عشق مافیایی
#عشق_مافیایی
پارت دوم
رسیدم دانشگاه
کلاسم از قبل تعیین شده بود
کلاس ۸۰۵
وارد شدم یه جا نشستم بادیگاردا هم رفتن پایین
یه دختر با کلی بادیگار وارد شد نشست
دمه گوشه یکیشون یه چیزی گفت و اونا بعدش رفتن
ویو ا.ت:
سرم رو چرخوندم دیدم جیمین اونجا پقی زدم زیره خنده ماسکم رو دادم پایین سرم رو خم کردم دستم رو آوردم بالا به نشونه پیروزی
وقتی فهمید کی ام از حرص قرمز شد
بعد اون دونه دونه بچه ها وارد کلاس شدن که اوک بون هم تو کلاسه من بود...!
اون مافیای خر
جیمین اونو نگا کرد
یه چیزایی شنیده بودم رل زدن ولی فک نمیکردم واقعی باشه
ولی انگار از هم جدا شدن
اون اوک بون با قلبه خیلیا بازی کرده آخر سرم کشتشون منم خیلی شکنجه داده بود واسه همین استرس گرفتم
با موهای صورتی و مشکی رنگم بازی کردم که استاد اومد
ویو جیمین:
ا.ت وقتی اوک بون رو دید استرس رو تو چشماش دیدم
انگار اینا باهم مشکل دارن که چه بهتر
استاد اومد چند تا درس یاد داد که مربوطه درسه ویولون بود
رفتیم حیاط که بادیگاردامون اومدن پیشمون
ویو ا.ت:
حسه اینکه جیمین و اوک بون منو زیر نطر دارن خیلی بده
سعی میکردم هنوزم قیافه ام رو کنترل کنن
از ظاهر خیلی آدم خشنیم ولی پقی میزنم زیره گریه و کلا روحیه نازکی دارم
واسه هیمن خیلی ترسیدم
بادیگاردام بیشتر نزدیکم شدن
رفتیم سمته بوفه که یکی همش دامنم رو بالا میداد و منو دست مالی میکرد
حسه بدی بهم منتقل شد
دستاش رو نگاه کردم دیدم اکسسوری داره
دیدم اوک بونه که میخواد احساسه بدی بهن دست بده
دستش رو کرد تو شور.تم و یکی از انگشتاش و واردم کرد(استغفرالله)
آخی کردم که دستش رو کشید کنار
ولی بادیگاردا نشنیدن
تا نوبته من شه اوک بون کنارم وایستاده بود
رونای پام رو نوازش میکرد دامنم رو پایین میکشید و یه تیکه از شورتمم پاره کرد که دیگه نوبتم شد
سریع غذا رو گرفتیم نشستیم رو صندلیاش که یهو...
پارت دوم
رسیدم دانشگاه
کلاسم از قبل تعیین شده بود
کلاس ۸۰۵
وارد شدم یه جا نشستم بادیگاردا هم رفتن پایین
یه دختر با کلی بادیگار وارد شد نشست
دمه گوشه یکیشون یه چیزی گفت و اونا بعدش رفتن
ویو ا.ت:
سرم رو چرخوندم دیدم جیمین اونجا پقی زدم زیره خنده ماسکم رو دادم پایین سرم رو خم کردم دستم رو آوردم بالا به نشونه پیروزی
وقتی فهمید کی ام از حرص قرمز شد
بعد اون دونه دونه بچه ها وارد کلاس شدن که اوک بون هم تو کلاسه من بود...!
اون مافیای خر
جیمین اونو نگا کرد
یه چیزایی شنیده بودم رل زدن ولی فک نمیکردم واقعی باشه
ولی انگار از هم جدا شدن
اون اوک بون با قلبه خیلیا بازی کرده آخر سرم کشتشون منم خیلی شکنجه داده بود واسه همین استرس گرفتم
با موهای صورتی و مشکی رنگم بازی کردم که استاد اومد
ویو جیمین:
ا.ت وقتی اوک بون رو دید استرس رو تو چشماش دیدم
انگار اینا باهم مشکل دارن که چه بهتر
استاد اومد چند تا درس یاد داد که مربوطه درسه ویولون بود
رفتیم حیاط که بادیگاردامون اومدن پیشمون
ویو ا.ت:
حسه اینکه جیمین و اوک بون منو زیر نطر دارن خیلی بده
سعی میکردم هنوزم قیافه ام رو کنترل کنن
از ظاهر خیلی آدم خشنیم ولی پقی میزنم زیره گریه و کلا روحیه نازکی دارم
واسه هیمن خیلی ترسیدم
بادیگاردام بیشتر نزدیکم شدن
رفتیم سمته بوفه که یکی همش دامنم رو بالا میداد و منو دست مالی میکرد
حسه بدی بهم منتقل شد
دستاش رو نگاه کردم دیدم اکسسوری داره
دیدم اوک بونه که میخواد احساسه بدی بهن دست بده
دستش رو کرد تو شور.تم و یکی از انگشتاش و واردم کرد(استغفرالله)
آخی کردم که دستش رو کشید کنار
ولی بادیگاردا نشنیدن
تا نوبته من شه اوک بون کنارم وایستاده بود
رونای پام رو نوازش میکرد دامنم رو پایین میکشید و یه تیکه از شورتمم پاره کرد که دیگه نوبتم شد
سریع غذا رو گرفتیم نشستیم رو صندلیاش که یهو...
۳۰.۴k
۱۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.