ازدواج اجباری
#پارت2
که یه دفعه
بابابزرگ ات گفت :
این دختره اسمش ات است پرستاری میخونه و میخاد دکتر شه ...
خواهر جیمین : چقدررر خوشگلههه عررررر
بیا بشین پیش من..
ات : مرسی ، تو هم خوشگلی ..
بابای جیمین : خوب پسرم کدومشون رو میخای ؟ (انگار اومده کت شلوار بخره 😑😂)
جیمین : بریم خونه فردا میگم ...
بابای جیمین : اما پسرم تو که با هیچکدوم حرف نزدی ..
جیمین : میدونم کدومو بگم ، بریم...
بابای جیمین : اوکی بریم ..
خانواده جیمین رفتن خونشونو ات هم رفت خوابید....
---------------------------------------
فردا صبح :
زینگ زینگ ..
بابابزرگ ات : بله ؟
بابای جیمین : سلام اقای کیم خوب هستید ؟
بابابزرگ ات : بله اقای پارک شما خوب هستید ؟ اتفاقی افتاده ؟
بابای جیمین : پسرم ، اون دختره ات رو میخاد هفته بعد عروسی بگیریم بنظرتون ؟
بابابزرگ ات : عالیه ، هفته بعد عالیه ( مرتیکه چلاق 😏 )
بابای جیمین : خوب ، ات رو بزارید با پسرم بیاد بیرون و یه صحبتی باهم بکنن ...
بابابزرگات : اوکی الان بیمارستانه اومد بش میگم ...
بابای جیمین : ممنون اقای پارک ..خدانگهدار..
بابابزرگ ات : خدانگهدار
وگوشی قطع کرد و داد زد :
پسره جیمین ات رو میخاددد ، داریم پولدار میشیم به ات بگید .
هیلدا و جسی : ایشششش😏
یوجین : واه واه واه ایششش
مامان ات : دخترم قراره چه بلایی سرش بیاد ؟
بابابزرگ ات : نگران نباش جیمین مواظبشه..
که ات اومد خونه ...
ات : س..سلام..
بابابزرگ ات : خوش امدی نوه گلم ..
ات : چی شده باز ؟
بابابزرگ ات : نوه گلم تو باعث پولداری ما شدی ، جیمین تورو میخاد.
ات : شما فقط ..بخاطر..پول..منو دوست دارید؟
بابابزرگ ات : نه..نوه گلم این چه حرفیه ، با جیمین ازدواج میکنی خوشبخت میشی یه پولیم دست ما میاد...
ات : واقعا که رفت تو اتاقش درو بست مامانشم رفت دنبالش...
مامان ات : ات صبر کن ..
مگه با تو نیستم هرزه ؟
ات : الان..حق..هرزه هم شدم ؟
مامان ات : یا با اون پسره ازدواج میکنی یا دیگه دکتری نمیخونی ..
ات : مامان..تو ام...منو..بخاطر پول فروختی ؟
حق..نمیدونم..همچین...حق...خانواده ای دارم ..
که مامان ات یه سیلی به ات زد و گفت :
دختره هرزه..
اماده میشی تا با جیمین بری بیرون و حرف بزنید باید باهاش ازدواج کنی ...
ات چیزی نگفت و رفت ..
شب شد و ات اماده شد و که با جیمین بره بیرون جیمین جلوی در یه بوق زد ات رفت پایین ..
ات سوار ماشین شد ...
ات : س..سلام..
جیمین : سلام ( با سردی )
ات : خوب کارم داشتی ؟
جیمین : ببین من با توی هرزه هیچ کاری ندارم ..
ات : همه بهم میگن هرزه..
جیمین : چون یه هرزه ای ..
ات : فکر کردی من دوست دارم باهات ازدواج کنم ؟
جیمین : کدوم اشغالی دوست داره با تو ازدواج کنه اخه ..
ببین ازدواج کردیم ، کارای من هیچ ربطی به تو نداره ، من دوست دختر دارم نمیتونم بخاطر توی هرزه ولش کنم ...
پس دخالت نمیکنی کارامم به تو مربوط نیست ..اتاقامونم یکی نیست ..
منم عاشق تو هرزه نمیشم پس دلتو خوش نکن اشغال ..
ات : ب..باشه..
جیمین : افرین هرزه..
الانم میریم لباس عروسی بگیریم ..
ات : ب..باشه..
که یه دفعه
بابابزرگ ات گفت :
این دختره اسمش ات است پرستاری میخونه و میخاد دکتر شه ...
خواهر جیمین : چقدررر خوشگلههه عررررر
بیا بشین پیش من..
ات : مرسی ، تو هم خوشگلی ..
بابای جیمین : خوب پسرم کدومشون رو میخای ؟ (انگار اومده کت شلوار بخره 😑😂)
جیمین : بریم خونه فردا میگم ...
بابای جیمین : اما پسرم تو که با هیچکدوم حرف نزدی ..
جیمین : میدونم کدومو بگم ، بریم...
بابای جیمین : اوکی بریم ..
خانواده جیمین رفتن خونشونو ات هم رفت خوابید....
---------------------------------------
فردا صبح :
زینگ زینگ ..
بابابزرگ ات : بله ؟
بابای جیمین : سلام اقای کیم خوب هستید ؟
بابابزرگ ات : بله اقای پارک شما خوب هستید ؟ اتفاقی افتاده ؟
بابای جیمین : پسرم ، اون دختره ات رو میخاد هفته بعد عروسی بگیریم بنظرتون ؟
بابابزرگ ات : عالیه ، هفته بعد عالیه ( مرتیکه چلاق 😏 )
بابای جیمین : خوب ، ات رو بزارید با پسرم بیاد بیرون و یه صحبتی باهم بکنن ...
بابابزرگات : اوکی الان بیمارستانه اومد بش میگم ...
بابای جیمین : ممنون اقای پارک ..خدانگهدار..
بابابزرگ ات : خدانگهدار
وگوشی قطع کرد و داد زد :
پسره جیمین ات رو میخاددد ، داریم پولدار میشیم به ات بگید .
هیلدا و جسی : ایشششش😏
یوجین : واه واه واه ایششش
مامان ات : دخترم قراره چه بلایی سرش بیاد ؟
بابابزرگ ات : نگران نباش جیمین مواظبشه..
که ات اومد خونه ...
ات : س..سلام..
بابابزرگ ات : خوش امدی نوه گلم ..
ات : چی شده باز ؟
بابابزرگ ات : نوه گلم تو باعث پولداری ما شدی ، جیمین تورو میخاد.
ات : شما فقط ..بخاطر..پول..منو دوست دارید؟
بابابزرگ ات : نه..نوه گلم این چه حرفیه ، با جیمین ازدواج میکنی خوشبخت میشی یه پولیم دست ما میاد...
ات : واقعا که رفت تو اتاقش درو بست مامانشم رفت دنبالش...
مامان ات : ات صبر کن ..
مگه با تو نیستم هرزه ؟
ات : الان..حق..هرزه هم شدم ؟
مامان ات : یا با اون پسره ازدواج میکنی یا دیگه دکتری نمیخونی ..
ات : مامان..تو ام...منو..بخاطر پول فروختی ؟
حق..نمیدونم..همچین...حق...خانواده ای دارم ..
که مامان ات یه سیلی به ات زد و گفت :
دختره هرزه..
اماده میشی تا با جیمین بری بیرون و حرف بزنید باید باهاش ازدواج کنی ...
ات چیزی نگفت و رفت ..
شب شد و ات اماده شد و که با جیمین بره بیرون جیمین جلوی در یه بوق زد ات رفت پایین ..
ات سوار ماشین شد ...
ات : س..سلام..
جیمین : سلام ( با سردی )
ات : خوب کارم داشتی ؟
جیمین : ببین من با توی هرزه هیچ کاری ندارم ..
ات : همه بهم میگن هرزه..
جیمین : چون یه هرزه ای ..
ات : فکر کردی من دوست دارم باهات ازدواج کنم ؟
جیمین : کدوم اشغالی دوست داره با تو ازدواج کنه اخه ..
ببین ازدواج کردیم ، کارای من هیچ ربطی به تو نداره ، من دوست دختر دارم نمیتونم بخاطر توی هرزه ولش کنم ...
پس دخالت نمیکنی کارامم به تو مربوط نیست ..اتاقامونم یکی نیست ..
منم عاشق تو هرزه نمیشم پس دلتو خوش نکن اشغال ..
ات : ب..باشه..
جیمین : افرین هرزه..
الانم میریم لباس عروسی بگیریم ..
ات : ب..باشه..
۶۰.۰k
۱۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.