: هم لوسی، هم زود قهر میکنی، هم زیر چشمات پف داره، هم...
تاعو:اوووف بسهه بسهه کاملا قانع شدم
چان:تاعــو?
تاعو:هــا!؟
چان:دوسـت دارم...
تاعو:چانیول مثه اینکه دلت برا مشت و لگد های من تنگ شده،آره؟
چانیول یه قدم به تاعو نزدیک شد و اون رو تو آغوش خودش کشید
تاعو تو بغلش دست و پا میزد ولی چانیول لبخندی به پهنای صورتش زده بود و تاعو رو بیشتر تو بغلش فشار میداد...تاعو بالاخره از چان جدا شد و شروع کرد به غر زدن...
چان هم مثله همیشه با خندیدن بیشتر حرصش رو در می اورد...
چان خوشحال بود از داشتن دوستی مثله تاعووو....
.....
- ۱۰.۸k
- ۰۵ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط