عشق قدیمی
part ⁶
فردا ی آن روز:
ویو ات:
تو سالن غذا خوری نشسته بودم که یه پسره کنارم نشست....نگاه کردم دیدم جیمینه
ات: سلام...تویی
جیمین: سلام...آره منم....خوبی؟
ات: ممنون تو خوبی؟
جیمین: اوهوم....اشکالی که نداره کنارت بشینم؟
ات: نه مشکلی نیست
جیمین: راستی....این دوستم هوسوک هست
ات: "همون پسره بود که توی کتابخونه دیدم"
هوبی: سلام "احترام میذاره"
ات: س...سلام
جیمین: هوسوک....این همون دختریه که بهت میگفتم....ات
هوبی: بله خوشبختم....خوب جیمین من میرم کتابخونه
جیمین: باشه منم بعد میام پیشت
"هوسوک رفت و تو و جیمین داشتید غذا میخوردید که جیمین سر صحبت رو باز کرد"
جیمین: ات....تو دوست پسر داری؟
ات: نه چطور مگه
جیمین: هیچی همینطوری
ات: .........
جیمین: میتونم شمارت رو داشته باشم؟
ات: خوب....باشه
جیمین: ممنون....اینم شمارهی منه
ات: آها....ای وای کلاسم دیر شد من باید برم....فعلا
جیمین: اوهوم. فعلا
چه دختر کیوتیه....بلاخره موفق شدم شمارش رو بگیرم ایول
ویو ات:
۶ عصر بود داشتم جزوه هام رو مینوشتم که گوشیم زنگ خورد....جیمین بود
ات: ا..الو؟
جیمین: سلام ات...شناختی؟ جیمینم
ات: آره شمارت رو بهم داده بودی
جیمین: پس چه خوب....داشتی چیکار میکردی،
ات: داشتم جزوه هام رو مینوشتم
جیمین: سرت شلوغه؟
ات: نه زیاد جزوه هام رو که بنویسم تموم میشن
جیمین: پس....میتونم ببینمت؟
ات: چی؟
جیمین: میخوام ببینمت....میتونی بیای کافهی *¥^_'ا&/#"
ات: خوب....آره....میام
جیمین: پس تا نیم ساعت دیگه منتظرتم
ات: اوکی میام
جیمین: خدافظ
و قطع کرد
وایییی خداااا حتما میخواد ازم خواستگاری کنه خدااااا
پس باید یه لباس خیلی خیلی شیک بپوشم
رفتم و در کمدم رو باز کردم
خوببب حالا چی بپوشم؟
آها....این لباسو خیلی وقته نپوشیدم بهتره اینو بپوشم
لباسو برداشتم که صدای شکستن چیزی اومد
نگاه کردم دیدم یه قاب عکسه
با دیدن اون عکس....اشگ تو چشمام جمع شد
عکس منو هوسوک وقتی بچه بودیم
اون بهم قول داده بود برمیگرده
اما بر نگشت
ببخشید هوسوک....ولی منو و تو واسه هم نیستیم....حتما تو الان منو فراموش کردی
متاسفم
ویو جیمین:
ای بابا این دختر چرا نمیاد ²⁰ دقیقه دور کرده
عههه اومد
ات: سلام
جیمین: سلام....²⁰ دقیقه دیر کردی
ات: ببخشید آخه ترافیک بود
جیمین: باشه بشین....چی میخوری؟
ات: عااا قهوه
جیمین: اوکی منم قهوه میخورم
"جیمین به گارسون گفت و اونم رفت تا قهوه ها رو آماده کنه"
جیمین: چقدر تو این لباس خوشگلی
ات: ممنون "خنده و خجالت"
جیمین: "لبخند"
خوب....بهت گفتم بیای اینجا....چون میخوام یه چیزی بهت بگ.....
ات: لازم نیست چیزی بگی....دوست دارم
جیمین: و...واقعا؟
ات: آره....دوست دارم
جیمین: م.. میخواستم...همینو...بهت...بگم
ات: از همون اول فهمیدم....منو دوست داری
جیمین: پس من خیلی خوشبختم که دوست دخترم تویی💗
فردا ی آن روز:
ویو ات:
تو سالن غذا خوری نشسته بودم که یه پسره کنارم نشست....نگاه کردم دیدم جیمینه
ات: سلام...تویی
جیمین: سلام...آره منم....خوبی؟
ات: ممنون تو خوبی؟
جیمین: اوهوم....اشکالی که نداره کنارت بشینم؟
ات: نه مشکلی نیست
جیمین: راستی....این دوستم هوسوک هست
ات: "همون پسره بود که توی کتابخونه دیدم"
هوبی: سلام "احترام میذاره"
ات: س...سلام
جیمین: هوسوک....این همون دختریه که بهت میگفتم....ات
هوبی: بله خوشبختم....خوب جیمین من میرم کتابخونه
جیمین: باشه منم بعد میام پیشت
"هوسوک رفت و تو و جیمین داشتید غذا میخوردید که جیمین سر صحبت رو باز کرد"
جیمین: ات....تو دوست پسر داری؟
ات: نه چطور مگه
جیمین: هیچی همینطوری
ات: .........
جیمین: میتونم شمارت رو داشته باشم؟
ات: خوب....باشه
جیمین: ممنون....اینم شمارهی منه
ات: آها....ای وای کلاسم دیر شد من باید برم....فعلا
جیمین: اوهوم. فعلا
چه دختر کیوتیه....بلاخره موفق شدم شمارش رو بگیرم ایول
ویو ات:
۶ عصر بود داشتم جزوه هام رو مینوشتم که گوشیم زنگ خورد....جیمین بود
ات: ا..الو؟
جیمین: سلام ات...شناختی؟ جیمینم
ات: آره شمارت رو بهم داده بودی
جیمین: پس چه خوب....داشتی چیکار میکردی،
ات: داشتم جزوه هام رو مینوشتم
جیمین: سرت شلوغه؟
ات: نه زیاد جزوه هام رو که بنویسم تموم میشن
جیمین: پس....میتونم ببینمت؟
ات: چی؟
جیمین: میخوام ببینمت....میتونی بیای کافهی *¥^_'ا&/#"
ات: خوب....آره....میام
جیمین: پس تا نیم ساعت دیگه منتظرتم
ات: اوکی میام
جیمین: خدافظ
و قطع کرد
وایییی خداااا حتما میخواد ازم خواستگاری کنه خدااااا
پس باید یه لباس خیلی خیلی شیک بپوشم
رفتم و در کمدم رو باز کردم
خوببب حالا چی بپوشم؟
آها....این لباسو خیلی وقته نپوشیدم بهتره اینو بپوشم
لباسو برداشتم که صدای شکستن چیزی اومد
نگاه کردم دیدم یه قاب عکسه
با دیدن اون عکس....اشگ تو چشمام جمع شد
عکس منو هوسوک وقتی بچه بودیم
اون بهم قول داده بود برمیگرده
اما بر نگشت
ببخشید هوسوک....ولی منو و تو واسه هم نیستیم....حتما تو الان منو فراموش کردی
متاسفم
ویو جیمین:
ای بابا این دختر چرا نمیاد ²⁰ دقیقه دور کرده
عههه اومد
ات: سلام
جیمین: سلام....²⁰ دقیقه دیر کردی
ات: ببخشید آخه ترافیک بود
جیمین: باشه بشین....چی میخوری؟
ات: عااا قهوه
جیمین: اوکی منم قهوه میخورم
"جیمین به گارسون گفت و اونم رفت تا قهوه ها رو آماده کنه"
جیمین: چقدر تو این لباس خوشگلی
ات: ممنون "خنده و خجالت"
جیمین: "لبخند"
خوب....بهت گفتم بیای اینجا....چون میخوام یه چیزی بهت بگ.....
ات: لازم نیست چیزی بگی....دوست دارم
جیمین: و...واقعا؟
ات: آره....دوست دارم
جیمین: م.. میخواستم...همینو...بهت...بگم
ات: از همون اول فهمیدم....منو دوست داری
جیمین: پس من خیلی خوشبختم که دوست دخترم تویی💗
۱۷.۷k
۲۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.