وقتی زنگ خورد همه بدو بدو زدیم بیرون
وقتی زنگ خورد همه بدو بدو زدیم بیرون
دم در باهمه خداحافظی کردم و رفتم سمت ماشین داداشم سینا روز هایی که ساعت دوازده تعطیل میشم خان داداش میومد دنبالم البته ماه تو چشم ندیده ها چون زمان کاریش با تعطیل شدن من یکیه و شرکتش به مدرسه من نزدیکه...😊
در ماشینو باز کردم
* به به سلام داداش سینا #سینا_علیک سلام ستی خودم
*زهرمار چند بار گفتم به من ستی نگو هااا☹ #سینا _هزااار بار😅
*خوبه خودتم میدونی #سینا_بگذریم چخبر مدرسه چطور بود
*مثل همیشه وقتی بابچه ها حرف میزنی خوشحالی
و وقتی حرف درس وامتحان میشه کسلی😐
#سینا_پ مدرسه رو نساختن برا گردشو تفریح اگه همچین بود باید اسمشو میزاشتن پارتی نمیدونم چی😂
*من دیگه نمیدونم
تو ماشین آهنگ وقتی ازم دوری از[مسیح و آرش چ]پخش میشد صداشو بلند کردم و شروع کردم به همخونی باهاش .. #سینا_ستی بستنی فروشی
*کوووو کجاس #سینا_روبه روتو ببین
*اینو میگی این که همیشه خدا بستست #سینا_خنگول درشو ببین بازه
کور نبودی که شدی از این به بعد بت میگم ستی کور
*ستی کور و کووفت ای حناق بگیری 😑
برو برام بخر #سینا_با اجازتون همین کارو میخوام بکنم ☺
اینو گفت و رفت پایین به محض اینکه در رو بست کمربندنو باز کردم رفتم پشت رول نشستم😊
وقتی ک اومد ندید منو به خاطر اینکه شیشه ماشین بالا بود
یهو در رو باز کرد😲 #سینا_ستی یه درصدم فک نکن ماشین خوشگلمو بدم دستت
*فعلا که من پشت فرمون نشستم آقا #سینا_برو اونطرف بشین یا اینکه خودم ببرمت ها؟
*سینا جونم بزار من امروزو پشت فرمون بشینم تورو جون هرکی که دوست داری جون عشقی که نمیدونم داری یه نه
یه هو در رو بست مثل بچه آدم رفت سمت شاگرد نشست #سینا_تو هم خوب بلدی دست بزاری رو نقطه ضعف آدم😐
بعد بستنیو دلد دستم و وقتی که تموم کردیم راه افتادیم سمت خونه
★‡این داستان ادامه دارد‡★
نویسنده:زِد اچ آر ای
قسمت سوم
دم در باهمه خداحافظی کردم و رفتم سمت ماشین داداشم سینا روز هایی که ساعت دوازده تعطیل میشم خان داداش میومد دنبالم البته ماه تو چشم ندیده ها چون زمان کاریش با تعطیل شدن من یکیه و شرکتش به مدرسه من نزدیکه...😊
در ماشینو باز کردم
* به به سلام داداش سینا #سینا_علیک سلام ستی خودم
*زهرمار چند بار گفتم به من ستی نگو هااا☹ #سینا _هزااار بار😅
*خوبه خودتم میدونی #سینا_بگذریم چخبر مدرسه چطور بود
*مثل همیشه وقتی بابچه ها حرف میزنی خوشحالی
و وقتی حرف درس وامتحان میشه کسلی😐
#سینا_پ مدرسه رو نساختن برا گردشو تفریح اگه همچین بود باید اسمشو میزاشتن پارتی نمیدونم چی😂
*من دیگه نمیدونم
تو ماشین آهنگ وقتی ازم دوری از[مسیح و آرش چ]پخش میشد صداشو بلند کردم و شروع کردم به همخونی باهاش .. #سینا_ستی بستنی فروشی
*کوووو کجاس #سینا_روبه روتو ببین
*اینو میگی این که همیشه خدا بستست #سینا_خنگول درشو ببین بازه
کور نبودی که شدی از این به بعد بت میگم ستی کور
*ستی کور و کووفت ای حناق بگیری 😑
برو برام بخر #سینا_با اجازتون همین کارو میخوام بکنم ☺
اینو گفت و رفت پایین به محض اینکه در رو بست کمربندنو باز کردم رفتم پشت رول نشستم😊
وقتی ک اومد ندید منو به خاطر اینکه شیشه ماشین بالا بود
یهو در رو باز کرد😲 #سینا_ستی یه درصدم فک نکن ماشین خوشگلمو بدم دستت
*فعلا که من پشت فرمون نشستم آقا #سینا_برو اونطرف بشین یا اینکه خودم ببرمت ها؟
*سینا جونم بزار من امروزو پشت فرمون بشینم تورو جون هرکی که دوست داری جون عشقی که نمیدونم داری یه نه
یه هو در رو بست مثل بچه آدم رفت سمت شاگرد نشست #سینا_تو هم خوب بلدی دست بزاری رو نقطه ضعف آدم😐
بعد بستنیو دلد دستم و وقتی که تموم کردیم راه افتادیم سمت خونه
★‡این داستان ادامه دارد‡★
نویسنده:زِد اچ آر ای
قسمت سوم
۳.۷k
۲۹ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.