❤ ❤ ❤ ❤
❤ ❤ ❤ ❤
عشــــــــــــــق..... #پارت 39
مهرداد:
خسته از دست کارای فربد خودمو انداختم رو تختش وگفتم : دیونه ام کردی فربد یه خواستگاری می خوای بری کل کمدت رو زیر رو کردی می خواستی خرید کنی چیکار می کردی ؟!
فربد : این دیگه خوبه
بااخم نگاش کردم وگفتم : همون اول گفتم همین لباست خوبه محیا رنگ طوسی دوست داره خودت کرم داری
فربد : اونو که تو داری
بالش رو پرت کردم طرفش
فربد : بیا کمک لباسهام رو مرتب کنم
- باید برم خودت ریختی خودت جم کن
فربد : غلط کردی بیا ببینم میام قلقلکت میدم
- اجب گرفتاری شدیم هان
یه نیم ساعتی طول کشیدلباسهای فربد رو درست کردیم ورفتیم پایین نهار خوردیم فربد اسرار داشت بیشتر بمونم قبول نکردم وبرگشتم خونه خواب ظهر تابستون روخیلی دوست داشتم وگرفتم بادخیال راحت خوابیدم حسی که این روزها خیلی بهم آرامش می دادداونم بخاطروجود کسی تواین خونه بود
- مهرداد ...
خوابم سبک بودچشاموباز کردم مامان خندید وگفت : بلند شو عزیزم دیر وقته
وقتی رفت بلندشدم یه دوش گرفتم لباس پوشیدم ورفتم پایین زن دایی ومامان ونیلوفر نشسته بودن تو سالن وداشتن عصرونه می خوردن مامان با دیدنم گفت : وای مهرداد چرا موهات خیسه سرما می خوری مامان
- نه مامان سرما نمی خورم
نشستم رو تک مبل روبه روی نیلوفرالمیرا واسه ام چای سبز آورد ازش تشکر کردم نگاهم به اون بود که سرش پایین بود نمی دونم چرا انقدر از من خجالت می کشید ؟!
مامان : مهرداد نیلوفر یکم خرید داره منو زن دایی اتم وقت نمی کنیم بریم بیرون اونو می بری
- البته
نیلوفر : خریدام زیاد مهم نیست مزاحم نمیشم
مامان : واعمه این چه حرفیه می زنی وظیفشه
خندم گرفته بود از حرف مامان زن دایی با لبخند گفت : این چه حرفیه مینا جون مهرداد لطف می کنه وظیفه اش نیست
مامان : نیلوفرم مثله محیاست واسه اش چای ات رو خوردی نیلوفر رو ببر
- چشم
نیلوفر که اصلا نگاهم نمی کرد بلند شدم وگفتم : یکم میرم توحیاط موهام خیسه خشک بشه منتظرم
رفتم توحیاط تا نیلوفر اومد وقتی نشستیم توماشین گفتم : محیا خونه نبود ؟
نیلوفر: پیش موناست ...واقعا امشب خواستگاری محیاست ؟
- به خواسته ای فربد گفت که می خواددسوپرایز باشه
نیلوفر: خیلی جالبه روزی شما
خندیدم وگفتم : روزی من ؟!
متعجب نگاهم کردوگفت : حرف بدی زدم
- نه
نیلوفــــ....
عشــــــــــــــق..... #پارت 39
مهرداد:
خسته از دست کارای فربد خودمو انداختم رو تختش وگفتم : دیونه ام کردی فربد یه خواستگاری می خوای بری کل کمدت رو زیر رو کردی می خواستی خرید کنی چیکار می کردی ؟!
فربد : این دیگه خوبه
بااخم نگاش کردم وگفتم : همون اول گفتم همین لباست خوبه محیا رنگ طوسی دوست داره خودت کرم داری
فربد : اونو که تو داری
بالش رو پرت کردم طرفش
فربد : بیا کمک لباسهام رو مرتب کنم
- باید برم خودت ریختی خودت جم کن
فربد : غلط کردی بیا ببینم میام قلقلکت میدم
- اجب گرفتاری شدیم هان
یه نیم ساعتی طول کشیدلباسهای فربد رو درست کردیم ورفتیم پایین نهار خوردیم فربد اسرار داشت بیشتر بمونم قبول نکردم وبرگشتم خونه خواب ظهر تابستون روخیلی دوست داشتم وگرفتم بادخیال راحت خوابیدم حسی که این روزها خیلی بهم آرامش می دادداونم بخاطروجود کسی تواین خونه بود
- مهرداد ...
خوابم سبک بودچشاموباز کردم مامان خندید وگفت : بلند شو عزیزم دیر وقته
وقتی رفت بلندشدم یه دوش گرفتم لباس پوشیدم ورفتم پایین زن دایی ومامان ونیلوفر نشسته بودن تو سالن وداشتن عصرونه می خوردن مامان با دیدنم گفت : وای مهرداد چرا موهات خیسه سرما می خوری مامان
- نه مامان سرما نمی خورم
نشستم رو تک مبل روبه روی نیلوفرالمیرا واسه ام چای سبز آورد ازش تشکر کردم نگاهم به اون بود که سرش پایین بود نمی دونم چرا انقدر از من خجالت می کشید ؟!
مامان : مهرداد نیلوفر یکم خرید داره منو زن دایی اتم وقت نمی کنیم بریم بیرون اونو می بری
- البته
نیلوفر : خریدام زیاد مهم نیست مزاحم نمیشم
مامان : واعمه این چه حرفیه می زنی وظیفشه
خندم گرفته بود از حرف مامان زن دایی با لبخند گفت : این چه حرفیه مینا جون مهرداد لطف می کنه وظیفه اش نیست
مامان : نیلوفرم مثله محیاست واسه اش چای ات رو خوردی نیلوفر رو ببر
- چشم
نیلوفر که اصلا نگاهم نمی کرد بلند شدم وگفتم : یکم میرم توحیاط موهام خیسه خشک بشه منتظرم
رفتم توحیاط تا نیلوفر اومد وقتی نشستیم توماشین گفتم : محیا خونه نبود ؟
نیلوفر: پیش موناست ...واقعا امشب خواستگاری محیاست ؟
- به خواسته ای فربد گفت که می خواددسوپرایز باشه
نیلوفر: خیلی جالبه روزی شما
خندیدم وگفتم : روزی من ؟!
متعجب نگاهم کردوگفت : حرف بدی زدم
- نه
نیلوفــــ....
۸۹.۹k
۲۶ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.