پارت ۲
سعی کردم هر چی میگه گوش ندم که.....
-:بابا حوصلم پوکید .. باز کن دستم و ..
+:نه ..
سعی کردم دیگه بهش اهمیت ندم ..
که بلند شد و به سمتم اومد .. چون زنجیر بلند بود میتونست تا همه جای اتاق بره ..
-:چه بد ولی خوبه حالا رئیس اینجا دست و دل بازه..
+:میشه فقط ساعت یه جا بشینی
-:نه ... حوصلم سر رفته بیا بازی کنیم
+:چه بازیِ
-:جرعت حقیقت
چون حوصلم سر رفته بود قبول کردم ..
-:اول من میپرسم .... دوست پسر داری
+:نه ... نوبتِ منه .. اولین جنایتی که کردی ماله چند سال پیشِ و دلیلِ اینکه اون فرد و کشتی چیه
-:چند سال پیش و نمیدونم ولی اون موقع ۱۱ سالم بود .. خواهرم بود چون مادر و پدرم بیشتر دوسش داشتن کشتمش
+:جسدش کجاست
-:فقط یه سوال میتونی بپرسی
+:اوک
-:چند سالته
+:۲۶...
-: خوبه
+:خب جسدش کجاست
-:وقتی کشتمش تیکه تیکه اش کردم و دادم سگم جنازش و خورد
... از اینکه میتونه اینقدر بیرحم باشه واقعا تعجب میکنم .. خواهره خودش .. اونم به یه دلیلِ احمقانه .. واقعا این آدم چقدر میکنه کینه ی باشه .. که خواهرش و کشته
-: بیشتر از همه از کی بدت میاد
+: معلمِ ریاضیِ دانشگاهم
-:اووو
+:چند تا قتل انجام دادی
-:۲۰۱
+:ولی فقط ۱۲۰ تا جسد پیدا شده
-:بقیه رو دادم سگم بخوره
+:تو واقعا خیلی روانیِ
-:ممنون بابط تعریفت
+: تعریف نیست..
روی زمین نشست و به پایین نگاه میکرد ..
مظلوم ولی ترسناک
انجام میداد بهم حمله کنه و منو بکشه
-:ممنون که باهام حرف زدی ..
سرش و بلند کرد و با یه خنده ی مزموز و عجیب .. گفت
-:جایزه ات امشب برات فرستاده میشه ..
+:چه جایزه ی
-:وقتی رسید خودت میبینی
از این طرز حرف زدنش بدم میاد انگار میخواد کارِ بدی انجام بده .. یا همون ارامشِ قبلِ طوفان ..
بعد از گفتن حرفش به سمت تختی که گوشیه اتاق بود رفت و روش دراز کشید ..
یکم که گذشت به ساعت نگاه کردم ۶ ساعت گذشته بود...
امروز انگار قرار بود اتفاقِ بدی بیوفته ..
اه چرا ازش میترسم .. خوبه فقط یه ساعت مونده ..
-:میدونی چی الان توی این هوای بارانی میچسبه..
یکم گیج نگاش کردم اون که زیرِ زمینه از کجا میدونه بیرون داره بارون میاد ...
+:تو از کجا میدون....
-: درسته که اینجام ولی میتونم بفهمم بیرون چه خبره..
+:منظورت چیه
-:خودت امشب میفهمی ..
+:آها
سرش و روی بالشت فشار داد ..و بلاخره خوابش بود ..
داشتم با خودم فکر میکردم که چرا اینقدر عجیبه که .. صدای باز شدن در اومد و سها روی چارچوب در نمایان شد ..
#بیا بریم .. اون همکاری که شبا باهاش میمونه اومد ..
+:باشه
از اتاق بیرون اومدم و کلید و به اون پسری دادم که قرار بود باهاش بمونه ..
از زندان بیرون اومدم و به سمت خونه رفتم ..
وقتی رسیدم .. شام و خوردم و بعد از تشکر کردن از مامانم .. رفتم توی اتاقم .. ذهنم درگیره این بود که امشب چی قراره بشه که ....
-:بابا حوصلم پوکید .. باز کن دستم و ..
+:نه ..
سعی کردم دیگه بهش اهمیت ندم ..
که بلند شد و به سمتم اومد .. چون زنجیر بلند بود میتونست تا همه جای اتاق بره ..
-:چه بد ولی خوبه حالا رئیس اینجا دست و دل بازه..
+:میشه فقط ساعت یه جا بشینی
-:نه ... حوصلم سر رفته بیا بازی کنیم
+:چه بازیِ
-:جرعت حقیقت
چون حوصلم سر رفته بود قبول کردم ..
-:اول من میپرسم .... دوست پسر داری
+:نه ... نوبتِ منه .. اولین جنایتی که کردی ماله چند سال پیشِ و دلیلِ اینکه اون فرد و کشتی چیه
-:چند سال پیش و نمیدونم ولی اون موقع ۱۱ سالم بود .. خواهرم بود چون مادر و پدرم بیشتر دوسش داشتن کشتمش
+:جسدش کجاست
-:فقط یه سوال میتونی بپرسی
+:اوک
-:چند سالته
+:۲۶...
-: خوبه
+:خب جسدش کجاست
-:وقتی کشتمش تیکه تیکه اش کردم و دادم سگم جنازش و خورد
... از اینکه میتونه اینقدر بیرحم باشه واقعا تعجب میکنم .. خواهره خودش .. اونم به یه دلیلِ احمقانه .. واقعا این آدم چقدر میکنه کینه ی باشه .. که خواهرش و کشته
-: بیشتر از همه از کی بدت میاد
+: معلمِ ریاضیِ دانشگاهم
-:اووو
+:چند تا قتل انجام دادی
-:۲۰۱
+:ولی فقط ۱۲۰ تا جسد پیدا شده
-:بقیه رو دادم سگم بخوره
+:تو واقعا خیلی روانیِ
-:ممنون بابط تعریفت
+: تعریف نیست..
روی زمین نشست و به پایین نگاه میکرد ..
مظلوم ولی ترسناک
انجام میداد بهم حمله کنه و منو بکشه
-:ممنون که باهام حرف زدی ..
سرش و بلند کرد و با یه خنده ی مزموز و عجیب .. گفت
-:جایزه ات امشب برات فرستاده میشه ..
+:چه جایزه ی
-:وقتی رسید خودت میبینی
از این طرز حرف زدنش بدم میاد انگار میخواد کارِ بدی انجام بده .. یا همون ارامشِ قبلِ طوفان ..
بعد از گفتن حرفش به سمت تختی که گوشیه اتاق بود رفت و روش دراز کشید ..
یکم که گذشت به ساعت نگاه کردم ۶ ساعت گذشته بود...
امروز انگار قرار بود اتفاقِ بدی بیوفته ..
اه چرا ازش میترسم .. خوبه فقط یه ساعت مونده ..
-:میدونی چی الان توی این هوای بارانی میچسبه..
یکم گیج نگاش کردم اون که زیرِ زمینه از کجا میدونه بیرون داره بارون میاد ...
+:تو از کجا میدون....
-: درسته که اینجام ولی میتونم بفهمم بیرون چه خبره..
+:منظورت چیه
-:خودت امشب میفهمی ..
+:آها
سرش و روی بالشت فشار داد ..و بلاخره خوابش بود ..
داشتم با خودم فکر میکردم که چرا اینقدر عجیبه که .. صدای باز شدن در اومد و سها روی چارچوب در نمایان شد ..
#بیا بریم .. اون همکاری که شبا باهاش میمونه اومد ..
+:باشه
از اتاق بیرون اومدم و کلید و به اون پسری دادم که قرار بود باهاش بمونه ..
از زندان بیرون اومدم و به سمت خونه رفتم ..
وقتی رسیدم .. شام و خوردم و بعد از تشکر کردن از مامانم .. رفتم توی اتاقم .. ذهنم درگیره این بود که امشب چی قراره بشه که ....
- ۱۸.۶k
- ۰۹ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط